بازگشت

در ذکر معجزاتي که بدست خود آن حضرت جاري شده و خود آن حضرت دي


در ذکر معجزاتي که بدست خود آن حضرت جاري شده و خود آن حضرت ديده نشده بعلاوه معجزاتي که در دست وکلاء جاري شده و يا آنکه بدست خود آن حضرت مشاهده شده چنانکه در ضمن اسامي مذکورين ذکر گرديد

معجزه اول آنکه مجلسي از کتاب نجوم نقل کرده که او گفته شنيدم از کسي که حديث او را تصديق مينمايم و سخن او را حق ميدانم که گفت مکتوبي در خصوص بعض مهمات بان حضرت نوشتم و خواهش نمودم که جواب آن را بخط شريف خود بنويسند و آنرا با خود بسرداب مطهر بردم و در آنجا گذاشتم بعد از آن ترسيدم از اينکه بدست مخالفان افتد لهذا آن را در وقت بيرون آمدن از سرداب با خود برداشته بيرون آمدم و آن شب هم شب جمعه بود در حجره از حجرات صحن عسکريين عليهم السلام تنها نشستم تا آنکه نصف شب شد ناگاه خادمي بسرعت آمد و گفت آن مکتوب را بمن بده يا آنکه گفت که ميگويد آن مکتوب را بمن بده و اين ترديد از راوي شده بعد از آن گفت نشستم و مشغول وضوي نماز شد و طول کشيد زمان وضوء پس از آن بيرون رفتم و کسي را نديدم نه خادمي و نه مخدومي و هيچ شک نکردم در اينکه آن خادم از جانب آن مخدوم بود زيرا بر اين واقعه مکتوب احدي را از بنيآدم مطلع نکرده بودم.

معجزه دوم آنکه ثقه الاسلام شيخ محمد بن يعقوب کليني از فضل خزاز مدايني روايت کرده که قومي از اهل مدينه که از طالبين بودند و در زمان حضرت عسکري عليه السلام قائل بامامت او بودند و وظايف از آن حضرت بايشان ميرسيد بعد از آن بزرگوار جمعي از ايشان انکار ولادت حضرت حجت را نمودند و جمعي اقرار کردند و آن وظايف در حق ارباب اقرار کماکان برقرار ماند و بايشان ميرسيد و از عامه منکرين منقطع گرديد

معجزه سوم آنکه شيخ مذکور از قاسم بن علا روايت کرده که گفت از براي من چند پسر متولد شد و در باب هر يک نوشتم و خواهش دعا کردم و جواب بيرون نيامد و جميع آنها بمردند تا آنکه فرزندم حسن متولد شد در باب او نوشته سوال دعا کردم و جواب آمد که ميماند و الحمد لله.

معجزه چهارم شيخ مذکورروايت کرده ازابيعبدالله بن صالح که گفت سالي از سالها در بغداد بودم در باب بيرون آمدن از بغداد اذن خواستم و اذن بيرون نيامد تا آنکه بيست و دو روز ديگر توقف کردم و قافله بسوي نهروان رفته بود نا گاه اذن بيرون آمد که روز چهار شنبه بيرون روم با سلامتي پس من حسب الامر بيرون رفتم و از رسيدن بقافله مايوس بودم تا آنکه وارد نهروان شدم قافله را در آنجا مقيم ديدم اين قدر توقف نمودم که شتران خود را علف داده پس



[ صفحه 181]



بقافله ملحق شده بدون توقف روانه گرديدم و چون دعاي سلامتي نمود اصلا مکروهي در آن سفر نديدم. معجزه پنجم آنکه شيخ مذکور از علي بن حسين يماني روايت کرده که گفت در بغداد بودم قافله يمن بيرون ميرفت و من هم با آنها اراده بيرون رفتن داشتم در اين باب نوشتم و اذن خواستم جواب بيرون آمد که با ايشان بيرون مرو از براي تو خيري در بيرون رفتن با ايشان نيست در کوفه اقامت کن پس من بماندم تا قافله رفت و حنظله بر ايشان برخورد و اموال ايشان بگرفت ديگر باره نوشتم و از راه آب اذن خواستم جواب بيرون نيامد پس سوال از حال کشتيها که در آن سال بيرون رفته بود کردم هيچ يک سالم نرفته بود گروهي از اهل هند که آنها را بوارح ميگفتند بر ايشان بيرون آمده قطع طريق نموده بود پس روانه عسکر يعني سامره شدم و خود را بکسي نشناسانيدم و با احدي تکلم نکردم و بعد از زيارت در مسجد مشغول نماز شدم ناگاه خادمي آمد و گفت برخيز گفتم کجا برويم گفت بمنزل برويم گفتم من کيستم شايد غير مرا ماموري ببري گفت نه بلکه مرا بسوي تو فرستاده اند نه غير تو و تو علي بن حسين بن احمد رسول جعفر بن ابراهيم هستي پس مرا با خود برد در خانه حسين بن احمد بعد ازآن با او بطريق

نجوي تکلم نمود که من ندانستم چه گفت پس از آن از براي من بياورد آنچه بان حاجت داشتم و سه روز نزد او بودم و از او در باب زيارت از داخل خانه اذن حاصل نمودم و در شب زيارت کردم. معجزه ششم آنکه شيخ مذکور از حسن بن فضل بن ( حسين بن فضيل بن خ ل) زيد يماني روايت کرده که گفت پدر من بخط خود عريضه عرض نمود جواب آن بيرون آمد پس بخط من عريضه عرض کرد جواب آن بيرون آمد بعد از آن بخط مردي از فقهاء اصحاب ما عريضه عرض کرد جواب آن بيرون نيامد چون نظر کرديم دانسته شد که آن مرد ميل بمذهب قرامطه که طائفه از اسماعيليه و ملاحده ميباشند نموده و علت بيرون نيامدن جواب اين بوده حسن بن فضل گويد بعد از آن بزيارت طوس رفتم و با خود عهد کردم که تا آنکه حجتي نبينم و مقصودم حاصل نگردد بيرون نيايم در اثناي وقوف خوف کردم که مبادا طول وقوف باعث آن شود که حجم فوت گردد از اين جهه دل تنگ گرديدم تا آنکه روزي نزد محمد بن احمد که از وکلاي ناحيه بود رفتم و با او در اين باب سخن گفتم گفت بفلان مسجد برو آنجا مردم را ملاقات مينمائي و تشويش تو مرتفع ميشود پس من بان مسجد رفتم ناگاه بر من مردي داخل گرديد و چون بديد بخنديد و گفت دل تنگ مشو زيرا که در اين

سال حج کني و باهل خود برگردي با سلامتي چون اين شنيدم مطمئن گرديدم و با خود گفتم که اين مصداق همين است و الحمد لله يعني اين مرد بايد صاحب الامر عليه السلام باشد پس از آن بعسکر يعني بسامره رفتم ناگاه از براي من کيسه بيرون آمد



[ صفحه 182]



که در آن چند دينار بود و يک ثوب از قلت عطاء مغموم شدم و با خود گفتم که جزاي من و لايق من اين بود جهالت باعث گرديده آن را رد کردم و رقعه در اين باب نوشتم و کيسه و رقعه را بان شخص آورنده دادم او گرفت و برفت و بامن اصلا سخني نگفت و در اين باب اشاره نکرد چون برفت من بسيار نادم و پشيمان گرديدم و با خود گفتم که کافر شدم زيرا که بر مولاي خود رد کردم و ديگر باره رقعه نوشتم و از فعل بد خود عذرخواه شدم و توبه کردم از کرده خود و استغفار نمودم و بر - خواستم و از غايت ندامت کف دستهاي خود را بيک ديگر ميماليدم و با خود فکر ميکردم و ميگفتم که اگر آن دينارها را بمن برگردانند خرج نکنم و بنزد پدرم ببرم تا آنچه صلاح داند در آنها چنان کند زيرا او در اين باب از من داناتر باشد ناگاه آن کسي که کيسه را آورده بود بيامد و گفت بد کردي و تو نميداني بسا باشد که عطاي قليل را از براي تبرک ميدهند نه حاجت و رقعه بمن داد که در آن نوشته بود خطا کردي در رد کردن احسان ما چون استغفار کردي خدا تو را بيامرزد حال که عزم و اراده تو آن شد که آن دينارها را بمصرف خود و ذخيره راه نگرداني آنها را از تو صرف نموديم و اما ثوب را پس چون از براي احرام خود

