معجزه 25
در کتاب مدينه المعاجز روايت کرده از کتاب ثاقب المناقب از محمد بن حسن صيرفي که گفت اراده حج کردم و با من مالي بود که بعض آن طلا بود و بعض آن نقره پس با خود برداشتم از شمش طلا و نقره هر قدر که بود و آن مال را بمن داده بودند که بحسين بن روح رسانم چون بسرخس رسيدم خيمه خود را در مکاني که رمل داشت بر پا کردم و آن شمشها را که از طلا و نقره با خود داشتم بيرون آورد رسيدگي نمودم يک شمش از آنها در آن مکان افتاده بزير رمل مستور گرديده لکن ملتفت آن نشده تا آنکه وارد همدان شده ديگر باره بجهه اهتمام در حفظ آنها را بيرون آورده سرکشي کردم و يکي از آنها را ناقص و مفقود ديدم که وزن آنها يک صد و سه مثقال بود يا آنکه گفت نود و سه مثقال پس از مال خودم بعوض آن شمشي ريخته بهمان وزن و در جاي آن گذاشتم پس چون وارد مدينه السلام يعني بغداد شدم بخدمت حسين بن روح رفته آنها را تسليم او کردم پس ديدم دست برده و آن شمشي را که از مال خود بعوض آن شمش مفقود ريخته بودم بجانب من انداخت و گفت اين شمس مال ما نيست شمش ما را در منزل سرخس مفقود کرده در آن مکاني که بالاي رمل خيمه زده و آن شمس در زير رمل مستور شده بايد رجوع کني بان مکان و منزل
بکني در همان جا که منزل کرده و طلب نمائي آن شمش را همان جا در زير رمل آن را خواهي يافت و بزودي بسوي ما برخواهي گرديد لکن مرا ديگر نخواهي ديد راوي گويد که من بسرخس برگرديدم و در همان مکان اول منزل کرده و آن شمش را بعد از طلب يافته به بلد خود رفتم چون سال آينده بمدينه السلام مراجعت نمودم و آن شمش را با خود بردم چون داخل بغداد شدم شيخ ابوالقاسم حسين بن روح به رحمت ايزدي واصل شده وفات کرده بود و آن شمش را با خود برده تسليم ابوالحسن محمدبن علي سمري نمودم و اين روايت را در کتاب مذکور از ابن بابويه از ابوجعفر بن محمد بن علي بن احمد بن روح بن عبد الله بن منصور بن يونس بزرج صاحب صادق ع نقل کرده که گفت شنيدم از محمد بن حسين صيرفي که ساکن شهر بلخ بود تا آخر آن.