بازگشت

و اما استبعاد غيبت آن حضرت


پس دانسته شد که بعد از وقوع غيبت در انبيا و اوصياي سابقين و وجوب وقوع آنچه در امتهاي گذشته واقع شده در اين امت بموجب اخبار و عدم وقوع غيبت در حق وصي اين امت چاره از قول بوقوع غيبت در حق آن بزرگوار نيست بعلاوه آنکه بعد از ثبوت وجوب وجود و عدم حضور لابد بايد غايب بوده باشد - بعلاوه آنکه با وقوع غيبت از براي مثل خضر و الياس و دجال و ساير اشخاصي که ذکر شده از انبيا و اوصيا و غيرهم که بسياري از آنها را خود مخالفين ذکر کرده اند اين استبعاد را باعث نميماند چگونه و حال آنکه غيبت انسان را انتظار بر دو وجه متصور است - يکي آنکه شخص او ديده نشود مانند ملک و جن - دوم آنکه او شناخته نشود اگر چه ديده شود و وجه اول اگر چه در حق آن بزرگوار ممکن است بلکه در بعض حالات واقع - لکن وجه دوم هم در غالب حالات آن حضرت مانعي ندارد بلکه ظاهر جمله از اخبار گذشته و آينده که شما را مي بيند و ميشناسد و در بازارهاي شما عبور ميکند و بر فرشهاي شما پا ميگذارد و او را نميشناسيد اينست و وجه اول هم بعدي بدارد چگونه و حال آنکه جمعي در مثل باغ ارم روايت کرده از آن زمان که بنا شده تا بحال مستوراست از انظار - چنانکه صدوق (ره) روايت کرده از محمد بن هرون زنجاني از معاذ بن مثني العنبري از عبدالله ابن اسماء از جحويريه از سفيان از منصور از ابي وائل که گفته مردي که او را عبدالله بن قلابه ميگفتند بيرون رفت در طلب شتريکه آنرا گم کرده بود و در بيابانهاي عدن جستجو مينمود ناگاه نظر او بشهري افتاد که آن شهر را حصاري بود محکم و در اطراف آن حصار قصرهاي بسيار واضع شده و منارهاي بلند بنا گشته چون نزديک آن شهر رسيد بگمان آنکه در آن شهر کسي باشد که از شتر او



[ صفحه 81]



خبري داشته باشد از شتر خود پرسد در دروازه آن شهر درنگي کرد و از خارج و داخل کسي را نديد پس از شتر خود پياده گشته آن را عقال کرده خوابانيد و شمشير خود را از غلاف کشيده داخل دروازه آن شهر گرديد ناگاه دودبار بسيار بزرگ ديد که در دنيا بزرگتر از آنها ديده نشده و نه طولاني تر از آنها وجوب آنها از بهترين چوبهاي عود بود و در آنها گل ميخها بود از ياقوت زرد و ياقوت سرخ که نور آنها تمام عرصه را روشن کرده چون آن را ديد تعجب نمود و در را گشود و داخل گرديد شهري ديد که مانند آن ديده نشده و در آن قصرهائي ديد که در بالاي ستونهاي زبرجد و ياقوت بنا کرده اند و در بالاي هر قصري غرفه و بر هر غرفه غرفه‌هاي بسيار بنا شده از طلا و نقره و ياقوت و مرواريد و زبرجد و در هر باب از ابواب آن قصور ميخها زده اند مانند ميخهاي در شهر مرصع بياقوت و جميع آن قصرها را بمرواريد و کلولهاي مشک و زعفران فرش کرده اند پس بر آن مرد بعد از مشاهده اين اوضاع و نديدن کسي در آن شهر فزع و وحشت عارض گرديد نظر بخيابانها و کوچه‌هاي آن شهر کرد ديد که در خيابانهاي آن اشجار مثمره غرس شده و از زير آن اشجار نهرهاي بسيار جاري ميشود با خود گفت همانا اين آن بهشتي است که خداي عزوجل از براي بندگان وصف کرده حمد خداوند را که مرا روزي نمود و داخل آن گرديدم پس از مرواريد و گلوله هاي مشک و زعفران که در ميان قصور و عرصه متفرق بودند قدري با خود برداشت و از زبرجد و ياقوت که در درها و بناها نصب شده بود نتوانست چيزي بکند و بسوي شتر خود سوار شده بسوي يمن شتافته و آن مرواريد و گلوله مشک و زعفران که با خود داشت اظهار نمودم و مردم را از اين واقعه اعلام نمود و پاره از آن مرواريدها را در مقام بيع درآورد و آنها از طول زمان زود و متغير شده بودند پس خبر او شيوع يافت و بمعاويه رسيد او را خواست و بحاکم صنعاء نوشته امر بارسال او نمود پس از حضور با او خلوت نمود و قصه را از اول تا آخر بر او خواند و پاره اي از آنچه برداشته بود از مرواريد و غير آن بر او نمود معويه گفت قسم بخدا همچو شهري که تو ميگوئي خداي عزوجل بسليمان بن داود هم عطا نفرمود پس معويه بسوي کعب الاحبار فرستاده او را طلبيد و باو گفت يا ابااسحق آيا بتو رسيده که در دنيا شهري باشد که از طلا و نقره بنا شده باشد و ستونهاي آن از زبرجد و ياقوت و سنگ ريزه‌هاي قصور و غرف آن مرورايد باشد و نهرهاي آن در کوچه‌ها و زير اشجار جاري باشد کعب الاحبار