حاجت داشتي فرستاديم - راوي گويد پس در باب دو مقصود ديگر نوشتم و مقصود سومي داشتم و بگمان آنکه مکروه آن حضرت بوده باشد آن را ننوشتم پس جواب آن دو مقصود و مقصود سوم هم که ننوشته بودم بيرون آمد و الحمد لله و من با جعفر بن ابراهيم نيشابوري در نيشابور رفيق شده بوديم که با او هم محمل شوم در راه مکه چون داخل بغداد شدم منصرف گرديدم و استقاله نمودم بعد از آن در طلب عديل برآمدم ناگاه ابن و جنا مرا ملاقات نمود بعد از آنکه بنزد او رفته بودم و از او خواهش اين کرده بودم که از براي من هم کرايه که عديل او شوم و او را کاره ديدم و گفت که من در طلب تو بودم زيرا که بمن گفته شده که با تو مصاحبت کنم و معاشرت نيکو نمايم و از براي تو عديل نمايم و شتر کرايه کنم معجزه هفتم - آنکه شيخ مذکور از علي بن محمد از محمد صالح بن روايت کرده که گفت وقتي که پدرم بمرد و امر وکالت با من شد از براي پدرم از مال حضرت حجت عليه السلام چند فقره حواله و برات بود بر مردم پس بان حضرت در اين باب نوشتم جواب آمد که مطالبه کن من حسب الحکم از جمعي از ايشان مطالبه کرده گرفتم و باقي ماند يک نفر از ايشان که باو چهارصد دينار برات بود پس نزد او رفته مطالبه کردم مماطله نمود و پسر او بمن استخفاف کرد و مرا سفيه شمرد من شکايت او را بپدرش کردم و پاي او را گرفته او را در وسط دار آوردم و لگد بسيار بر او نزدم پس پسر او از خانه بيرون رفت و باهل بغداد استغاثه نمود و گفت که اين مرد قمي رافضي پدرم را کشت پس اهل بغداد بر من اجتماع کردند چون بديدم بر اسب خود سوار شدم و گفتم خوب ميکنيد اهل



[ صفحه 183]



بغداد ميل مينمائيد بظالم بر ضرر مردي غريب و مظلوم من مردي هستم از اهل همدان و اهل سنت و اين مرد مرا باهل قم و اهل رفض نسبت ميدهد که مال مرا بخورد و حق مرا ببرد چون اهل بغداد اين سخن بشنيدند بسوي آن مرد هجوم آوردند و اراده کردند که داخل دکان او شوند و غارت کنند صاحب برات چون اين بديد بنزد من آمده التماس نموده و بطلاق و عتاق قسم خورد که مال مرا رد نمايد من آن جماعت را از دکان او بيرون کردم شيخ مفيد عليه الرحمه در کتاب ارشاد اين واقعه را روايت کرده و بعد از آن گفته که اين مرد را طايفه شيعه از براي تقيه همداني خطاب ميکردند و باين نسبت او را ميشناختند و شيخ طبرسي در اعلام الوري چنين گفته معجزه هشتم - شيخ مذکور بسند خود از بدد غلام احمد بن حسن روايت کرده که گفت من وارد بلاد جبل شدم و قائل بامامت نبودم لکن از روي فطرت و جبلت ايشان را دوست ميداشتم تا آنکه يزيد بن عبدالله وفات کرد و وصيت نمود که شهري سمند که اسب او بود با شمشير و کمربند او را بمولاي او بدهم و من خوف آن کردم که اگر آنها را با ذکوتين ندهم مرا خفيف نمايد پس آنها را نزد خود بدون اطلاع ديگري بهفتصد دينار بر خود قيمت نموده بذمه گرفتم و اسب و شمشير و

کمربند را با ذکوتين رد کردم ناگاه مکتوبي از عراق بمن رسيد که آن هفتصد دينار را که از بابت قيمت اسب و شمشير و کمربند بر ذمه تو داديم روانه کن معجزه نهم - شيخ مذکور بسند خود روايت کرده از شخصي که او گفت که از براي مولودي که براي من تولد شد نوشتم و اذن خواستم که او را در روز هفتم تطهير کنم بعضي ختنه نمايم و سر تراشم جواب آمد که نکن پس در روز هفتم و هشتم آن مولود بمرد بعد خبر موت را نوشتم جواب آمد که غير او و غير او متولد شود اول را احمد و ديگري را جعفر نام کني پس متولد شدند چنانکه فرموده بود و من آماده حج شدم و مردم را وداع کرده اراده خروج داشتم مکتوبي رسيد که ما از اين سفر کراهت داريم تو خود داني امر با خود تو باشد از اين خبر بجهه فوت حج دل تنگ و مغموم گشتم و حسب الحکم ترک کردم پس مکتوبي رسيد که دل تنگ و غمگين مشو زيرا که در سال آينده حج خواهي کرد ان شاء الله تعالي راوي گويد چون سال آينده در آمد در باب حج اذن خواستم اذن بيرون آمد نوشتم که من با محمد بن عباس عديل و هم کجاوه ميشوم زيرا که بديانت و صيانت او وثوق دارم جواب آمد که اسدي خوب رفيقي باشد اگر او آمد بر او ديگري را اختيار مکن پس اسدي وارد شده با او روانه گشتم. معجزه دهم - شيخ مذکور از حسن بن علي علوي روايت کرده که مجروح شيرازي



[ صفحه 184]



مالي از براي ناحيه نزد مرداس بن علي گذاشت و بود نزد مرداس و از براس و از براي ناحيه مالي ديگر از تميم بن حنظله آمد پس مکتوبي بمرداس رسيد که بفرست مال تميم را با آنکه شيرازي نزد تو وديعه گذاشته معجزه يازدهم شيخ مذکورازعلي بن محمد از حسن بن عيسي العريضي روايت کرده که بعد از وفات حضرت عسکري عليه السلام مردي از اهل مصر وارد مکه گرديد و مالي از ناحيه با خود داشت پس مردم باو مختلف گفتند بعضي گفتند عسکري عليه السلام وفات کرده و ولدي ندارد بايد اين مال را بجعفر داد و بعضي گفتند ولد دارد پس آن مرد مصري مردي را که ابوطالب کنيه او بود بعسکر يعني سامره فرستاد و با او مکتوبي در اين باب نوشت و آن مرد نزد جعفر رفت و از او دليل بر صدق دعوي خواست جواب گفت در اين وقت دليل آماده نيست پس بدر خانه عسکري عليه السلام رفت و مکتوب خود را فرستاد جواب بيرون آمد که آن مرد که تو را فرستاده بمرد و در باب آن مالي که با خود آورده بود بشخص ثقه وصيت کرد که بما برساند آن مرد جواب خود را دانست و برگرديد معجزه دوازدهم شيخ مذکورازعلي بن محمد روايت کرده که مردي از اهل آبه که بلدي است قرب ساوه مالي از براي ناحيه آورده بود و شمشيري هم

که از مال ناحيه بود فراموش کرده بود که با خود بياورد پس مال را فرستاد جواب بيرون آمد که مال رسيد و شمشير فراموش شده نرسيده معجزه سيزدهم - شيخ مذکور از حسين بن خفيف از پدرش روايت کرده که گفت آن حضرت چند نفر را بمدينه فرستاد و با آن جماعت دو نفر خادم بود و نوشت بسوي خفيف که او هم با ايشان بيرون رود چون بکوفه رسيدند يکي از آن دو خادم مسکر خورد پس مکتوبي از عسکري رسيد که آن خادم را که مسکر آشاميده برگردانيد و او را از خدمت معزول نمود معجزه چهاردهم - شيخ مذکور از علي بن محمد از احمد بن غياث از احمد بن حسن روايت کرده که يزيد بن عبدالله از براي ناحيه وصيت نمود باسبي و شمشيري و مالي پس مال و قيمت اسب را فرستادند و شمشير را نفرستادند مکتوب آمد که شمشير هم با اينها بود بما نرسيد معجزه پانزدهم - شيخ مذکور از حسين بن محمد اشعري روايت کرده که مکتوب عسکري (ع) در باب امر وکالت بجيند و ابيالحسن و غير او بيرون مي آمد تا آنکه حضرت عسکري (ع) وفات نمود از حضرت صاحب الامر (ع) در باب وکالت ابي الحسن و غير او بيرون آمد و در باب جنيد مکتوب نرسيد پس من غمگين شدم ناگاه خبر مرگ جنيد رسيد و دانسته شد که سبب اين بوده

