حکايت 092
خبر داد مرا مشافهه و مکاتبه سيد الفقهاء و سناد العلماء العالم الرباني المؤبد
[ صفحه 638]
به الطاف الخفيه جناب سيد مهدي قزويني ساکن در حله سيفيه صاحب مقامات عاليه و تصانيف شايعه اعلي الله مقامه گفت: خبر داد مرا والد روحاني و عم جسماني من مرحوم مبرور علامه فهامه صاحب کرامات و اخبار به بعضي از مغيبات سيد محمد باقر نجل مرحوم سيد احمد حسيني قزويني که در ايام طاعون شديدي که عارض شد در ارض عراق از مشاهد مشرفه و غير آن در سال هزار و يکصد و هشتاد و شش و فرار کردند هر کس که در مشهد غروي بود از علماي معروفين و غير ايشان حتي علامه طباطبائي و محقق صاحب کشف الغطا و غير ايشان بعد از آن که جمع کثيري از ايشان وفات کردند و باقي نماند الا معدودي از اهل نجف که يکي از ايشان بود مرحوم سيد مي فرمود که من روز درصحن مي نشستم و نبود در صحن و نه در غير او احدي از اهل علم مگر يک نفر معمم از مجاورين عجم که در مقابل من مي نشست در اين ايام ملاقات کردم شخص معظم مبجلي در بعضي از کوچه هاي نجف اشرف و او را پيش از آن نديده بودم وبعد از آن نيز نديده ام با آن که اهل نجف در آن روزها محصور بودند و احدي از بيرون داخل بلد نمي شد. پس چون مرا ديد ابتدا فرمود: تو را روزي خواهد شد علم توحيد بعد از زماني. سيد معظم رحمه الله نقل کرد براي من و به خط خود نيز نوشت که عم اکرمش بعد از اين بشارت در شبي از شبها در خواب ديد دو ملک را که نازل شدند بر او و در دست يکي از آن دو چند لوح است که در آن چيزي نوشته و در دست ديگري ميزان است بلکه مشغول شدند به اينکه مي گذاشتند در هر کفه ميزان لوحي و با هم موازنه مي کردند آن گاه آن دو لوح متقابل را بر من عرضه مي داشتند پس من مي خواندم آنها را و هکذا تا آخر الواح پس ديدم که ايشان مقابله مي کنند عقيده هر يک از اصحاب پيغمبر و اصحاب ائمه عليهم السلام را با عقيده يکي از علماي اماميه از سلمان و ابي ذر تا آخر نواب اربعه و از کليني و صدوقين و شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طوسي تا خال علامه او بحر العلوم (ره) جناب سيد مهدي طباطبائي و من بعد ايشان از علماي سيد فرمود. در اين خواب مطلع شدم برعقايد جميع اماميه از صحابه
[ صفحه 639]
و اصحاب ائمه عليهم السلام و بقيه علماي اماميه و احاطه نمودم بر اسرار از علوم که اگر عمر من عمر نوح عليه السلام بود و طلب مي کردم اين قسم معرفت را احاطه نمي کردم به عشري از معشار آن و اين علم و معرفت بعد از آن شد که آن ملک که در دستش ميزان بود گفت به آن ملک که در دستش الواح بود که عرضه دار الواح را بر فلان زيرا که ما ماموريم به عرضه داشتن الواح بر او. پس صبح کردم در حالتي که علامه زمان خود بودم در معرفت. چون از خواب برخاستم و فريضه را به جاي آوردم و فارغ شدم از تعقيب نماز صبح ناگاه صداي کوبيدن در را شنيدم. پس کنيزک بيرون رفت و کاغذي با خود آورد که برادر ديني من شيخ عبد الحسن فرستاده بود و در آن ابياتي نوشته بود که مرا به آن مدح کرده بود پس ديدم که جاري شد بر لسانش در شعر تفسير منام بر نحو اجمال که خدايش الهام کرده بود يکي از ابيات مديحه اين است:
ترجو سعادة فالي الي سعادة فالک
بک اختتام معال قد افتتحن بخالک
و به تحقيق که مرا خبر داد به عقيده جماعتي از اصحاب پيغمبر صلي اله عليه و آله و سلم که متقابل بودند با بعضي از علماي اماميه و از جمله آنها بود عقيده خال من علامه جناب بودند و عقيده پاره اي از علماء که مي افزودند بر سيد يا از او ناقص بودند. اما اين امور از اسراي است که ممکن نيست اظهار آن براي هر کس به جهت عدم تحمل خلق آن را با آن که آن مرحوم عهد گرفته از من اظهار نکنم آن را براي احدي. و اين خواب نتيجه کلام آن قايل بود که قرائن شهادت مي داد بر اين که او منتظر مهدي عليه السلام است. مولف گويد اين سيد عظيم الشان و جليل القدر از اعيان علماي اماميه و صاحب کرامات جليه و قبه عاليه مقابل قبه شيخ الفقهاء صاحب جواهر الکلام در نجف اشرف و جناب سيد مهدي، اعلي الله مقامه، نقل کرد براي من که دو سال قبل از آمدن طاعون عام در عراق ومشاهده مشرفه در سنه هزار و دويست و چهل و شش خبر داد ما را به آمدن طاعون و براي هر يک از ما که از نزديکان او بوديم دعا نوشت و مي فرمود
[ صفحه 640]
آخر کسي که خواهد مرد به طاعون من خواهم بود و بعد از من رفع مي شود و نقل مي کرد که حضرت امير المومنين عليه السلام در خواب به او خبر داده و اين کلام را فرمود که و بک يختم يا ولدي و در آن طاعون خدمتي کرد به اسلام و اسلاميان که عقول متحير مي ماند. متکفل بود تجهيز جميع اموات بلد و خارج آن را که زياده از چهل هزار بودند و بر همه خود نماز مي کرد و براي سي و بيست و زياده و کمتر يک نماز مي کرد و يک روز بر هزار نفر يک نماز کرد. ما شرح اين خدمت و جمله اي از کرامات و مقامامت او را در جلداول کتاب دار السلام بيان کرده ايم ومقام اخلاصش چنان بود که احتياط مي فرمود از اين که کسي دستش را ببوسد ومدام مترقب بودند آمدن او را به حرم مطهر که در آنجا به حالتي مي شد که چون دستش را مي بوسيدند ملتفت نمي شد و ذلک فضل الله يوتيه من يشاء.