حکايت 033
شيخ جليل و امير زاهد، و رام ابن ابي فراس، در آخر مجلد دوم کتاب تنبيه الخاطر، فرمود: خبر داد مرا سيد جليل شريف ابو الحسن علي ابن ابراهيم الهريضي العلوي الحسيني، گفت: خبر داد مرا علي بن علي ابن نما گفت: خبر داد مر ابو محمد الحسن علي بن حمزه اقساسي در خانه شريف علي بن جعفر بن علي علي المدايني العلوي، که او گفت: در کوفه شيخي بود قصار براي عبادت که پيروي مي کرد آثار صالحين راه. اتفاق افتاد که روزي در مجلس پدرم بودم واين شيخ براي او نقل مي کرد و او متوجه شده بود به سوي شيخ. شيخ گفت شبي در مسجد جعفي بودم و آن مسجدقديمي است در پشت کوفه و شب نصف شده بود. من تنها در مکان خلوتي بودم براي عبادت که ناگاه ديدم سه نفر مي آيند. داخل مسجد شدند. چون به وسط فضاي مسجد رسيدند يکي از ايشان نشست پس دست ماليد به طرف راست و چپ زمين پس آب بجنبش آمد و جوشيد. پس وضوي کاملي گرفت از آن آب آن گاه اشاره فرمود آن دو شخص ديگر را به گرفتن وضو. وضو ساختند آنگاه مقدم ايستاد و با آنها نماز
[ صفحه 502]
جماعت کرد پس من با ايشان به جماعت نماز کردم. چون سلام داد و از نماز فارغ شد حال امر مرا به شگفت آورد و کار او را بزرگ شمردم. از بيرون آوردن آب. پس سوال کردم از شخصي از آن دو نفر که در طرف راست من بود از حال آن مرد و گفتم به او که اين کيست؟ گفت صاحب الامر است فرزند حسن عليهما السلام. نزديک آن جناب رفتم و دستهاي مبارکش را بوسيدم و گفتم به آن جناب يا ابن رسول الله چه مي گويي در شريف عمر بن حمزه آيا او بر حق است فرمود: نه و بسا هست که هدايت بيابد جز آن که او نخواهد مرد تا اين که مرا ببيند. پس اين خبر را ما از آن شيخ تازه و طرفه شمرديم. زماني طولاني گذشت و شريف عمر وفات کرد و منتشر نشد که او آن جناب را ملاقات کرد. چون با شيخ زاهد مجتمع شديم من به خاطر آوردم او را حکايتي که ذکر کرده بود آن را و مثل کسي که بر او رد کند آيا تو نبودي که ذکر کردي که اين شريف عمر نمي ميرد تا اين که ببيند صاحب الامر عليه السلام را که اشاره نموده بودي به ان؟ پس گفت به من که از کجا عالم شدي که او آن جناب را نديده؟ آن گاه بعد از آن مجتمع شديم با شريف ابي المناقب فرزند شريف عمر بن حمزه و در ميان آورديم صحبت والد او را. پس گفت: ما شبي در نزدوالد خود بوديم و او در مرضي بود که در آن مرض مرد. قوتش ساقط و صدايش پست شده بود و درها بسته بود ر روي ما. ناگاه شخصي را ديدم که داخل شد بر ما که ترسيديم از او. و عجب دانستيم دخول او را. و غفلت کرديم که از او سوال کنيم. پس نشست در جنب والد من و براي او آهسته سخن مي گفت و پدرم مي گريست آن گاه برخاست چون از انظار ما غايب شد پدرم خود را به مشقت انداخت و گفت مرا بنشانيد. پس او را نشانديم. چشمهاي خود را باز کرد و گفت: کجاست آن شخص که در نزد من بود؟
[ صفحه 503]
پس گفتيم بيرون رفت از همانجا که آمد. گفت او را طلب کنيد. پس در اثر او رفتيم پس درها را ديديم بسته و اثري از او نيافتيم. برگشتيم به سوي پدر و او را خبر داديم از حال آن شخص و اين که او را نيافتيم.ما سوال کرديم از پدر از حال آن شخص گفت اين صاحب الامر سلام الله عليه بود. آنگاه برگشت به حالت سنگيني که از مرض داشت و بيهوش شد. مولف گويد که ابو محمد حسن بن حمزه اقاسي معروف بعز الدين اقساسي از اجله سادات و شرفا و علما و ادباي کوفه و شاعر ماهري بود. ناصر بالله عباسي او را نقيب سادات کرده بود و او بود که وقتي با مستنصر بالله عباسي زيارت جناب سلمان رفتند. پس مستنصر به او گفت که دروغ مي گويند غلات شيعه در سخنان خود که علي بن ابيطالب عليه السلام در يک شب سير نمود از مدينه تا به مدائن و غسل داد سلمان را و درهمان شب مراجعت نمود پس در جواب اين ابيات را انشاء فرمود:
انکرت ليلة اذ سار الوصي الي
اوض المداين لما نالها طلبا
و غسل الطهر سلمانا و عاد الي
عرايض يثرب و الاصباح ما وحبا
و قلت ذلک من قول الغلاة و ما
ذنب الغلاه اذال لم يورد و اکذبا
فاصف قبل رد الطرف من سبا
بعرض بلقيس وافي بخرق الحجبا
فانت في اصف لم تغل فيه بلي
في حيدر انا غال ان ذا عجبا
ان کان احمد خير المرسلين فذا
خير الوصيين او کل الحديث هبا
و مسجد جعفي از مساجد مبارکه معروفه کوفه است. حضرت امير المومنين عليه السلام در آنجا چهار رکعت نماز گذارد و تسبيح زهرا عليها السلام فرستاد و مناجاتي طولاني پس از آن کرد که در کتب مزار موجود و درصحيفه ثانيه علويه ذکر نمودم و حال از آن مسجد اثري نيست.
[ صفحه 504]