معجزه شانزدهم - شيخ مذکور از علي بن محمد از محمد بن صالح روايت کرده که کنيزي داشتم که او را بسيار ميخواستم از براي اذن تصرف کردن او عريضه نوشتم جواب بيرون آمد که او



[ صفحه 185]



را تصرف کن خدا هر چه خواهد کند پس او را وطي کردم حامله شد و سقط کرد و بمرد معجزه هفدهم - شيخ مذکور از علي بن محمد روايت کرده که گفت ابن عجمي ثلث مال خود را از براي ناحيه قرار داده بود در اين باب مکتوبي نوشت و قبل از آنکه ثلث مال خود را بيرون کند قدري از مال خود را بپسرش ابي المقدام داده بود بدون اطلاع کسي چون آن ثلث را اخراج کرده روانه نمود جواب آمد که آن مالي که بابي المقدام دادي چه شد معجزه هيجدهم - شيخ مذکور از علي بن محمد از ابيعقيل عيسي بن نصر روايت کرده که گفت که علي بن زياد صيمري نوشت و کفني خواست جواب آمد که تو در سال دويست و هشتاد بکفن محتاج ميشوي پس در همان سال بمرد و چند روز قبل از وفات او کفن فرستادند معجزه نوزدهم - شيخ مذکور از علي بن محمد از محمد بن هارون بن عمران همداني روايت کرده که گفت از مال ناحيه بر ذمه من پانصد دينار بود و در اين باب دلتنگ بودم تا آنکه با خود گفتم که آن دکانها را که بپانصد و سي دينار خريده ام آنها را مال ناحيه قرار دادم بعوض پانصد دينار و سخني در اين باب بکسي نگفتم پس از ناحيه بمحمد بن جعفر مکتوبي آمد که آن دکانها را از محمد بن هرون بعوض پانصد ديناري که طلب

داريم قبض کن معجزه بيستم - شيخ مذکورازعلي بن محمد روايت کرده که بعد از آنکه جعفرکذاب خانه حضرت عسکري (ع) را غارت نمود در جمله آنچه از آنها بفروخت دختري بود از اولاد جعفر طيار که در خانه عسکري عليه السلام او را تربيت ميکردند او را از جمله غارت برده برسم کنيزي فروخته بعض علويين در اين باب فرستاده مشتري گفت که من در رد آن دختر مسرورم هر چند قيمت او از کيسه من برود ناگاه از جانب ناحيه چهل و يک دينار بيرون آمد از براي مشتري و امر شد که دختر را باهلش رد نمايند معجزه بيست و يکم شيخ مذکور از علي بن محمد روايت کرده که از ناحيه منع از زيارت مقابر قريش و حاير بيرون آمد چون چند ماه بگذشت وزير باقطاني گفت که خليفه امر کرده که هرکس بزيارت اين مشاهد برود او را بگيرند معجزه بيست ودوم - شيخ جليل ابوجعفر محمد بن جرير طبري روايت کرده بسند خود از محمد بن قاسم علي که با جماعت علويه داخل شديم بر حکيمه دختر حضرت جواد ع آن مخدره فرمود که آمده‌ايد که از لادت ولي الله سوال کنيد گفتيم آري و الله فرمود ديشب آن بزرگوار نزد من بود از آمدن شما خبر داد معجزه بيست و سوم شيخ مذکور باسناد خود از نصر بن صباح روايت کرده که مردي از اهل بدر پنج دينار بسوي صاحب الامر عليه السلام فرستاد پس بيرون آمد وصول بنام او و نسب او و دعا از براي او معجزه بيست و چهارم - شيخ مذکور باسناد خود از محمد بن شاذان بن نعيم روايت کرده



[ صفحه 186]



که مردي از اهل بلخ مالي و رقعه که در آن کتاب نبود بلکه بانگشت خود در آن گردش داده بود بغير نقش فرستاده بود از براي ناحيه و باورنده آن گفته بود که هرکس قصه مال را بگويد و از رقعه جواب دهد باو بده پس آن مرد بعسکر آمد و واقعه را بجعفر بگفت جعفر از روي استهزا باو گفت تو اعتقاد ببداء داري گفت آري گفت از براي صاحب تو بداء شده و امر کرده که اين مال را بمن بدهي آن مرد گفت که اين جواب مرا حجت نشود و از نزد او بيرون آمد و نزد اصحاب ما ميگرديد ناگاه بسوي او رقعه بيرون آمد که اما مال را از بالاي صندوقي يافته و اما رقعه پس در آن دعا از براي امري خواسته بگردانيدن انگشت نه بکتابت و خدا آن امر را برآورد پس آن مرد مال و رقعه را تسليم نمود و برفت معجزه بيست و پنجم - شيخ مذکور باسناد خود از محمد بن شاذان بن نعيم روايت کرده که مردي از اهل سامره زني را بپنهاني عقد نمود پس او را تصرف کرده حامله گرديد و دختري زائيد آن مرد غمگين شده شکايتي بناحيه نوشت جواب بيرون آمد که زود باشد که ديگري کفايت او را نمايد پس آن دختر چهار سال بماند و بمرد پس بيرون آمد که الله ذو اناه و انتم تستعجلون يعني خدا مدارا کند و شما تعجيل نمائيد. معجزه بيست و ششم - شيخ کشي از آدم بن محمد روايت کرده که از محمد بن شاذان بن نعيم شنيدم که مالي از غريم عليه السلام نزد من جميع گرديد پس در ميان آن از صلب مال خود چيزي داخل کرده فرستادم جواب آمد رسيد آن مال را که فرستادي و در ميان آن از مال خود فلان و فلان بود خدا از تو قبول کند. معجزه بيست و هفتم - شيخ حسين بن حمدان در کتاب هدايه روايت کرده از جماعتي که در کربلا از ايشان از جعفر کذاب و کار او قبل از وفات عسکريين عليه السلام و بعد از وفات برادر او حضرت امام حسن عسکري عليه السلام و از آنچه او ادعا نمود و از براي او ادعا کردند سوال کرده بود که آن جماعت گفتند از جمله اخبار جعفر آنست که مولاي ما حضرت هادي عليه السلام ميفرمود که از پسر من جعفر بپرهيزيد زيرا او از من بمنزله نمرود است از نوح که بخدا عرض کرد نوح رب ان ابني من اهلي يعني پروردگارا بدرستي که پسر من از اهل من است خطاب رسيد انه ليس من اهلک انه عمل غير صالح يعني او از اهل تو نيست او عملي است غيرصالح و مولاي ما حضرت عسکري عليه السلام بعد از فوت پدر بزرگوارش ميفرمود الله الله بپرهيزيد از خدا باينکه برادر من جعفر را بر سري از اسرار ما مطلع کنيد زيرا که مثل من و مثل او مثل هابيل و قابيل دو پسر آدم ميباشد که قابيل حسد برد بر هابيل بر آنچه خدا عطا کرده بود باو از



[ صفحه 187]



