معجزه 07
در همان کتاب از همان جناب روايت کرده از حسين بن حسن علوي که شخصي از ندماء عبيدالله بن سليمان وزير خليفه باو رسانيد که کسي ميباشد که اموال از اطراف براي او مياورند و آن کس وکلائي بجهه قبض آن اموال مقرر داشته که قبض مينمايند و باو ميرسانند وزير اراده آن نمود که وکلاء را بگيرد خليفه گفت خود آن مرد را بايد بدست آورد وزير گفت که بر آن دست نتوان يافت صلاح آنکه در پنهاني اشخاصي نزد وکلاء روانه شوند که ما را مالي است که بجهه آن شخص آورده ايم هر يک از وکلاء که قبض آن مال نمايند او را گرفته تا بان واسطه بان شخص ظفر يابيم مقارن اين حال بوکلاء فرمان رسيد از صاحب ناحيه که کسي قبض مالي ننمايد و وکلاء انکار وکالت نمايند پس بعض جاسوسان وزير نزد محمد بن احمد وکيل آمده با او خلوت کرده اظهار نمود که مرا از صاحب ناحيه مالي باشد و ميخواهم آنرا قبض نمائي محمد باو گفت که غلط و مشتبه بتو شده در اين باب مرا خبري نيست و از کسي وکالت ندارم آن مرد از در ملايمت و ملاطفت و خشوع درآمده اصراري نمود و محمد در اين باب تجاهل و انکار کرد - و همچنين هر يک از جاسوسان بهر يک از وکلاء ابرام و اصرار نموده و مايوس برگرديدند و گفتند چنين امر نباشد و اگر باشد کسي برآن مطلع نگردد.