معجزه 18
قطب راوندي از ابوغالب زراري روايت کرده که گفت من در کوفه تزويج کردم زني را از طايفه هلالي که خزاز بودند و آن زن موافق ميل من افتاد و در دل من جا کرده اتفاقا ميان من و آن زن کلامي واقع شده که باعث آن گرديد که آن زن از خانه من بيرون رفت و اراده طلاق نمود و از من امتناع نمود و عشيره او معتبر و باغيرت بودند پس از اين جهه دل تنگ گرديدم و بجهه تقليل حزن و اندوه خود اراده سفر بغداد نمودم با شيخي از اهل آن پس داخل بغداد شده و حق واجب زيارت را ادا نموديم پس از آن متوجه خانه شيخ ابوالقاسم حسين بن روح شدم و او در آن زمان از سلطان ترسان و مستور بود چون داخل شديم و سلام کرديم فرمود اگر تو را حاجتي باشد نام خود را در اينجا ذکر کن پس کاغذي را نزد من انداخت که نزد او بود و من نام خود و پدر خود را در آن نوشتم پس قدري نشستيم بعد از آن برخواسته او را وداع کرده روانه سر من راي شديم بعزم زيارت و بعد از زيارت مراجعت ببغداد کرده ديگر باره شرفيات خدمت شيخ ابوالقاسم شديم چون وارد شده آن کاغذ را که نام خود را بر آن نوشته بودم بيرون آورد و پيچيد آن را بر اموري که در آن نوشته بود تا آنکه بموضع نام من رسيد پس آن را بمن نمود
ملاحظه کردم ديدم در زير نام من بقلم ريزه نوشته بود اين مضمون را اما زراري در باب زوج و زوجه پس خداوند بزودي در ميان آنها اصلاح خواهد فرمود راوي گويد که در وقت نوشتن نام خود خواستم التماس دعا نمايم در باب اصلاح امر زوجه خود لکن آن را ذکر نکردم و بنوشتن نام خود اقتصار نمودم و جواب بيرون آمد همان طوري که ميخواستم و در خاطر داشتم بدون آنکه ذکر نمايم پس شيخ را وداع نموده روانه کوفه گرديديم در روز ورود يا فرداي آن برادرهاي زن من آمدند و بر من سلام کردند و عذرخواه شدند در باب خلافي که در باب زوجه ام با من داشتند و زوجه هم با حسن حال بنزد من و خانه من آمد و ديگر بعد از خانه بيرون نرفت تا آن وقت که بمرد.