مقام و اگر جعفر قادر بود بر قتل من کرده بود لکن خدا غالب است بر کار خود هر آينه شکايت مينمايند اهل شهر و خانه از زن و مرد و نوکر و خدمتکاراز کار جعفر و ميگويند او در خانه خود زنهاي خواننده مياورد که از براي او خوانندگي مي کنند و دف و ني مي زنند و شرب خمر مي کند و پول و خلعت مي دهد باهل خانه خود که اين اعمال را کتمان نمايند و کتمان نميکنند - و بدرستي که شيعه بعد از وفات حضرت عسکري ع او را ترک دادند و بر او سلام نکردند و گفتند که ما بعد از آن اعمال قبيحه که از او مي بينيم بسبب آنها شايسته آتش مي شود چگونه باو وثوق کنيم و بدرستي که جعفر در شب وفات حضرت عسکري عليه السلام خزاين آن حضرت را با آنچه در خانه بود مهر نمود و چون صبح گرديد ديد که در خزينه‌ها و در خانه چيزي باقي نمانده مگر چند کنيز و غلام و خادم پس آنها را برد و در باب اموال از ايشان مواخذه نمود جواب گفتند که ما را چرا مي زني والله ديديم که متاع و ذخاير و جميع آنچه در خانه بود بر شترها بار شده برفت و درها همانطور که بود باز بسته شد و مهر شد و ما نه قدرت بر حرکت داشتيم و نه قدرت بر کلام و جعفر چون اين بديد و بشنيد از شدت تاسف و اندوه بسر خود مي زد و آنچه داشت بفروخت و بخورد تا آنکه محتاج قوت روز خود گرديد و بيست و چهار نفر اولاد و زنان و کنيزان و خدم و حشم او گرسنه ماندند تا آنکه فقر و پريشاني او بحدي رسيد که جده مادري حضرت عسکري عليه السلام از مال خود از براي او آرد و گوشت مي فرستاد و از براي حيوانات او کاه مي داد و از براي اولاد او و مادرهاي ايشان و خدم و حشم لباس و نفقه انفاذ مي نمود و هر آينه ديده شده از جعفر زياده از آنچه ذکر کردند نسئل الله العصمه و العافيه من البلاء في الدنيا و الاخره معجزه بيست و هشتم - از سيد مرتضي در عيون المعجزات نقل شده که گفت از دلائل صاحب الزمان صلوات الله عليه آنست که روايت شده از ابي الضم جليسي که گفت در عسکر يعني در سر من راي ناخوش شدم. ناخوشي شديدي که از حياه خود مايوس شدم و نزديک بمردن گرديدم نا اه از جانب آن حضرت شيشه بنفشه بيرون آمد بدون اينکه از من اظهاري شود و من از آن بنفشه بياندازه مي خوردم تا آنکه تمام گرديد و من هم عافيت يافتم. معجزه بيست و نهم - از همان جناب در همان کتاب روايت شده ازحسن بن جعفر قزويني که گفت بعض برادران ما که از اهل وفائيم بغير وصيت بمرد پس بناحيه در باب اموال او سوال کرديم که در کجا گذاشته جواب آمد که مال فلان قدر است در فلان موضع و فلان و فلان چون آن مکان را قلع کردند مال را همان قدر يافتند معجزه سي ام - ازهمان جناب در همان کتاب روايت شده از محمد بن جعفر که گفت بعض برادران ما بيرون رفت باراده عسکر يعني سامره از براي امري از امور گفت رفتم تا آنکه بعکبر



[ صفحه 188]



که مکانيست در اثناء راه رسيد و در آنجا ايستاده بودم از براي نماز ناگاه مردي کيسه سر بمهري آورده نزد من نهاد و برفت چون از نماز فارغ شدم کيسه را برداشتم گشودم در آن رقعه شرح آنچه از براي آن بيرون آمده بودم مرقوم بود برداشته و از عکبر برگرديدم و به عسکر ديگر نرفتم. معجزه سي و يکم - در همان کتاب از همان جناب گفته که دو نفر در باب دو حمل که داشتند نوشتند توقيع بيرون آمد بدعا از براي يکي از آنها و از براي ديگري بيرون آمد که يا حمدان خدا ترا اجر بدهد پس زن اين سقط کرد و زوجه ديگر فرزندي بياورد معجزه سي و دوم همان جناب در همان کتاب روايت کرده از محمد بن احمد که گفت شکايت کردم از بعض همسايگان که مرا اذيت مي کرد و از شر او مي ترسيدم پس توقيع بيرون آمد که بزودي کفايت کار او خواهد شد فرداي آن روز خداوند بر من منت گذاشت بانکه آن مرد بمرد معجزه سي و سوم از همان جناب در همان کتاب روايت کرده از ابي محمد ثمالي که گفت در باب دو مقصود نوشتم و مقصود سيمي داشتم که با خود گفتم شايد مکروه آن حضرت باشد از اين جهه آن را ننوشتم پس توقيع بيرون آمد در باب هر دو مقصود و در باب آن مقصود سوم که آن را ننوشته بودم معجزه سي و چهارم - از همان جناب در همان کتاب روايت شده که بيرون آمد در باب احمد بن عبدالعزيز توقيع که او مرتد گرديده پس بعد از يازده روز ديگر ارتداد او ظاهر گرديد معجزه سي و پنجم - ابن بابويه روايت کرده از سعد بن عبد الله از علي بن محمد رازي که گفت فرستاده شد نزد ابي عبدالله بن جنيد که در واسط بود غلامي و مامور شد بفروختن او پس او را بفروخت و قيمت او را قبض کرد بعد از آن آن را وزن نمود هيجده قيراط و يک حبه ناقص بود پس از مال خود آن هيجده قيراط و حبه را بر آن بيفزود و روانه نمود پس يک دينار که وزن آن هيجده قيراط و حبه بود بسوي او برگردانيد معجزه سي و ششم - قطب راوندي روايت کرده از محمد بن حسين تميمي از مردي از اهل استرآباد که گفت بعکبر رفتم و با من سي دينار بود که در کهنه بسته بودم و يک دينار از آنها شامي بود پس بدر خانه عسکري عليه السلام رسيدم و نشستم ناگاه غلامي از خانه بيرون آمد و گفت بياور آنچه با خود داري گفتم با خود چيزي ندارم پس داخل خانه شد و بيرون آمد و گفت سي دينار با خود داري که در کهنه سبزي پيچيده و يک دينار آنها شامي است چون اين حجت بديدم دينارها را تسليم نمودم



[ صفحه 189]



معجزه سي و هفتم - همان جناب در همان کتاب روايت کرده از هلال بن احمد از ابورجاء مصري که يکي از صالحين بود که بعد از حضرت عسکري عليه السلام خارج شدم از براي طلب حق و با خود گفتم که اگر چيزي بود بعد از سه سال ظاهر مي شد نا گاه آوازي شنيدم و کسي را نديدم که يا نصر بن عبد ربه بگو باهل مصر که آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را ديديد که باو گرويديد ابورجاء گويد که من تعجب کردم و دانستم که اگر آن حضرت نبود چه ميدانست که نام پدر من عبد ربه مي باشد با وجود آنکه من در مداين متولد شدم و ابوعبدالله نوفلي مرا بمصر برد و در آنجا بزرگ شدم پس چون اين آواز شنيدم مطمئن گرديدم. معجزه سي و هشتم همان جناب در همان کتاب روايت کرده باسناد خود از شيخ عمروي که گفت با مردي از اهل دهات که با او چيزي از مال غريم عليه السلام بود مصاحبت نمودم آن مرد آن مال را روانه کرد پس آن مال برگرديد و گفته شده بود که چهارصد دينار آن که مال پسر عم تو مي باشد از آن بيرون کن آن مرد مبهوت گرديد و چون نظر در حساب مال نمود چنان ديد که فرموده بود معجزه سي و نهم - در کتاب مدينه المعاجز از کتاب ثاقب المناقب روايت کرده از محمد بن شاذان نعيم که من مالي بسوي ناحيه هديه فرستادم و ننوشتم که آن مال از کيست جواب بيرون آمد که فلان قدر از مال فلان و فلان قدر از مال فلان بما رسيد معجزه چهلم در همان کتاب از همان کتاب روايت کرده از ابوالعباس کوفي که گفت مردي با خود مالي داشت و در دادن آن دليل مي خواست توقيع بيرون آمد که اگر ارشاد بخواهي برشد برسي و اگر جويا شوي بيابي مولاي تو مي گويد که از آن مال که نزد تو باشد هر قدر که خواهي بردار تا تو را بمقدار آن خبر دهيم آن مرد گويد شش دينار از جمله مال بغير وزن برداشتم و باقي را فرستادم پس توقيع بيرون آمد که يا فلان بن فلان آن شش دينار که بدون وزن برداشته وزن کن و بدان که وزن آنها شش دينار و پنج دانک دينار و يک حبه و نصف مي باشد آن مرد گويد که وزن کردم و چنان بود. معجزه چهل و يکم در همان کتاب از همان روايت کرده از اسحاق بن حامد کاتب که او گفته در قم مرد بزاز مومني بود و او را شريکي بود که از طايفه مرحبه بود در اثناء معاملات جامه نفيسي بدست ايشان آمد آن مرد مومن گفت که اين جامه لايق مولاي من باشد آن مرد شريک گفت مولاي تو را نمي شناسم لکن در باب جامه هر چه ميل داري بکن پس آن مرد آن جامه را روانه خدمت آن حضرت نمود آن حضرت آن جامه را از طرف طول دو قسمت کرده نصف آن را قبول نمود و نصف ديگر را برگردانيده فرموده بود که ما را به مال



