معجزه 22
راوندي از احمد بن ابي روح روايت کرده که زني از اهل دينور نزد
[ صفحه 136]
من آمد و گفت يابن ابي روح تو در دين و ورع از ساير اهل بلد ما اوثق ميباشي و من ميخواهم که امانتي بتو بسپارم که آنرا بگردن تو گذارم که آنرا باهلش برساني و ادا نمايي گفتم انشاء الله خواهم کرد گفت در اين کيسه مهر شده چند درم ميباشد ميخواهم آن را نگشائي و در آن نظر ننمائي تا آنکه برساني آن را بان کسي که تو را خبر دهد بانچه در آن باشد و اين گوشوارهايست که قيمت آن ده دينار ميشود و در آن سه دانه نصب شده که ده دينار قيمت دارد و مرا بصاحب الزمان عليه السلام عليه السلام حاجتي باشد که ميخواهم از آن خبر دهد پيش از آنکه من سوال کنم گفتم آن حاجت چه باشد گفت مادرم در عروسي من ده دينار قرض کرده و من نميدانم که از که قرض کرده و بکه بايد داد پس اگر خبر داد تو را بان حاجت اين گوشواره را باو بده چون اين شنيدم متحير گرديدم که با جعفر کذاب چکنم در اين باب اگر خبردار شود پس مال را قبول کرده با خود حمل ببغداد نمودم پس بنزد حاجز بن يزيد و شاه رفتم و بر او سلام کردم و نشستم از حاجت من پرسيد گفتم مالي با خود دارم که بايد بکسي بدهم که مرا از خود آن مال و صاحب آن خبر دهد اگر تو خبر دهي بتو ميدهم گفت من در اخذ آن ماذون نيستم و اين
واقعهايست که در اين باب بمن رسيده و آن رقعه را بمن نمود چون در آن نظر کردم ديدم که اين مضمون در آن مرقوم است که از احمد بن روح مال را قبول نکن و او را بفرست در سر من راي نزد خودمان چون آن ديدم گفتم لا اله الا الله اين همانست که من طالب بودم پس روانه بسوي سامره شدم و بنزد خانه عسکري عليه السلام رفتم ناگاه خادمياني را چون بان نظر کردم باين مضمون بود بسم الله الرحمن الرحيم يابن ابي روح عاتکه بنت ديراني بتو امانت داده کيسه را که در آن هزار درم ميباشد و پنجاه دينار و با تو گوشپواره باشد که آن زن گمان دارد که قيمت آن ده دينار است و راست گفته با آن دو دانه که در آن ميباشد - در آن سه دانه مرواريد باشد که کنها را بده دينار خريده و زياده قيمت دارد آنها را بخادمه ما فلان زن تسليم کن زيرا که باو بخشيدهايم و مال را با خود ببغداد برده تسليم حاجز کن و بگير از او آن چيزي را که بجهه مخارج سفر تا ورود بمنزل تو ميدهد و اما آن ده ديناري که آن زن گمان کرده که مادرش در عروسي او قرض نموده و نميداند بکه بدهد ميداند که آن مال کلثوم دختر احمد ميباشد و آن زن چون مذهب ناصبي دارد ميخواهد که باو ندهد اگر ميل دارد که آن را در ميان
برادران مومن خود تقسيم نمايد از ما اذن بخواهد و انرا در ميان ايشان قسمت کند و او يابن ابي روح ديگر قائل بامامت جعفر کذاب مشو و مايل باو مباش برگرد بخانه خود که عموي تو وفات کرده و خداوند مال و زن او را نصيب تو کرده - راوي گويد چون آن ديدم مسرور گرديده گوشواره را تسليم کرده مال را با خود ببغداد برگردانيده بنزد حاجز برده وزن نمودم در آن هزار درم و پنجاه دينار بود سي دينار بمن داد
[ صفحه 137]
و گفت مامور شده ام که اين را بجهه مخارج راه بتو بدهم پس آن را گرفته بمنزل خود آمدم ناگاه مردي نزد من آمده مرا خبر داد که عمويم مرده و کسان من مرا خواسته اند من مراجعت بوطن کردم عمو را مرده ديدم و سه هزار دينار و صد هزار درم از او ميراث بردم مولف گويد از کتاب ثاقب المناقب از احمد بن ابي روح اين روايت با تفاوت قليلي نقل شده و آن زن دينوريه را فاطمه دينوريه ذکر نموده.