حکايت 036
شيخ عظيم الشان زين الدين علي بن يونس عاملي بياضي در کتاب صراط المتسقيم الي مستحق التقديم فرموده که من با جماعتي که زياده از چهل نفرمرد بودند بيرون رفتيم به قصد زيارت قاسم بن موسي الکاظم عليه السلام و رسيديم به آنجا که ميان ما و مزار شريف او به قدر ميلي بود پس سواري راديديم که پيدا شد پس گمان کرديم که اواراده گرفتن اموال ما دارد پس پنهان کرديم آنچه را که بر آن مي ترسيديم پس چون رسيديم آثار اسبش را ديديم و او را نديديم پس نظر کرديم در دو رقبه احدي را نديديم پس تعجب کرديم از اين اختفا با مسطح بودن زمين و حضور آفتاب پس ممتنع نيست که او امام عصر عليه السلام باشد يا يکي از ابدال. مولف گويد که خواهد آمد دلالت کردن امثال اين حکايت بر وجود مبارک امام عصر سلام الله عليه و مراد از ابدال نيز بيان خواهد شد و قاسم مذکور در هشت فرسخي حله مدفون است و پيوسته علما و اخيار به زيارت او مي روند و حديثي در السنه معروف است قريب به اين مضمون که جناب رضا عليه السلام فرمود هر کس قادر نيست به زيارت من پس زيارت کند برادرم قاسم را و اين خبر را نديدم و لکن دراصول کافي خبري است که دلالت مي کند بر عظمت شان و بزرگي مقام او تا آنجاکه عقل تصور نمي کند.
ثقة الاسلام در باب اشاره و نص بر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام خبري طولاني نقل کرده از يزيد بن سليط از حضرت اظم عليه السلام در راه مکه. در آنجا مذکور است که آن حضرت به او فرمود خبر دهم تو را اي ابا عماره بيرون آمدم از منزلم پس وصي قرار دادم بسرم فلان را يعني جناب رضا عليه السلام را و شريک کردم با او پسران خود را در ظاهر و وصيت کردم به او در باطن پس اراده کردم تنها او راو اگر مرا راجع بسوي من بود هر آينه قرار مي دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من او را و مهرباني من بر او و لکن اين امر راجع به سوي خداوند عزوجل است قرار مي دهد آن را هر کجا که مي خواهد الخ و الحمد لله.
[ صفحه 506]