[ صفحه 190]



مرحبه حاجت نيست. معجزه چهل و دوم در بحار از کتاب غيبت روايت کرده که شملغاني ابوجعفر مروزي گفته که جعفر بن محمد بن عمر با جماعتي بعسکر که قريه امام علي النقي و امام حسن عسکري و مولد قائم (ع) بود رفتند و ايشان ايام امام حسن عسکري عليه السلام را درک کرده بودند و در ميان ايشان علي بن احمد بن طنين بود آن گاه جعفر بن محمد بن عمر در باب اذن دخول بر مقبره مطهره از براي زيارت نوشت علي بن احمد گفت نام مرا ننويس پس من اذن نمي طلبم نام او را ننوشت جواب بيرون آمد تو و آنکه اذن نخواست هر دو داخل شويد معجزه چهل و سوم در همان کتاب از کتاب خرايج و جوارح و ارشاد بطريق مسند از محمد بن يوسف شاشي روايت کرده اند که او گفت ناسوري در مقعد من در آمد و آن را باطباء نمودم و مال بسيار در علاج آن خرج کردم و علاج نشد تا آنکه رقعه دراين باب نوشتم و التماس دعا کردم جواب بيرون آمد که خدا ترا لباس عافيت و صحت بپوشاند و در دنيا و آخرت با ما گرداند پس جمعه نگذشت که صحت يافتم و محل ناسور مانند کف دست هموار گرديد آنرا بطبيبي نمودم گفت اين معالجه را غير از خدا کسي نکرده. معجزه چهل و چهارم در همان کتاب باسناد خود از شيخ طبرسي روايت کرده که او روايت نموده از ابوجعفر بن هرون موسي تا مکبري که او روايت کرده از ابوالحسن ابوبغل کاتب که او گفت از ابومنصور کاري را بگردن گرفتم و بسبب آن کار ميان من و او طوري شد که باعث خوف و استتار من از او گرديد و او در طلب من بود و من از او هراسان و گريزان بودم تا آنکه در شب جمعه قصد زيارت موسي بن جعفر عليه السلام نمودم و اراده آن کردم که تمام شب را از براي دعا و سوال در آن حرم مطهر بسر برم اتفاقا در همه آن شب در هوا باد و باران بود پس از ابوجعفر کليددارخواستم که درهاي روضه ببندد و مرا بگذارد تا در خلوت دعا و مسئلت نمايم اجابت نمود و درها را قفل کرده مرا بگذاشت تا نصف شب گرديد و باد و باران هم عبور مردم را از کوچه و صحن و اطراف حرم ببست و من در آن حال مشغول تضرع و سوال بودم ناگاه در نزد قبر موسي عليه السلام صداي قدمي شنيدم چون نظر کردم آواز مردي شنيدم که بر يک يک انبياي اولو العزم سلام کرد تا آنکه بائمه عليهم السلام رسيد و يک يک را سلام کرد تا آنکه بحضرت حجت عليه السلام رسيد و او را ذکر نکرد چون اين بديدم متعجب گرديدم و با خود گفتم شايد آن حضرت را فراموش نمود يا آنکه او را نمي شناسد يا آنکه مذهب او اين باشد تا آنکه از زيارت فارغ گرديده دو رکعت نماز کرد و چون از نماز فارغ شد نزد قبر امام محمد تقي عليه السلام آمده



[ صفحه 191]



او را نيز مانند جدش سلام و زيارت نمود و دو رکعت نماز بجا آورد او را نشناختم و از او ترسيدم چون مشاهده کردم جواني ديدم در حد کمال لباسهاي سفيد در بر و عمامه با حنک بر سر ردائي در دوش داشت بسوي من نگريست و فرمود يا اباالحسن بن ابي بغل تو در کجائي از دعاي فرج عرض کردم اي مولاي من آن دعا کدام است فرمود دو رکعت نماز بگذار بعد از آن بگو يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يواخذ بالجريره و لميهتک الستر يا عظيم المن يا کريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفره يا باسط اليدين بالرحمه يا منتهي کل نجوي و يا غايه کل شکوي يا عون کل مستعين يامبتدء بالنعم قبل استحقاقها بعد از آن ده مرتبه بگو يا رباه بعد از آن ده مرتبه بگو يا منتهي غايه رغبتاه بعد از آن بگو اسئلک بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين عليهم السلام الا ما کشفت کربي و نفست همي و فرجت غمي و اصلحت حالي بعد از آن بهر طريق که خواهي دعا کن و حاجت خود را بخواه بعد از آن خدر است خود را بر زمين بگذار و صد مرتبه بگو ادرکني و اين را بسيار مکرر بکن بعد از آن قدر الغوث الغوث بگو تا نفس قطع گردد بعد از آن سر بردار که خداوند بکرم خود ان شاء الله حاجت تو را بر مي آورد - راوي گويد چون اين شنيدم برخاسته مشغول آن گرديدم و آن مرد برفت بعد از فراغ خواستم که نزد ابوجعفر کليد دار روم و از حالت آن مرد بپرسم در را مانند سابق بسته ديدم با خود گفتم شايد دري ديگر باشد که من ندانم پس بسوي ابوجعفر شتافتم او آواز مرا شنيده از بيت المزيب بيرون آمد واقعه را باو گفتم و در باب درها پرسيدم گفت جميع درها کماکان بسته است گفتم پس آن مرد چه کس بود و چگونه در آمد و برفت گفت او مولاي ما صاحب الزمان عليه السلام ميباشد و او را بارها در مثل اين شب در اوقات خلوت ديده ام پس من متحسر گرديدم که آن حضرت را نشناختم و از فيض خدمت آن بزرگوار محروم شدم چون صبح گرديد از روضه مطهره بيرون آمده و اراده محله کرخ و آن مکاني که در آن پنهان بودم نمودم و رفتم و بانجا و هنوز آفتاب بلند نگرديده بود که جمعي بطلب من آمدند و احوال مرا از کسان من پرسيدند و با ايشان در خصوص من اماني بود از وزير و در رقعه هم بخط خود نوشته بود کل جميل يعني همه کارهاي تو خوبست پس با مردي ثقه از دوستان خود نزد وزير رفتم چون وزير مرا بديد از جاي خود برخواست و بمن چسبيد و بنوعي بمن ملاطفت نمود که هرگز مثل آن نديده بودم بعد از آن بمن گفت که کارت بجائي رسيد که از من بحضرت صاحب الزمان عليه السلام شکايت کردي گفتم دعا و سوال کردم نه شکايت گفت بدان که ديشب که شب جمعه بود خوابيده بودم مولاي خود صاحب الزمان عليه السلام را ديدم که مرا بکل جميل امر مي فرمايد و در خصوص اين امر بحدي مرا جفا



[ صفحه 192]



