بازگشت

و اما جواب از شبهه سوم


که باعث بر غيبت و استتار خصوص تا اين مقدار که سبب انکار وجود او شود چه چيز است پس آن وجوهي باشد که در اخبار و کلمات اصحاب کبار بان اشاره شد.

وجه اول

آنست که سيد مرتضي فرموده و آن اينست که بعد از آنکه نقل و عقل دلالت کرد بر آنکه زمان تکليف خالي از امام نميشود و نيز دلالت کرد بر آنکه آن امام و رئيس بايد معصوم باشد از فعل قبيح و عمل حرام پس لابد با عدم حضور بايد غايب دانيم او را زيرا که فاصله ميان حاضر و غايب نشايد و چون غايب دانستيم لابد بايد غيبت او منوط بحکمت و مصلحت باشد زيرا که قبيح و عمل حرام پس لابد با عدم حضور بايد غايب دانيم او را زيرا که فاصله ميان حاضر و غايب نشايد و چون غايب دانستيم لابد بايد غيبت او منوط بحکمت و مصلحت باشد زيرا که قبيح از او نيابد بلکه لغو و عبث او را نشايد و دانستن وجه حکمت و مصلحت علي التعيين لازم نباشد چنانکه وقوع آيات متشابهه يا ظاهره در جبر يا تشبيه در قرآن يا احراز حکمت در خداوند لابد منوط بحکمت باشد و علم بوجه آمن علي وجه التفصيل لازم نباشد، چنانکه در روايت عبدالله بن فضل هاشمي وارد است که گفت شنيدم از صادق عليه السلام که ميفرمود از براي صاحب اين امر غيبتي باشد لابد که در آن غيبت اهل باطل در شک و ريب واقع شود عرض کردم که از براي چه سبب فدايت شوم؟ فرمود از براي امري که خدا اذن نداده از براي ما کشف آن را از براي شما عرض کردم پس وجه حکمت در غيبت او چيست؟ فرمود وجه همانست که در غيبتهاي انبيا و اوصياي سابقين بوده بدرستي که وجه حکمت در آن ظاهر نگردد مگر بعد از ظهور خود او چنانکه حکمت آنکه خضر کشتي را سوراخ کرد و غلام را کشت و ديوار را برپا داشت از براي موسي ظاهر نگرديد مگر وقت مفارقت ايشان از يک ديگر يابن الفضل بدرستي که اين امر امريست از خدا و سريست از اسرار و غيبتي است از غيبتهاي او چون دانستيم که خداي عزوجل حکيم است تصديق ميکنيم بر اينکه تمام افعال او حکمت ميباشد اگر چه وجه آن بر ما منکشف نشده باشد

وجه دوم

باز آن است که سيد مرتضي علم‌الهدي فرموده و آن اينست که آن بزرگوار غايب شده بسبب خوف بر تلف نفس خود زيرا که چون بر نفس خود بترسد غيبت واجب باشد بخلاف آنکه خائف بر مال باشد يا آنکه بر اذيت نفس که در اين حال بايد از براي اتمام حجت بر مکلفين متحمل شود و وجه وجوب غيبت بر فرض اول آنست که اگر کشته شود کسي نباشد که جانشين و خليفه او شود زيرا که آسياي امامت بوجود مقدس او گردش ميکند و دور ميزند و دولت او آخر دولتها ميباشد بخلاف آباء طاهرين او عليه السلام بسبب آنکه با ظهور اگر کشته ميگرديدند ميدانستند که ديگري هست که در جاي او بنشيند بعلاوه اينکه خوف اين بزرگوار از پدران عالي مقدار زياده بوده زيرا که امامان گذشته بشيعيان خود بطريق سر خبر داده بودند که صاحب شمشير امام



[ صفحه 84]



