معجزه 17
قطب راوندي مرسلا از ابن سوره روايت نموده که گفت پدرم از مشايخ طايفه زيديه بود در کوفه و حکايت کرد که روزي بسوي قبر حسين عليه السلام روانه شدم که روز عرفه را آنجا باشم پس مشرف شده توقف در حابر شريف نمودم تا آنکه وقت عشا در رسيد نماز عشا را بجا آورده خوابيدم و شروع نمودم بقرائت سوره حمد ناگاه جواني را ديده که جبه در بر دارد و قبل از من ابتدا بقرائت نمود و پيش از من فارغ گرديد و در نزد من بود تا آنکه نماز صبح را ادا کرده هر دو از باب حاير بيرون امديم و بشاطي فرات رسيديم آن جوان بمن گفت تو ميخواهي بکوفه بروي برو پس من در طريق فرات روانه شدم و او بجانب بيابان روان شد پدرم ابوسوره گفت ديدم که مفارقت او بر من سخت شد از عقب او روان شدم چون آن جوان اين بديد بمن گفت بيا پس با او روانه شديم تا آنکه باصل حصين مسناه رسيديم پس در آنجا خوابيديم وقتي که بيدار شديم خود را با آن جوان در ارض غري بالاي خندق کوفه ديديم پس آن جوان متوجه من شده گفت گويا عيال دار باي و امر معاش بر تو تنگست برو بنزد ابوطاهر رازي و او خواهد بيرون آمد بسوي تو بحالتي که دستهاي او بخوان قرباني آلوده باشد پس باو بگو جواني بفلان صفت و فلان صفت
ميگويد آن کيسه دينارهائي را که نزد پاي تخت خود دفن کرده بده باين مرد - راوي گويد که رفتم بسوي او و برون آمد با دستهاي رنگين شده بخون قرباني و فرمايش آن جوان را باو رسانيدم گفت شنيدم و اطاعت نمودم و راوندي بعد ازذکر اين خبر گفته که روايت کرد ابوذر احمد بن سوره و محمد بن الحسن بن عبدالله تميمي اين خبر را با اين زياده که آن مرد گفت که آن شب را راه رفتم تا آنکه خود را مقابل مسجد سهله ديديم پس آن جوان گفت منزل من در اين مکان ميباشد برو تو بنزد ابن زراري علي بن يحيي و باو بگو آن مال که در فلان موضع گذاشته و صفت آن فلان است بتو بدهد - راوي گويد چون اين شنيدم از آن جوان پرسيدم تو کيستي گفت من محمد بن الحسن ميباشم او را نشناختم پس با يک ديگر قدري راه رفتيم تا آنکه وقت سحر بنو اويس رسيديم ديدم آن جوان نشست و زمين را بدست خود قدري پست نمود آبي ظاهر شده از آن وضوء کرد و سيزده رکعت نماز بجا آورد پس او را مفارقت نموده بخانه زراري رفتم و در را کوبيدم گفت کيستي تو گفتم من ابوسوره ميباشم شنيدم که با خود گفت که مرا با تو چه کاري است اي ابا سوره پس چون بيرون آمده آن قصه را بجهه او نقل کردم چون آن بشنيد خندان گرديد و با من مصافحه نمود و روي من ببوسيد و دست مرا بر
[ صفحه 134]
روي خود ماليد بعد از آن مرا با خود بدرون خانه برد و کيسه را از نزد پاي تخت بيرون آورد و بمن تسليم نمود ابوسوره چون اين بديد از مذهب زيديه اعراض نمود و شيعه خالص گرديد. مولف گويد اين خبر علاوه بر اعجاز آن بزرگوار و اثبات وکالت وکيل مذکور مشتمل بر ذکر دو نفر باشد که آن بزرگوار را ديده اند يکي ابوسوره وديگر آن وکيل زيرا که اگر او را نديده بود امام عليه السلام ذکر صفات خود را براي او نمينمود.