نمود که ترسيدم ابوالحسن گويد چون اين شنيدم گفتم لا اله الا الله شهادت مي دهم که ايشان بر حق و حق با ايشانست ديشب در بيداري من مولاي خود را ديدم پس از براي او شرح واقعه را ذکر نمودم چون اين بشنيد متعجب گرديد پس بعد از آن از او باين سبب کارهاي نيکو بديدم و در نزد او در تقرب بمرتبه بلند رسيدم. مولف گويد ذکراين خبر مناسب فصل سابق بود و ذکر اين شخص در عداد کساني که شرفياب خدمت آن بزرگوار شده اند مناسب مي نمود و سبب ذکر اين در فصل معجزات بعلاوه آنکه در بحار هم در اين باب ذکر نموده آنست که جهه معجزه را در آن اقوي ديدم زيرا که از اين عمل آثار غريبه مشاهده کردم. اول وقتي که باين نعمت رسيدم آن بود که در سال هزار و دويست و شصت و شش با امام جمعه تبريزکه حاج ميرزا باقر بن ميرزا احمد تبريزي طاب ثراهما بود در همين بلده که دار الخلافه طهرانست در خانه آقا مهدي ملک التجار تبريزي که فيما بين مسجد شاه و مسجد جمعه واقع شده و از ورثه ميرزا موسي برادر حاج ميرزا مسيح طاب ثراه باو منتقل گرديده و الان در تصرف پسرش حاجي محمد کاظم ملک التجار است منزل داشتيم و حقير بر ايشان مهمان بودم لکن چون او ماذون بمراجعت تبريز از جانب شاه نبود حقير را هم بسبب انسي که مانع از مراجعت بوطن بود و بدون تهيه هم چون عزم توقف نبود بيرون آمده بودم و امام جمعه هم باين ملاحظه که بر ايشان مهمانم و مخارج ماکول و مشروب با ايشان مي باشد و غافل از آنکه مصارف ديگر هم هست بود و خود هم چون انسي با اهل بلد نبود و متمکن از قرض گرفتن نبودم لهذا از براي بعض مصارف مثل پول حمام و غير آن بسيار در شدت بودم اتفاقا روزي در ميان تالار حياط با امام جمعه نشسته بودم از براي استراحت و نماز برخواسته بغرفه که در بالاي شاه نشين تالار واقع است بالا رفته مشغول اداء فريضه ظهرين شده بعد از نماز در طاقچه غرفه کتابي ديدم برداشته گشودم کتاب چلين ترجمه مجلد سيزدهم بحار بود در احوالات حضرت حجت عجل الله فرجه چون نظر کردم همين خبر در باب معجزات آن سرور جلوه گر آمد با خود گفتم که با اين حالت و شدت اين عمل را تجزيه نمايم برخواسته نماز و دعا و سجده را بجا آورده فرج را خواسته از غرفه بزير آمده در تالار نزد امام جمعه بنشستم ناگاه مردي از در درآمده رقعه بدست امام جمعه داد و دستمال سفيدي در نزد او بنهاد چون رقعه را خواند آن را با دستمال بمن داد و گفت اين مال تو مي باشد چون ملاحظه کردم ديدم که آقا علي اصغر تاجر تبريزي که در سراي امير اطاق تجارت داشت بيست تومان پول که دويست ريال بود در دستمال گذاشته و در رقعه بامام جمعه نوشته که اين را بفلان بدهيد چون خوب تامل کردم ديدم که از زمان فراغ از عمل تا



[ صفحه 193]



زمان ورود رقعه و دستمال زياده بر آنکه کسي از سراي امير بيست تومان بشمارد و رقعه بنويسد و بان مکان روانه دارد وقت نگذشته بود چون اين ديدم تعجب کرده سبحان الله گويان خنديدم امام جمعه سبب تعجب پرسيده واقعه را باو نقل کردم گفت سبحان الله من هم براي فرج خودا ين کار کنم گفتم پس بزودي برخيز و بجا آور او هم برخواست و بهمان غرفه رفته نماز ظهرين ادا کرده بعد از آن عمل مذکور را بجا آورد زماني نگذشت که امير را که سبب احضار او بطهران شده بود ذليل و معزول نمودند و بکاشان فرستادند و شاه عذرخواه آمد امام جمعه را با احترام بتبريز برگردانيد بعد از آن حقير اين عمل را ذخيره کرده در مظان شدت و حاجت بکار برده آثار سريعه غريبه مشاهده مينمودم حتي آنکه يک سال در نجف اشرف ناخوشي وبا شدت کرد و مردم را بکشت و خلق را مضطرب نمود حقير چون اين بديدم از دروازه کوچک بيرون رفته در خارج دروازه در مکاني فرد اين عمل را بجا آورده رفع وبا را از خدا خواسته و بدون اطلاع ديگران برگرديم و فرداي آن روز از ارتفاع وبا خبر دادم آشنايان گفتند از کجا ميگوئي گفتم سبب نگويم لکن تحقيق کنيد اگر از ديشب و بعد کسي مبتلا شده باشد راست است گفتند فلان و فلان امشب مبتلا شده‌اند گفتم نبايد چنين باشد بلکه بايد از پيش از ظهر ديروز و قبل از آن بوده باشد چون تحقيق نمودند چنان بود و ديگر بعد ازآن ديده نشد ناخوش در آن سال و مردم آسوده شدند و سبب را ندانستند و مکرر اتفاق افتاده که برادران را در شدت ديدم و باين عمل وا داشته و بزودي فرج رسيده حتي آنکه يک روز در منزل بعض برادران بودم بر شدت امرش مطلع شده اين عمل را باو تعليم نموده بمنزل آمدم بعد از قليل زماني آواز در را شنيدم ديدم همان مرد است ميگويد از برکت دعاي فرج از براي من فرجي شد و پولي رسيد تو را هم هر قدر در کار است بدهم گفتم مرا از برکت اين عمل حاجتي نباشد لکن بگو امر تو چگونه شد گفت من بعد از رفتن تو بحرم اميرالمومنين عليه السلام رفتم و اين عمل را بجا آوردم چون بيرون آمدم در ميان ايوان مطهر کسي بر خورد و بقدر حاجت در دست من نهاد و برفت. و بالجمله حقير از اين عمل آثار سريعه ديده ام لکن در غير مقام حاجت و اضطرار بکسي نداده و بکار نبرده ام زيرا که تسميه آن بزرگوار اين را بدعاي فرج اشعار باين دارد که در وقت ضيق و شدت اثر نمايد و الله العالم معجزه چهل و پنجم - فاضل معاصر نوري حاج ميرزا حسين بن ميرزا محمد تقي اطال الله بقائه در کتاب منامات روايت کرده از ابوالحسن محمد بن احمد بن ابوالليث رحمه الله که گفته در شهر بغداد بودم و اراده قتل مرا داشتند از خوف کشته شدن بمقابر قريش يعني مشهد کاظمين عليه السلام



[ صفحه 194]



پناه بردم و در آنجا تضرع و دعا مينمودم تا آنکه حضرت صاحب الامر عليه السلام اين دعا را بمن تعليم کرده خواندم و ببرکت آن از آن بليه تجارت يافته مامون گرديدم و دعا اينست اللهم عظم البلاء و برج الخفاء و انقطع الرجاء و انکشف الغطاء و ضاقت الارض و منعت السماء و اليک يا رب المشتکي و عليک المعول في الشده والرخاء اللهم فصل علي محمد و آل محمد اولي الامر للذين فرضت علينا طاعتهم فعرفتنا بذلک منزلتهم ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب يامحمد يا علي اکفياني فانکما کافياي و انصراني فانکما ناصراي يا مولاي يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادرکني ادرکني ادرکني راوي گويد چون آن بزرگوار اين دعا را از براي من خواند و بفقره يا صاحب الزمان رسيده اشاره بسينه مبارک خود نمود و من چنين فهميدم که مقصود آن بزرگوار آن بود که خواننده اين دعا در آن فقره بايد اشاره بان حضرت نمايد مولف گويد که اين دعا در ميان شيعيان عرب خصوص اهل نجف اشتهار تمام دارد و در شدايد و بليات خاصه و عامه مثل بروز امراض مسريه از طاعون و وبا و شدايد مهلکه از قحط و غلا و قلت امطار و مياه و تعديات سلاطين و حکام و نحو آن باين دعا در مظان استجابات و عقيب فرايض و صلوات مداومت مي نمايند و از آن آثار سريعه عجيبه مشاهده گرديده است معجزه چهل وششم - فاضل معاصر مذکور در کتاب مزبور از شيخ ابراهيم کفعمي در کتاب بلدالامين روايت کرده از مهدي عليه السلام که هر گاه مريض اين دعا را در ظرف تازه با تربت امام حسين ع بنويسد و بشويد و بياشامد از آن مرض عافيت يابد. فاضل معاصر مذکور گويد که ديدم بخط سيد زين العابدين علي بن حسين حسيني رحمه الله که اين دعا را حضرت حجت عجل الله فرجه در جواب تعليم مردي از مجاورين حاير شريف يعني کربلاي معلي نمود بعد از آنکه آن مرد مرضي داشت و بان حضرت شکايت نمود او را امر فرمود که اين را بنويسد و بشويد و بياشامد حسب الامر عمل نمود و عافيت ديد و آن دعا اينست. بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله دواء و الحمد لله شفاء و لا اله الا الله کفاء هو الشافي شفاء و هو الکافي کفاء اذهب الباس برب الناس شفاء لا يعادره سقم و صل الله علي محمدوآله النجباء معجزه چهل و هفتم فاضل معاصر مذکور روايت کرده در همان کتاب از کتاب کلم الطيب و الغيث المصيب از مولفات سيد علي خان شارح صحيفه سجاديه که او گفته که ديدم بخط بعض اصحاب خود از سادات اجلاء صلحاء ثقات که او نوشته بود که شنيدم در ماه رجب در سال هزار و نود از اخ في الله و المولي الصدوق العالم العامل جامع الکمالات الانسيه و الصفات القدسيه امير اسماعيل بن حسين بيک ابن علي بن سليمان جابري انصاري انار الله برهانه که او گفت شنيدم از شيخ صالح متقي متورع



