حکايت 041
علامه مجلسي در بحار نقل کرده ازکتاب السلطان المفرج عن اهل الايمان تاليد عامل کامل سيد علي بن عبد الحميد نيلي نجفي که او گفته مشهور شده است در ولايات و شايع گرديده است در ميان اهل زمان قصه ابو راجح حمامي که در حله بود. به درستي که جماعتي از اعيان امثال اهل صدق و افاضل ذکر کرده اند آن را که از جمله ايشان است شيخ زاهد عابد محقق شمس الدين محمد بن قارون سلمه الله تعالي که گفت: در حله حاکمي بود که او را مرجان صغير مي گفتند و او از ناصبيان بود پس به او گفتند که ابو راجح پيوسته صحابه راسب مي کند پس آن خبيث امر کرد که او را حاضر گردانند چون حاضر شد امر کرد که او را بزنند و چندان او را زدند که به هلاکت رسيد و جميع بدن او را زدند حتي صورت او را آنقدر زدند که از شدت آن دندانهاي او ريخت و زبان او را بيرون آوردند و به زنجير آهني آن را بستند. بيني او راسوراخ کردند. ريسماني از موي را داخل سوراخ بيني او کردند. سر آن ريسمان مويين را به ريسمان ديگر بستند و سر آن ريسمان را به دست جماعتي از عوانان خود داد. و ايشان را امر کرد که او را با آن جراحت و آن هيئت در کوچه هاي حله بگردانند و بزنند. پس آن اشقيان او را بردند و چندان زدند تا آن که بر زمين افتاد وبه هلاکت رسيد پس آن حالت او را به حاکم لعين خبر دادند و آن خبيث امر به قتل او نمود.
[ صفحه 545]
حاضران گفتند که او مردي پير است و آنقدر جراحت به اورسيده که او را خواهد کشت و احتياج به کشتن ندارد خود را داخل خون او مکن و چندان مبالغه در شفاعت او نمودند تا آن که امر کرد که او را رها نمودند. رو و زبان او از هم رفته ورم کرده بود و اهل او ، او را بردند به خانه و شک نداشتند که او درهمان شب خواهد مرد. پس چون صبح شد مردم به نزد او رفتند ديدند که او ايستاده است و مشغول نماز است و صحيح شده است و دندانهاي ريخته او برگشته است و جراحتهاي او مندمل گشته است و اثري از جراحتهاي او نمانده و شکستهاي روي او زايل شده بود. پس مردم از حال او تعجب کردند و از امر او سوال نمودند. گفت که من به حالي رسيدم که مرگ را معاينه ديدم و زباني نمانده بود که از خدا سوال کنم پس به دل خود از حق تعالي سوال و استغاثه وطلب دادرسي نمودم از مولاي خود حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه و چون شب تاريک شد ديدم که خانه تمام پر از نور شد. ناگاه حضرت صاحب الامر و الزمان عليه السلام را ديدم که دست شريف خود را بر روي من کشيده است و فرمود: که بيرون رو و از براي عيال خود کار کن به تحقيق که حق تعالي تو را عافيت عطا کرده است. پس صبح کردم در اين حالت که مي بيني و شيخ شمس الدين محمد ابن قارون مذکور راوي حديث گفت که قسم مي خورم به خداي تبارک و تعالي که اين ابو راجح مرد ضعيف اندام و زرد رنگ و بد صورت و کوسه وضع و من دائم به آن حمام مي رفتم که او را بر آن حالت و شکل مي ديدم که وصف کردم پس در صبح روز ديگرمن بودم با آنها که بر او داخل شدند پس ديدم او را که مرد صاحب قوت و درست قامت شده است و ريش او بلند و روي او سرخ شده است و مانند جواني گرديده است که در سن بيست سالگي باشد و به همين هيئت و جواني بود و تغيير نيافت تا آن که ازدنيا رفت و
[ صفحه 546]
چون خبر او شايع شد حاکم او را طلب نمود حاضر شد و ديروز او را بر آن حال ديده بود و امروز او را بر اين حال که ذکر شده و اثر جراحات را در او نديد. و دندانهاي ريخته او را ديد که برگشته. پس حاکم لعين را از اين حال رعبي عظيم حاصل شده و او پيشتر از اين وقتي که در مجلس خود مي نشست پشت خود را به جانب مقام حضرت عليه السلام که در حله بود مي کرد و پشت پليد خود را به جانب قبله و مقام آن جناب مي نمود و بعد از اين قضيه روي خود را به مقام آن جناب مي کرد و به اهل حله نيکي و مدارا مي نمود و بعد از آن چند وقتي درنگ نکرد که مرد و آن معجزه باهره به آن خبيث فايده نبخشيد.