بازگشت

معجزه 19


قطب راوندي روايت کرده از محمد بن يوسف ساسي که گفت وقتي که از



[ صفحه 135]



عراق برگرديدم مردي با من بود از شهر مرو و آن مرد را محمد بن حصين کاتب نام بود و مالي از غريم يعني حضرت حجت عليه السلام نزد او جمع شده بود در باب آن مال از من سوال نمود او را بان دلائلي که ديده بودم خبر دادم گفت در باب اين مال چه بايد کرد گفتم نزد حاجز روانه کن گفت بالاتر از حاجز ديگري هست گفتم بلي شيخ هست گفت اگر در اين باب خدا از من مواخذه کند ميگويم تو مرا امر کردي گفتم بگو بعهده من باشد اين بگفتم و از، نزد او بيرون آمدم تا آنکه بعد از چند سال ديگر او را ملاقات نمودم چون مرا ديد گفلت اراده خروج بسوي عراق دارم و تو را خبر ميدهم که دويست دينار نزدعلي بن يعلي الفاري و احمد بن علي کلثومي فرستادم زيرا که غريم عليه السلام بمن نوشته بود و از او التماس دعا نمودم که فرستاده تو بما رسيد و ذکر کرده بود که ما هزار دينار نزد تو داشتيم دويست دينار فرستادي و من در آن باقي مال شک داشتم و بخاطرم آورد و ديدم همان طور بوده که فرموده و خدا شک از دل من زايل نمود و فرموده بود که اگر خواسته باشي بعد از اينکه مال را برساني باسدي که در شهر ري ميباشد بده پس گفتم امر چنان بود که مرقوم فرمود گفت آري. راوي گويد بعد از دو روز خبر فوت حاجز بمن رسيد پس او را باين واقعه خبر دادم غمگين گرديد باو گفتم غم مخور زيرا که اين توقيع دلالت کند بر آنکه مال هزار دينار مرسولي قبول افتاده و امر برجوع اسدي در باقي مال بجهه علم بوفات حاجز بوده نه آنکه تسليم به حاجز نبوده.