[ صفحه 195]



حاج شيخ علي مکي که او گفت من مبتلي بتنگي معيشت و کثرت ديون و شدت طلبکاري بحدي که ترسيدم مرا بکشند يا آنکه از تنگي و غصه بميرم پس ناگاه دست بجيب خود کرده دعائي در آن ديدم بدون آنکه خود گذاشته باشم يا آنکه کسي را ديده باشم که آن را در جيب من گذاشته باشد پس از مشاهده آن متعجب شدم و متحير گرديدم پس در خواب مردي را در زي صلحاء و زهاد ديدم که بمن مي گويد يا فلان دعاي تو را بتو داديم آن را بخوان تا آنکه از تنگي و شدت خلاص گردي و من او را نشناختم و تعجبم زياده گرديد پس دفعه ديگر حضرت حجت عليه السلام را در خواب ديدم که فرمود آن دعائي را که بتو عطا کرديم بخوان و تعليم کن بهر کس که مي خواهي پس من آن دعا را چند مرتبه تجربه کردم و فرج قريب ديدم اتفاقا آن دعا را گم کردم تا مدتي و بسيار متاسف شدم بر فوات آن و استغفار از اعمال بدي که باعث زوال اين نعمت گشته نمودم ناگاه مردي را ديدم که بمن گفت اين دعا از تو در فلان مکان افتاده بود بگير آن را گرفتم و شکر خدا بجا آوردم و در خاطرم نبود که من بان مکان رفته ام و آن دعا اينست بسم الله الرحمن الرحيم رب اسئلک مددا روحانيا تقوي به القوي الکليه و الجزئيه حتي اقهر بمبادي نفسي کل نفس قاهره فنقبض لي اشاره رقائقها انقباضا تسقط به قواها حتي لا يبقي في التکوين ذو روح الا ونار قهري قد احرقت ظهوره يا شديد يا ذاالبطش الشديد يا قهار اسئلک بما اودعته عزرائيل من اسمائک القهريه فانفعلت له النفوس بالقهر ان تودعني هذا الستر في هذه الساعه حتي الين به کل صعب و اذلل به کل منيع بقوتک يا ذاالقوه المتين اين کلمات را در سحر سه دفعه بخواند اگر ممکن شود و در صبح سه دفعه و در اول شب سه دفعه و هر وقت که امر شديد شود بر خواننده آن بگويد بعد از خواندن آن سي دفعه يارحمن يارحيم يا ارحم الراحمين اسئلک اللطف بما جرت به المقادير مولف گويد که اگر چه اين معجزه شريفه از عنوان اين فصل که در ذکر معجزات صادره از آن بزرگوار در زمان غيبت صغري مي باشد خارج است لکن بمناسبت اشتمال بر دعاي ماثور از آن حضرت مثل بعض ديگر از ادعيه ماثوره از او مذکور گرديد زيرا که جمع ادعيه اولي بمراعات باشد. معجزه چهل و هشتم فاضل معاصر نوري انارالله برهانه روايت کرده از مجلد بيست و دوم بحار که او روايت نموده از کتاب قبس المصباح تاليف شيخ صهرشتي که او گفته شنيدم از شيخ ابيعبدالله حسين بن حسن بن بابويه رضي الله عنه در سال چهارصد و چهل در شهر ري که او روايت کرد از غم خود ابيجعفر محمد بن علي بن بابويه رحمه الله که بعض از مشايخ قميين من ذکر نمود که مرا امري حادث شد که دلم از آن تنگ گرديد و نمي توانستم که اظهار آن باهل و اخوان خود



[ صفحه 196]



کنم و از اين جهه غمگين بودم تا آنکه يک وقت در خواب ديدم مردي را با روي خوب و لباس مرغوب و بوئي نيکو و چنان گمان کردم که آن مرد بعض از مشايخ قميين باشد که نزد ايشان درس مي خواندم پس با خود گفتم که تا چه وقت اين درد و غصه و الم را متحمل شوم و درد دل را بکسي نگويم اين مرد از جمله مشايخ و علماي ما باشد و بايد درد خود را باو اظهار نمود شايد نزد او در اين باب علاج و تدبيري باشد ناگاه ديدم که او بر من پيش دستي گرفت و قبل از سوال من فرمود که رجوع کن در اين باب بسوي خدا و طلب ياري کن از صاحب الزمان عليه السلام و او را مفزع خود قرار داده زيرا او معين خوبيست و او است عصمت اولياي مومنين بعد از آن دست راست مرا گرفت و گفت زيارت کن و سلام کن بر او و سوال کن او را که شفاعت کند از براي تو بسوي خدا در حاجت تو پس باو گفتم مرا تعليم کن که چگونه بگويم زيرا اين اندوه که دارم هر زيارت و دعائي که مي دانستم از خاطرم برده چون آن مرد اين بشنيد آه جانسوزي کشيد و گفت لا حول و لا قوه الا بالله پس دست خود بسينه مي کشيد و گفت باکي بر تو نيست برخيز و تطهير کن و دو رکعت نماز بکن بعد از آن بايست رو بقبله در زير آسمان و بگو سلام الله الکامل التام الشامل العالم و صلواته الدائمه و برکاته القائمه علي حجه الله و وليه في ارضه و بلاده و خليفته علي خلقه و عباده سلاله النبوه و بقيه العتره و الصفوه صاحب الزمان و مظهر الايمان و معلن احکام القرآن مطهر الارض و ناشر العدل في الطول و العرض الحجه القائم المهدي والامام المنتظر المرضي الطاهر ابن الائمه الطاهرين الوصي ابن الاوصياء المرضيين الهادي المعصوم بن الهداه المعصومين السلام عليک يا امام المسلمين و المومنين السلام عليک يا وارث علم النبيين و مستودع حکمه الوصيين السلام عليک يا عصمه الدين السلام عليک يا مذل الکافرين المتکبرين الظالمين السلام عليک يا مولاي يا صاحب الزمان يابن امير المومنين و ابن سيد الوصيين و ابن فاطمه الزهراء سيده نساء العالمين السلام عليک يابن الائمه الحجج علي الخلق اجمعين السلام عليک يا مولاي سلام ولي مخلص لک في الولاء اشهد انک الامام المهدي قولا و فعلا و انک الذي تملا الارض قسطا و عدلا عجل الله فرجک و سهل مخرجک و قرب زمانک و کثر انصارک و اعوانک و انجز لک وعدک و هو اصدق القائلين و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين يا مولاي حاجتي کذا و کذا فاشفع لي في نجاحها پس هر حاجت که داري ذکر کن در عوض کذا و کذا راوي گويد پس از خواب بيدار شدم در حالتي که يقين براحت و فرج نمودم چون ملاحظه وقت کردم ديدم که از شب زماني وسيع باقيست پس مبادرت کرده اين زيارت را نوشتم که از خاطرم نرود بعد از آن تطهير کرده بزير آسمان رفته دو رکعت نماز بجا آوردم و در رکعت اول بعد ازحمد سوره انا فتحنا لک فتحا مبينا و در رکعت



[ صفحه 197]



