حکايت 023
سيد جليل علي بن طاووس در مهج الدعوات نقل فرموده از بعضي از کتب قدما که او روايت نمود از ابي علي احمد بن محمد بن الحسين واسحق بن جعفر بن جعفر بن محمد علوي عريضي در حران که گفت: خبر داد مرا محمد بن علي علوي حسيني که ساکن بود در مصر. گفت: فرا گرفت مرا امري عظيم و همي شديد از طرف والي مصر. پس ترسيدم از او بر جان خود و نزد احمد بن طولوني از من سخن چيني کرده بودند. بيرون آمدم از مصر به قصد حج. آن گاه از حجاز رفتم به سوي عراق و قصد کردم مرقد مولي و پدر خود حسين بن علي عليهما السلام را که پناه برم به قبر منورش از سولت آن که از او مي ترسم. پس ماندم در حاير پانزده روز. دعا مي کردم و تضرع مي نمودم در شب و روزخود. نمودار شد براي من قيم زمان و ولي رحمن و من در ميان بيداري و خواب بودم. به من فرمود که حسين عليه السلام به تو مي گويد اي پسر من ترسيدي از فلان؟ گفتم آري قصد نموده که مرا هلاک کند. پس پناه آوردم به سيد خود و شکايت کنم نزد او از اين قصد بزرگي که کرده. فرمود چرا نخواندي خداوند پروردگار پدران خود را به دعاهايي که خواندند آن را گذشتگان از پيغمبران؟ پس به تحقيق که بودند در سختي پس خداوند بر طرف نمود بلا را از ايشان. گفتم به چه بخوانم او را؟ فرمود چون شب جمعه شود غسل کن و نماز شب بگذار چون به سجده شکر رفتي بخوان اين دعا را در حالتي که زانوي خود را بر زمين چسبانده باشي. پس دعا را براي من ذکر نمود. علوي مي گويد و ديدم آن جناب را که در مثل آن وقت نزد من آمدو من در ميان خواب و بيداري بودم و پنج شب پي در پي چنين نزد من آمد و آن کلام
[ صفحه 467]
و دعا را بر من مکرر مي نمود. تا آن که آن را حفظ نمودم و منقطع شد آمدنش در شب جمعه. غسل کردم و جامه خود را تغيير دادم و خود را خوشبو کردم و نماز شب به جاي آوردم وسجده شکر کردم و به زانو در افتادم وخداي عزوجل را خواندم به اين دعا.پس حضرت شب شنبه نزد من آمد فرمود به من دعاي تو مستجاب شد. اي محمد و دشمن تو کشته شد بعد از فراغ تو از دعا در نزد آن که سعايت تو را در نزدش کردند. پس چون صبح شد وداع کردم سيد خود را و بيرون رفتم و متوجه مصر شدم. چون به اردن رسيدم در سيرم به سوي مصر ديدم مردي از همسايگان را در مصر و او مردي بود مومن پس او مرا خبر داد که خصم مرا احمد بن طولان گرفت. پس امر به حبس او نمود پس صبح کرد در حالتي که سرش از قفا بريد شده بود. و گفت اين در شب جمعه بود. پس امر نمود که او را در نيل انداختند. به نحوي که خبر دادند مرا اهل و برادران شيعه من اينکه کشته شدن او بعد از فراغ من بود از دعا. چنانچه مولايم به من خبر داد و سيد اين قصه را به سند ديگر از ابو الحسن علي بن حماد مصري با اختلافي في الجمله نقل نمود و آخر آن چنين است که چون رسيدم به بعضي ام منازل ناگاه قاصدي از اولاد خود را ديدم که با او خطوطي به اين مضمون بود که آن مردي که تو فرار کردي ازو جمع نمود قومي را و براي ايشان سفره مهيا نمود پس خوردند و آشاميدند و متفرق شدند و خوابيد او وغلامانش در همان مکان. پس صبح کردند مردم و نشنيدند از براي او حسي. پس لحاف را از روي او برداشتند که ديدندمذبوح شده از قفا و خونش جاريست الخ. آنگاه سيد دعا را نقل نمود و پس ازآن علي بن حماد گفت من اين دعا را ازابو الحسن علي علوي عريضي گرفتم و شرط کرد که ندهم آن را به مخالفي و ندهم آن را مگر به کسي که مذهبش را بدانم که او از اولياي آل محمد است عليهم السلام و در نزد
[ صفحه 468]
من بود و من برادرانم آن را مي خوانديم آن گاه وارد شد بر من در بصره بعضي او قضات اهواز و از مخالف بود و بر من حق احسان داشت و به او محتاج بودم در بلد او و در نزد او منزل مي کردم. سلطان او را گرفت و از او نوشته گرفت که بيست هزار درهم بدهد پس براي او رقت کردم و رحم نمودم و اين دعا را به او دادم پس هفته تمام نشد که سلطان او را ابتدا رها کرد و از آن نوشته چيزي از او نگرفت و او را به بلدخود با اکرام برگرداند و تا ابله او را مشايعت کردم و برگشتم به بصره چون چند روز گذشت دعا را طلب کردم نيافتم و در تمام کتب خود تفتيش کردم اثري از آن نديدم پس طلب کردم دعا را از ابي مختار حسيني و در نزد او نيز نسخه اي از آن بود. او نيز در کتب خود نيافت پس پيوسته در کتب خود جستجو مي کرديم از آن تا بيست سال و آن را نيافتم و دانستم که عقوبتي است از جانب خداوند عزوجل آن را به مخالف دادم. چون بيست سال گذشت آن را در ميان کتب خود يافتم و حال آن که دفعات چند که احصا نشود در آن تفتيش کرده بودم. پس سوگند ياد کردم که ندهم آن را مگر به کسي که بدين اووثوق پيدا کنم که از معتقدين ولايت آل محمد عليهم السلام است و بعد از آن که عهدبگيرم از او که ندهد آن را مگر به آن که مستحق است. چون دعا طولاني بود از وضع کتاب بيرون و در بسياري از کتب دعا موجود لها نقل نکردم. و پوشيده نماند که ماخذ اين دعا که معروف است به دعاي علوي مصري کتاب مهج الدعوات سيد است و قول از آن در کتاب دعايي ديده نشده و اول آن چنين است رب من ذا الذي دعاک فلم تجبه و من ذا الذي سئلک فلم تعطه. لکن در رساله ملحقات مصباح کفعمي که معروف است و غالبا با نسخه مصباح است و مولفش معلوم نيست مذکور است به اين مضمون دعايي است جليل القدر از براي دفع شر اعداء و براي آن قصه غريبه عجيبه طولاني است که مقام را وسعت شرح آن نيست و بالجمله آن دعايي است براي آن چه ذکر شد و صحيح است استناد آن به سوي
[ صفحه 469]
سيد اوصيا و امام اتقياء امير المومنين علي بن ابيطالب عليه السلام. و به سوي کسي که او را تجربه نمود پس به صحت رسيد در نزد او تاثير آن پس از آن آدابي ذکر نمود که قبل از شروع کن در دعا با خضوع و خشوع و تضرع و رقت قلب و نيت صدق و پس ز تفحص تا کنون معلوم نشد که مستند و ماخذ مولف در آن نسبت و اين آداب چيست و کجاست و الله تعالي العالم.