دوازدهم است و اينکه اوست که زمين را پر از عدل و قسط نمايد و اينکه دولت او بر همه دولتها غالب شود و در ظهور و خروج او باشد هلاکت دولت طغاه پس سلاطين ظالم در هلاک کردن پدران گرام او بسا بود که اهتمام نمودند زيرا ميدانستند که ايشان خروج بشمشير نمي‌نمايند و تاخير ميداشتند آن را تا زمان خروج دوازدهم ايشان تا آنکه او را بکشند و دولت او را مغلوب نمايند و از اين جهه بود که چون حضرت عسکري عليه السلام را دفن کردند سلطان مضطرب گرديد و در طلب فرزند ارجمند او برآمد و در منازل و خانه‌هاي آن حضرت تفتيش بسيار نمودند و در تقسيم ميراث آن حضرت توقف کردند و آن کنيز را که گمان حمل بر او داشتند جمعي بر او گماشتند که تا دو سال ملازم او بودند تا آنکه مايوس شدند ميراث او را در ميان مادر و برادر او جعفر تقسيم نمودند و مادر آن حضرت مدعي وصايت گشته در نزد قضات و سلطان ثابت کرد و سلطان با وجود اين در طلب فرزند او بود و جعفر بعد از تقسيم ميراث بنزد سلطان او را براند و گفت اي احمق من با آنکه سلطانم شمشير خود را و تازيانه خود را بر آن کساني که گمان دارند پدر و برادرت امامند برهنه کرده‌ام از براي آنکه ايشان را برگردانم و با خود کنم

نتوانستم پس اگر تو نزد شيعيان پدر و برادرت امام هستي بسلطان چه حاجت داراي و اگر امام نيستي بتوسط سلطان امام نميشوي و آن بزرگوار بسوي ايشان بيرون ميامد مشتمل بر فنون مسائل و احکام و باقي ماند بر اين حال تا مدت شصت سال تا آنکه امر او شديد گرديد و طلب بر او بسيار شد و در مقام تفحص از خواص و موالي او برآمدند پس آن بزرگوار بترسيد بر نفس خود و خاصان خود از شيعيان در دولت خليفه معتضد انشاء الله چنانکه روايت شده از شقيق حاجت که گفت معتضد ما را احضار کرد و سه نفر بوديم پس گفت برويد بسامره و داخل خانه حسن بن علي شويد بدرستي که او وفات کرده و هر کسي را در آنجا يافتند او را گرفته نزد من آريد شقيق گويد چون رفتيم و داخل خانه شديم کسي را نديديم نا گاه سردابي را ديده داخل آن شديدم آن را مانند دريائي ديديم که پر آب بود و در آخر آن حصيري بر روي آب افتاده و بر بالاي آن حصير مردي که بهترين مردم بود در هيئت ايستاده نماز ميکند و بهيچ وجه توجه بما ننمود نه بخود ما و نه باسبابي که با خود داشتيم يک نفر از همراهان ما که احمد بن عبدالله نام داشت چون آن بديد بقصد گرفتن آن مرد داخل آب شد و مشرف بغرق گرديد بعد ازاضطراب دست خود را دراز کرده او را بيرون آوردم در حالتي که بيهوش گشته بود و تا مدت يک ساعت مدهوش بود



[ صفحه 85]



پس رفيق ديگر داخل آب گرديد و همين حالت او را عارض گرديد من از مشاهده اين حال مبهوت گشتم پس متوجه آن مرد شدم و گفتم المعذره الي الله و اليک بخدا قسم که من نميدانستم که امر چگونه است و بسوي چه کسي ميائيم و من توبه ميکنم بسوي خدا از اين کاري که کردم آن مرد بهيچ وجه متوجه ما و سخن ما نگرديد پس متخير و پشيمان بسوي معتضد برگرديديم و واقعه را باو نقل کرديم چون اين بشنيد گفت آن را کتمان نمائيد و بکسي نگوئيد و الا گردنهاي شما را بزنم - و بالجمله حاصل اين جواب آنست که علت غيبت خوف از قتل است و مويد اين جواب آنست که زراره روايت کرده باسانيد متکثره از صادق و باقر عليه السلام که فرمودند از براي آن غلام يعني قائم عليه السلام قبل از قيامتش غيبتي باشد گفته شد که سبب غيبت او چيست فرموده ميترسد بر نفس خود ذبح را.

