و اما جواب از شبهه پنجم
باينکه امامي که غايب باشد بطوريکه نتوان باو رسيد و بوجود او منتفع گرديد پس فرق ميان وجود و عدم او چيست و چرا جايز نباشد که خدا او را بميراند يا آنکه معدوم گرداند تا آن زمان که دانست که رعيت از او تمکين مينمايد و تسليم امر او ميکند او را زنده کند يا موجود گرداند چنانکه جايز دانند که خدا از براي اوغيبت را مباح کرده تا آن زمان که او را تمکين کنند او را ظاهر نمايد پس آن نيز چند وجه ميباشد: وجه اول آنکه نميگوئيم و قطع نداريم باينکه هيچکس خدمت امام نميرسد و آن امريست غير معلوم بلکه معلوم العدمي را که ظاهر روايت شيخ طوسي در کتاب غيبت باسناد خود از ابيبصير از باقر ع که فرمود که صاحب الامر بايد غيبت و گوشهگيري نمايد و ناچار است از گوشه گيري و قوت يافتن يعني قوت او در گوشه گيري و ضعف او در معاشرت با خلق باشد و در سي نفر وحشتي نيست وجه خوب منزلي است مدينه منوره اينست که سي نفر هميشه با آن حضرت هستند - و علامه مجلسي طاب ثراه اين سي نفر را برجال الغيب تعبير کرده که در ايام غيبت با آن حضرت هستند و سياسات بلاد و تربيت عباد بامر قائم عليه السلام بدست ايشان جاري ميشود پس اشعاع خود ايشان بوجود آن حضرت و اشعاع مردم
بوجود ايشان از فوايد وجود آن بزرگوار است - بعلاوه آنکه بسياري ازخاصه بلکه از عامه نيز بخدمت آن حضرت فايز و شرفياب شده اند و از او منتفع گرديده اند اگر چه او را نشناختهاند و بعد از مفارقت از قراين دانسته اند که آن حضرت بوده بلکه بسياري هم در وقت ملاقات دانسته و
[ صفحه 89]
شناخته اند در زمان غيبت صغري بلکه در زمان غيبت کبري هم چنانکه بعد از اين دانسته و مذکور گردد ان شاء الله کساني که شرفياب خدمت او شده اند و از وجود مقدس او منتفع گرديده اند زياده از حد تواتر ميباشند بلکه زياده از هزار. وجه دوم اينست که چون مدرک حجيت اجماع نزد طايفه اماميه کثرهم الله کشف اتفاق امت است از دخول قول امام با رضاي آن حضرت باين فتوي و اين هر دو نوع وجود است پس فايده وجود غايب استکشاف اجمالي قول او باشد از فتواي علماي شيعه چنانکه فائده وجود حاضر استکشاف تفصيلي راي او باشد از قول او پس چنانکه با حضور استعلام احکام عمده فوايد بعث نبي و نصب امام است بلکه جمعي از اصحاب را اعتقاد آنست که فتواي جماعت هم با عدم ظهور مخالف کاشف از راي امام است زيرا که اگر آن فتوي موافق راي امام نباشد واجبست از باب قاعده لطف که القاء خلاف کند در ميان ايشان تا آنکه اخذ بان قول نشود پس با عدم وجود امام در هر عصر اين فوايد نباشد بخلاف وجود هر چند غايب باشد. وجه سوم اينکه با فرض وجود، انتظار ظهور و خروج در هر روز و هر ساعت متصور باشد بخلاف عدم وجود زيرا که وجود شخص کامل در ساعت واحده خلاف عادت باشد و عاقل انتظار آن نبرد و در
انتظار هر يوم و هر ساعت اجر جزيل و ثواب جميل باشد - چنانکه صادق عليه السلام در روايت علاء بن سبابه فرمود هرکس از شما بميرد در اين امر بانتظار آن چنان باشد که در خيمه قائم بوده و باقر عليه السلام در روايت عبدالحميد واسطي فرمود يا عبدالحميد آيا مي بيني که کسيکه حبس کند نفس خود را در راه خداي تعالي از براي او مخرج قرار ندهد، خدا رحمت کند بنده اي را که نفس خود را در راه ما حبس نمايد خدا رحمت کند بنده را که امر ما را احيا کند - راوي عرض کرد که اگر بميرم پيش از آنکه قائم را درک کنم چگونه باشد؟ فرمود که هر کس از شما که بگويد اگر قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را درک کردم او را ياري ميکنم مانند کسي باشد که شمشير خود را با آن حضرت بکار برد و بر سر دشمنان آورند نه بلکه مانند کسي باشد که با او شهيد شود - و نيز صادق عليه السلام بعمار فرمود که يا عمار قسم بخدا که نميميرد از شما کسي که بر آن حالت باشد که شما بر آن حالت هستيد مگر آنکه افضل باشد نزد خداي عزوجل از بسياري از شهداي بدر واحد پس بشارت باد شمارا و بود آن حضرت که هر وقت يکي از اصحاب او ذکر قائم ميکرد و آرزوي ملاقات او مينمود ميفرمود آنچه بر شما هست عزم و انتظار است و بان درک ثواب شهادت خواهيد کرد هر چند بر فرش خود بميريد- پس اجر و ثواب انتظار بسيار است و دريافت آن در هر وقت و ساعت موقوف بر احراز وجود آن بزرگوار است بلکه بر غيبت او زيرا که اگر بمانند تا آنکه درک حضور او را