دوم بعد از حمد سوره اذا جاء نصر الله را خواندم چنانکه تعليم و تعيين کرده بود آن مرد پس سلام نماز گفته برخواستم و رو بقبله ايستادم و آن زيارت را خواندم و حاجت خود را ذکر کردم و استغاثه بمولاي خود حضرت صاحب الزمان عليه سلام الرحمن کردم بعد از آن بسجده شکر رفتم و طول دادم در دعا آن قدر که ترسيدم وقت نماز شب برود بعد از آن برخاستم و نماز شب را بجا آوردم تا آنکه وقت صبح داخل شده نافله و فريضه صبح بجا آوردم و مشغول تعقيب نماز صبح شدم و دعا کردم بخدا قسم که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود از آن شدت و حادثه که داشتم فرج در رسيد و ديگر در باقي مانده عمر آن حادثه عود نکرد و احدي را تا امروز بر آن حادثه اطلاع نشد و المنه لله و له الحمد کثيرا مولف گويد اين عمل هم مانند عمل سابق که در معجزه چهل و چهارم مذکور شد از مجربات حقيراست و از اين هم آثار غريبه مشاهده کرده ام و اول دريافت اين عمل در سفر دوم حقير که مقارن سال هزار و دويست و هفتاد و پنج بود ظاهرا از نجف اشرف بهمين بلد که دارالخلافه طهران مي باشد از يکي از علماء طاب ثراه گرديد که از مجربان خود در مهمات کليه مي دانست و مضايقه مي نمود از تعليم آن بغير اهل باعث بر تعليم حقير هم اخذ آن عمل سابق شد در عوض چون مطلع شد بر آن و خواهش نمود حقيرهم بر اين مطلع شده در عوض خواستم و داد و لکن مستند باين ماخذ نکرد بلک اجمالا مستند بروياي بعض صلحا نمود و ذکر نمود که از بعض اخيار بما رسيده و مجرب گرديده حقير چون اصل ماخذ آن را نمي دانستم اعتمادم بر عمل اول در قضاء حاجات بيشتر بود تا آنکه در نجف اشرف باين ماخذ مطلع شدم و ظاهر اين ماخذ چنان که گذشت تعيين سوره فتح و سوره نصر است و آن عالم هم تعيين اين دو سوره کرد و فاضل معاصر مذکور هم در کتاب بلکه دور نيست که خصوص وفت نيمه آخر شب هم معين باشد زيرا در آن وقت راوي مامور بعمل شد و اطلاق در کلام که مستند غير آن وقت شود نيست و قدر متقين همان وقت است و آن عالم هم آخر شب را تعيين نمود بلکه معاصر مذکور از کتاب بلد الامين کفعمي نقل کرده که بعلاوه تعيين هر دو سوره غسل را هم قبل از نماز و زيارت اضافه کرده اگر چه از کتاب مصباح الزائر عدم تعيين سوره را هم نقل نموده و مستند اضافه و ذکر غسل در کلام کفعمي شايد لفظ تطهير در کلام راوي باشد يا آنکه مستند ديگر داشته باشد غير مستند مذکور چنانکه مستند اطلاق سوره در کلام ابن طاوس شايد اطلاق فقره اول کلام راوي باشد اگر چه در فقره دويم مقيد کرده است و مقتضاي تقيد ثاني تقييد اول است پس اظهر تعيين سوره باشد چنانکه تعيين وقت اقوي نباشد احوط باشد لکن اظهر عدم اعتبار غسل است اگر چه احوط باشد و در هر حال مراد از غسل غسل زيارت باشد و عموم اخبار غسل زيارت بعلاوه فتواي کفعمي در شرعيت آن کافي باشد پس مراعات تعيين سوره و وقت و غسل



[ صفحه 198]



را ترک ننمايند و الله العالم معجزه چهل و نهم - علي بن موسي در کتاب مهج الدعوات از احمد بن محمد بن علي علوي حسيني که ساکن مصر بوده روايت کرده که او گفته مرا امري عظيم و همي شديد از حاکم مر عارض شد که بر جان خود ترسيدم زيرا که از من باحمد بن طولون سعايت کرده بود لهذا از مصر باراده حج بيرون رفتم و از حجاز بعراق رفته وارد مشهد مولاي خود حسين بن علي عليه السلام گرديدم و پناه بقبر آن بزرگوار برده و از او امان طلبيدم و تا مدت پانزده روز در آن مکان شريف بودم و دعا و زاري مي نمودم تا آنکه وقتي در ميان خواب و بيداري بودم که ناگاه مولاي خود حضرت صاحب الزمان و ولي الرحمن عليه السلام را ديدم که بمن فرمود امام حسين عليه السلام بتو مي فرمايد اي پسر من آيا از فلان کس ترسيدي گفتم آري او اراده کشتن من دارد و از براي همين بمولاي خود پناه آورده ام که از او شکايت نمايم پس آن حضرت فرمود چرا خدا را بدعائي که پيغمبران در شدايد مي خواندند و نات مي بافتند نخواندي گفتم آن دعا را نمي دانم کدام است فرمود چون شب جمعه درآيد غسل کن و نماز شب بجا آورده و سجده شکر بگذار بعد از آن اين دعا را در حالتي که بر سر زانو و سر انگشتان پاها نشسته باشي بخوان پس آن دعا را از براي من بخواند و تا سه شب متوالي که ششم آنها شب جمعه بود تشريف آورد و آن دعا را بر من بخواند تا آنکه آن را حفظ نمودم و شب جمعه را تشريف نياورد من برخواسته غسل کردم و تغيير لباس نمودم و نماز شب را بجا آورده و سجده شکر کردم بعد از آن بر سر زانو و انگشتان پا نشسته دعا را خواندم چون شب شنبه در آمد باز آن حضرت را در خواب ديدم فرمود دعايت مستجاب شد و دشمنت بعد از فراغ از دعا کشته گرديد در پيش روي آن کسي که نزد او از تو سعايت و بدگوئي نمود. راوي گويد چون صبح بر آمد امام حسين عليه السلام را وداع کرده بسوي مصر روانه شدم چون بار زن رسيدم مردي از همسايگان مصر خود را ديدم که از اهل ايمان بود مرا اخبار نموده که دشمن ترا احمد بن طولون بگرفت و امر کرد که سر او را از پشت گردنش بريدند و بدن اورا بنيل انداختند و اين واقعه در شب جمعه وقوع يافت و بعد از تحقيق وقوع آن مقارن زمان فراغ من از دعا بوده چنانکه آن بزرگوار اخبار فرموده بود. معجزه پنجاهم - در بحار از کتاب کمال الدين روايت کرده از محمد بن عيسي بن احمد زرجي که او گفت که در سر من راي در مسجد مشهور بمسجد زبيد جواني را ديدم که خود مذکور کرد از بني هاشم است از اولاد موسي بن عيسي و آن مرد در وقت مکالمه با من کنيزي را آواز داد که با غزال يا آنکه يا زلال بيا پس کنيزي پير درآمد و باو گفت حديث ميل و مولود را باين آقاي خود نقل



[ صفحه 199]



کن گفت آري ما را کودکي بود مريض شد بي بي من گفت برو در خانه امام حسن عسکري عليه السلام در خدمت حکيمه عرض کن که در نزد شما اگر چيزي باشد که از براي اين کودک از آن چيز استشفا بشود عطا فرمائيد پس من بخدمت حکيمه رفته واقعه را عرض کردم حکيمه بکسان خود گفت بياريد آن ميل را که بان در چشم مولود ديشب سرمه کشيديم آنرا آورده بمن دادند و من نزد بي بي خود آوردم بي بي من آن ميل را بچشم آن کودک مريض کشيد و خداوند آن کودک را از برکت آن ميل عافيت بخشيد و تا مدتي آن ميل در خانه ما بود و بان از براي مرضاي خود استشفا مي جستيم تا آنکه بعد از زماني آن ميل از خانه ما مفقود گرديد مولف گويد که جمله معجزات آن بزرگوار در اين فصل و در دو فصل سابق يکصد و بيست ميشود و سيدجليل سيد هاشم بحراني عليه الرحمه يکصد و بيست وهفت در کتاب مدينه المعاجز ذکر کرده که بعض از آنها بسبب اختلاف روايات مکرر شده و بسياري از آنها که ذکر شد او ضبط نکرده و اين جمله مذکورات غير آنست که در باب ولادت و غير آن ذکر شد و بعد از اين خواهد آمد انشا الله بلکه احصاء آنها در کتاب و دفتر نشود چنانکه بر متبتع با خبر مستور نماند و چگونه و حال آنکه وجود مقدس آن بزرگوار در هر عصري از اعصار مصدر بروز معجزات بي حد و شمار است با وجود آنکه خود در پرده حجاب و استتار است پس چگونه بايد آن وقت که خود را بنمايد و ظهور فرمايد عجل الله فرجه و سهل مخرجه بحقه و بحق آبائه الطاهرين صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اجمعين