وجه سوم

آنستکه اگر آن بزرگوار ظاهر باشد مانند پدران خود چاره از بيعت کردن با سلاطين خود ندارد و از براي مراعات تقيه و انتظار رسيدن آن وقت که خداي عزوجل او را اذن خروج دهد و چون آن حضرت حجت بالغه و قائم بسيف است از براي پاک کردن روي زمين از کثافات کفر و شرک حکمت چنان اقتضا کرد که احدي را بر او سبيل و بيعت نباشد و مويد اين جوابست اخباري که از حضرت باقر و صادق و رضا عليهم السلام روايت شده که در جواب سوال از سبب غيبت فرمودند که سبب آنست که چون خروج کند با شمشير احدي را در گردن او بيعت نباشد زيرا که هر يک از پدران بزرگواران آن حضرت را در گردن بيعتي بود از طاغوت عصر او حتي آنکه از جمله اعتذارات اميرالمومنين عليه السلام در قعود از خلافت آن بود که فرمود مرا در اول امر مضطر به بيعت کردند بهر يک از خلفاي ثلاثه و نقض بيعت چون بمذهب عامه ارتداد و مجوز قتل است بسبب خوف بر نفس نقص آنرا نتوانم کرد.

وجه چهارم

آنکه چون در سابق ذکر گرديد چون در اخبار عامه و خاصه وارد شده که جاري ميشود بر اين امت آن چيزهائي که جاري شده در امتهاي گذشته حذ و النعل بالنعل و القذه بالقذه و در سابقين غيبت واقع گرديده در حق نبي و وصي پس بايد در اين امت نيز واقع گردد و مويد اينست روايت حنان بن سدير از صادق عليه السلام که فرمود از براي قائم عليه السلام غيبتي باشد که مدت آن طو لاني باشد عرض کردم که يابن رسول الله سبب آن چيست؟ فرمود سبب آنست که خداي عزوجل آيا فرموده است مگر آنکه جاري سازد در او سنت پيغمبران را ازغيبت‌هاي ايشان و لابد است يابن سدير از براي او استيفاي مدتهاي غيبتهاي آنها زيرا که خدا فرموده لترکبن طبقا عن طبق، يعني بايد جاري بشود در شما سنتهاي پيشينيان يعني جاري گردد در شما حالات امتهاي گذشته حالتي بعد از حالتي در وقتي بعد از وقت ديگر.

وجه پنجم

آنست که نيز وارد شده از حضرت صادق عليه السلام که سبب غيبت و تاخيراين



[ صفحه 86]



امر آنست که زمان دولتهاي باطل بگذرد تا آنکه نگويد يکي از ايشان که اگر من مالک و حکمران بودم هر آينه عدالت و احسان بزير دستان خود مينمودم پس خداوند ايشان را قبل از آن حضرت مالک گردانيد زيرا که دولت مهدي و آل محمد عليهم السلام آخر دولتهاست و متصل به قيامت مي شود چنانکه در اخبار متواتره وارد شده تا آنکه از براي احدي از ايشان بر خدا حجت نباشد.

وجه ششم

آنست که روايت کرده ابن ابي عمير از صادق عليه السلام که گفت بان حضرت عرض کردم که چرا اميرالمومنين در اول امر با مخالفين خود مقاتله نکرد فرمود؟ از براي آنکه خدا فرموده لو تزيلوا لعذبنا الذين کفروا منهم عذابا اليما عرض کردم مراد بتنزيل چه چيز است؟ فرمود مراد وديعت و امانتهاي مومنين است که در اصلاب کفار گذاشته است يعني اگر آن اولاد مومن که در صلب اهل کفر ميباشد تولد شده بود عذاب اليم بر اهل کفر نازل ميکردم پس اگر پدران کافر را ميکشت از اولاد مومن بعرصه وجود نميامد ايشان را مهلت داد تا آن زمان که آن اولاد بوجود آمدند پس حال قائم عليه السلام نيز چنين باشد ظاهر نخواهد شد تا آنکه امانتهاي خدا از صلب کفار بعرصه وجود آيد آن گاه ظهورفرمايد و زمين را از شرک و کفر پاک نمايد و اخبار وارده باين معني بسياراست

مولف گويد

دور نيست که حکمت غيبت آن بزرگوار همه اين وجوه بلکه با علاوه و وجوه ديگر هم باشد و اقتصار امام در هر يک از اخبار بر يکي از آنها بجهه اکتفاي راوي بان و مراعات اختصار باشد پس منافات و تعارض نيست ميان اخبار و الله اعلم بحقيقه الحال .