[ صفحه 90]
نمايند شايد او را ياري نکنند مگر اقل از ايشان چنانکه شيعه جد او حضرت امام حسين عليه السلام را خواستند که ياري کنند چون بکوفه رفت ياري نکردند بلکه خذلان و اهانت نمودند - چنانکه در اخباري وارد شده که جمعي از شيعه ترغيب و تحريص مينمودند حضرت صادق عليه السلام را بر خروج و ميگفتند که تو را در عراق شيعياني هست که اگر آنها را برابر نيزهها و تيرها روانه کني بر نگردند چون حضرت اين بشنيد اشاره فرمود بگوسفند اينکه ميچريدند در آن مکان و فرمود اگر از براي ما بشماره اين گوسفندان شيعياني بود که با ما در دل و زبان موافق بودند در امر خروج هر آينه قائم ما خروج مينمود - راوي گويد که آن گوسفندها را شماره کرديم هفده عدد بود - و نيز در دفعه ديگر در امر خروج بان حضرت اصرار کردند و گفتند که شيعيان تو بسيارند و با اين حال خروج واجب و قعود جاي نيست چون آن حضرت اين بشنيد امر فرمود که آتشي برافروختند پس فرمود کداميک از شما داخل اين آتش ميشود همگي سر بزير انداختند آن گاه فرمود که شان قائم در وقت خروج و دخول با اول مثل دخول در اين آتش باشد و هر کس از شما داخل اين آتش شود مي تواند ياري قائم کند و با او جهاد نمايد وجه چهارم آنست که شيخ
طبرسي در بعضي کتب خود فرموده و آن اينست که: فرق ميان وجود او در حالتي که غايب باشد از اعداء خود بجهه تقيه در اثناي آن غيبت منتظر آن باشد که مردم تمکين از او نمايند تا ظاهر شود و تصرف نمايد، و ميان عدم او واضح است و آن اينست که در اول حجت در فوات منافع و مصالح بندگان مر خدا را لازم باشد و در ثاني مر بشر را زيرا که امام در وقتي که بترسد بر نفس خود و غايب گردد از مردم آن منافع و مصالحي که از مردم بسبب غيبت او فوت شود سبب آن فعل خود ايشان باشد و خود ايشان در اين مواخذ و ملوم و مذموم باشند بر خدا اعتراض و حجتي وارد نيايد بخلاف آنکه خدا معدوم کند امام را يا آنکه بميراند والعياذ بالله او را که در اين حال حجت در فوات منافع و مصالح بر خدا وارد آيد زيرا که فوات آنها مسبب از فعل خدا شده پس بر بندگان ذم و لوم و حجتي وارد نيايد و اين جوابيست متين - و مراد از کلام خواجه طوسي که در تجريد فرموده وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه هنا يعني وجود امام عليه السلام لطف است و تصرف او لطف ديگري است و عدم آن لطف از ما است همين است و مقصود آنست که وجود و تصرف امام هر يک واجبي است علي حده پس هر گاه از تصرف او مانع باشد ضرر بوجوب وجود او نميرسد و مانع از تصرف هم ما يعني بندگان هستند پس بر خدا حجتي وارد نيايد وجه پنجم آنست که علم الهدي فرموده و آن اينست که شيعيان چون تجويز کنند و احتمال دهند که امام در ملحي باشد که ايشان را ببيند و بشناسد و ايشان او را نشناسند اين بااثرتر باشد در
[ صفحه 91]
ترک معاصي از آنکه چنين نباشد يا آنکه او موجود باشد و غايب نباشد بلکه ظاهر باشد در ناحيه غير ناحيه مکلفين اگر چه مطلع باشد بر اعمال ايشان باطلاع علمي نه بر وجه مشاهده زيرا که عادت جاري شده بر قوت اطلاع حسي و شهودي و تاثير آن والا پس اطلاع خداي تعالي بر عباد موجود است در جميع احوال مکلف و همچنين اطلاع معصومين عليه السلام چنانکه وارد شده در تفسير آيه و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المومنون يعني بگو بکنيد که خدا و رسول و مومنين عمل شما را ميبينند که مراد بمومنين ائمه عليه السلام است زيرا که غير ايشان از مومنين عالم بعمل کسي که غايب از نظرشان باشد نيستند و اطلاع ايشان بسبب آنست که روايت شده که ملائکه که اعمال عباد را مينويسند و ايشان را رقيب و عتيد گويند چون اعمال روز را بنويسند و در آخر روز اراده عروج بعالم ملکوت کنند قبل از عروج صحايف اعمال را بنزد امام عصر عليه السلام برند و بر او عرض کنند و او را بر آنها مطلع سازند و بعد از آن آنها را بالا برند و امام عليه السلام هم چون آنها