بازگشت

حکايت 094


و به سند و شرح مذکور فرمود: خبر داد مرا والد گفت: که من ملازمت داشتم بيرون رفتن به سوي جزيره را که در جنوب حله است بين دجله و فرات به جهت ارشاد و هدايت عشيره هاي بني زبيد به سوي مذهب حق. و همه ايشان در مذهب اهل سنت بودند و به برکت هدايت والد قدس سره همه برگشتند به سوي مذهب اماميه ايدهم الله و به همان نحو باقي اند تا کنون و ايشان زياده از ده هزار نفسند فرمود در جزيره مزاري است معروف به قبر حمزه پسر حضرت کاظم عليه السلام. مردم او را زيارت مي کنند و براي او کرامات بسيار نقل مي کنند و حول آن قريه اي است مشتمل بر صد خانوار تقريبا.



[ صفحه 645]



پس من مي رفتم به جزيره و از آنجا عبور مي کردم و او را زيارت نمي کردم چون در نزد من به صحت رسيده که حمزه پسر حضرت موسي ابن جعفر عليهما السلام در ري مدفون است با عبد العظيم حسني. پس دفعه اي حسب عادت بيرون رفتم و درنزد اهل آن قريه مهمان بودم. پس اهل قريه مستدعي شدند از من که زيارت کنم مرقد مذکور را پس من امتناع کردم و گفتم به ايشان که من مزاري را که نمي شناسم زيارت نمي کنم. و به جهت اعراض من از زيارت آن مزار رغبت مردم به آنجا کم شد. آنگاه از نزد ايشان حرکت کردم. و شب را در مزيديه ماندم در نزد بعضي از سادات آنجا. پس چون وقت سحر شد برخاستم براي نافله شب. و مهيا شدم براي نماز. پس چون نافله شب را به جاي آوردم نشستم به انتظار طلوع فجر به هيات تعقيب که ناگاه داخل شد بر من سيدي که مي شناختم او را به صلاح و تقوي که از سادات آن قريه بود. پس سلام کرد و نشست آن گاه گفت يا مولانا ديروز مهمان اهل قريه حمزه شدي و او زيارت نکردي؟ گفتم آري. گفت چرا؟ گفتم زيرا که من زيارت نمي کنم آن را که نمي شناسم و حمزه پسر حضرت کاظم عليه السلام مدفون است در ري. پس گفت رب مشهور لا اصل له بسا چيزها که شهرت کرده و اصلي ندارد و آن قبر حمزه پسر موسي کاظم عليه السلام نيست هر چند چنين مشهور شده. بلکه آن قبر ابي يعلي حمزه بن قاسم علوي عباسي است. يک ازعلماي اجازه و اهل حديث و او را اهل رجال ذکر کرده اند در کتب خود و او را ثنا کردند به علم و ورع. پس در نفس خود گفتم اي از عوام سادات است و از اهل اطلاع بر علم رجال و حديث نيست. پس شايد اين کلام را اخذ نموده از بعضي از علماء آنگاه برخاستم به جهت مراقبت طلوع فجر و آن سيد برخاست و رفت و من



[ صفحه 646]



غفلت کرد که سوال کنم از او که اين کلام را از کي اخذ کرده. چون فجر طالع شده بود من مشغول شدم به نماز چون نماز کردم نشستم براي تعقيب تا آن که آفتاب طلوع کرد و با من جمله اي از کتب رجال بود پس در آنها نظر کردم ديدم حال بدان منوال است که ذکر نمود. پس اهل قريه به ديدن من آمدند و در ايشان بود آن سيد. پس گفتم پيش از فجر نزد من آمدي و خبر دادي مرا از قبر حمزه که او ابو يعلي حمزه بن قاسم علوي است. پس آن را تواز کجا گفتي و از کي اخذ نمودي؟ پس گفت و الله من نيامده بودم نزد تو پيش از فجر و نديدم تو را پيش از اين ساعت و من شب گذشته در بيرون قريه بيتوته کرده بودم در جايي که نام آن را برد و قدوم تو را شنيدم پس در اين روز آمدم به جهت زيارت حمزه پس به اهل آن قريه اين که آن شخصي را که ديدم او صاحب الامر عليه السلام بود. پس من و جميع اهل آن قريه سوار شديم به جهت زيارت او و از آن وقت اين مزار به اين مرتبه ظاهر و شايع شد که براي او شد رحال مي کنند از مکانهاي دور. مولف گويد شيخ نجاشي در رجال فرموده ک حمزه بن قاسم بن علي بن حمزه بن حسن بن عبد الله بن عباس بن علي بن ابيطالب عليه السلام ابو يعلي ثقه اي جليل القدر است از اصحاب ما حديث بسيار روايت مي کرد اورا کتابي است در ذکر کساني که روايت کردند از جعفر بن محمد عليهما السلام از مردان و از کلمات علما و اساتيد معلوم مي شود که از علماي غيبت صغري معاصر والد صدوق علي بن بابويه است.