را بيند اعمال شيعيان خود را اصلاح نمايد اگر قابل اصلاح باشد يا باستغفار يا بشفاعت نزد خدا يا بوا گذاشتن امر را باو و از اين جهه بود که ائمه عليه السلام مي فرمودند بشيعيان که عملي که قابل اصلاح باشد بکنند و اين نظير کتاب مغلوط است که بعضي از آنها قابل اصلاح است و بعضي از آنها بهيچ وجه اصلاح نپذيرد وجه ششم آنست که در مکاتبه اسحق بن يعقوب وارد شده که گفت سوال کردم از محمد بن عثمان عمروي که از وکلاي ناحيه مقدسه بود که مکتوبي را در آن سوال کرده بودم از مسائلي که بر من مشکل شده بود بقائم ع رسانيده جواب بگيرد پس توقيع رفيع بخط شريف مولانا صاحب الزمان ع بيرون آمد که اما آن چيزي را که از آن سوال کرده بودي ارشدک الله و ثبتک در امر منکرين ما از اهل بيت و بني اعمام ما پس بدانکه ميان خداي عزوجل و ميان احدي قرابت و خويشي نيست و هر کس مرا انکار کند از من نيست و سبيل او سبيل پسر نوح (ع) ميباشد و اما سبيل عمم جعفر و پسر او پس او سبيل برادر يوسف باشد تا آنکه فرمود و اما وجه انتفاع بمن در حال غيبت من پس مانند انتفاع بافتاب باشد در وقتي که او را از نظرها غايب گرداند سحاب يعني ابر و بدرستي که من امانم از براي اهل زمين چنانکه ستارهها امانست از براي اهل آسمان پس ببنديد درهاي سوال را از چيزيکه از شما نخواسته اند دانستن آن را و خود را در مشقت تحصيل
علم آن چيز که ديگري کفايت آن کرده نيندازيد و زياد کنيد دعاهاي خود را در خصوص تعجيل فرج آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم زيرا که فرج شما در آن باشد و السلام عليک يا اسحق بن يعقوب و علي من اتبع الهدي مولف گويد که صواب در جواب از اين شبهه همين بس است و با جوابهاي ديگر هم منافاتي
[ صفحه 92]
ندارد زيرا که همه آنها راجع بود باينکه وجود غايب را فلان فايده باشد و اين دلالت دارد بر آنکه وجود غايب (ع) خالي از فايده نيست اگر چه ذکر فايده را مفصلا نفرموده مگر در کلام دويم که فرمود من امانم از براي اهل زمين و وجه اين آنست که با وجود مقدس او خداوند اهل زمين را هلاک ننمايد چنانکه در حق پيغمبر خود فرمود و ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم يعني خدا ايشان را عذاب نکند و حال آنکه تو در ميان ايشان هستي و وجود امام مثل وجود پيغمبر است در اين جهت و لهذا در اخبار وارد شده که هر گاه زمين از حجت خالي ماند اهل خود را فرو برد و خداوند بر اهل هر بلدي که عذاب نازل کرده پيغمبر خود را مثل لوط و امثال او از آن بلد بيرون برده بلکه سيرت عقلا هم بر اين جاري شده که خراب کردن شهري را بسبب وجود يک نفر که شايسته عقوبت نيست موقوف ميدارند بلکه قبيله و بلدي را که شايسته احسان نيستند از براي وجود يک نفر شايسته در ميان ايشان مورد عطوفت و احسان مينمايند و بالجمله غيبت امام اگر چه سبب فوات بعض فوايد وجود ميشود لکن اکثر فوايد وجود مقدس او منافات با غيبت ندارد مثل فوايد مذکوره در ضمن جوابها و مثل شفاعات در رفع بليات و آفات و وفور نعم و خيرات و اعانات درماندگان و ارشاد و هدايت راه گم کردگان و اعانت مظلومان و مانند اينها چنانکه بعد از اين دانسته شود ان شاء الله در ذکر اشخاصي که شرفياب حضور گشته و هر يک ببرکت وجود مقدس آن بزرگوار از مهلکه خلاصي يافته اند پس حاصل اين جواب آنست که وجود غايب اگر چه فاقد بعضي فوايد باشد لکن فاقد جميع آنها نيست تا آنکه با عدم او مساوي باشد بلکه ثمرات محض وجود آن بزرگوار فوق حد احصا باشد خصوص آنکه غيبت بطور عدم معرفت باشد زيرا که غالب انتفاعات مردم از وجود کسانيست که ايشان را بنام نميشناسند مثل آنکه اکثر معاملات بازاري با کساني مي شود که ايشان را نمي شناسند و اگر يکي از آنها نباشد معطل ميماند - و بالجمله فوايد نفس وجود ناديده مانند خضر و الياس و ملائک حفظه که در آيه شريفه له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله اشاره باين شده و امثال اينها بسيار است بلکه وجود خداي عزوجل که اصل و منشاء جميع فيوضات ميباشد از اين بابت چه جاي آنکه ديده شود و آنرا نشناسند پس توهم اهمل اصل وجود مهمل و بي وجه ميباشد.