گفت اما صاحب اين شهر که تو گوئي پس آن شداد بن عاد باشد که آن را بنا کرده و اما آن شهر پس آن ارم ذات العماد است که خداي عزوجل آن را در کتاب خود از براي رسولش وصف کردم و فرموده که مانند آن در بلاد خلق نشده معويه گفت پس حديث آن را از براي ما نقل کن کعب الاحبار گفت بدانکه عاد اولي را وآن عاد قوم هود نيست دو پسر بود يکي شديد و ديگري شداد پس عاد بمرد و آن دو پسر باقي ماندند و مالک شرق و غرب روي زمين شدند و



[ صفحه 82]



مردم اطاعت ايشان نمودند پس از زماني شديد هم شربت ناگوار مرگ را چشيد و سلطنت روي زمين در حق شداد بتنهائي برقرار شد و او را معارض و منازعي نبود و شداد بسيار حريص در مطالعه کتب بود و چون ذکر بهشت را در آنها ميديد کبر و غرور او را رغبت برآن مينمود که در دنيا مانند آن بنا کند تا آنکه عزم او بر آن جزم شد و معماران و بناهاي ما هر را جمع نمود و از ميان ايشان صد نفر اختيار و در زير دست هر يک هزار نفر مقرر فرمود و گفت برويد و از روي زمين اختيار کنيد بهترين مواضع را از جهت آب و هوا و وسعت و فضا و بنا کنيد در آنجا از براي من شهري که از طلا و نقره و ياقوت و زبرجد و مرواريد و زير آن شهر قرار دهيد ستونها از زبرجد و در شهر قصرها بسازيد و بالاي قصرها غرفه‌ها بنا نمائيد و بالاي غرفه‌ها غرفه‌ها بسازيد و غرس کنيد در زير قصرها و در اطراف کوچه‌ها و خيابانها اشجار ثمردار و جاري نمائيد در زير اشجار عيون و آنها را زيرا که من در کتابها ذکر بهشت را ديده و ميخواهيم در دنيا مانند آنرا بنا نمايم عمال گفتند مثل اين بنا را که فرمائيد چگونه ميتوانيم و حال آنکه اين قدر طلا و نقره و جواهرات موجود نيست و بدست نيايد شداد گفت نه آنکه مالک دنيا بدست ما است گفتند آري گفت برويد و بر جميع معادن طلا و نقره و جواهرات گماشتگان بگماريد تا آنکه هر قدر حاجت باشد بدست آورند و هر قدر از طلا نقره و جواهرات در خزاين پادشاهان و دست مردمان يابيد اخذ نمائيد چون اين شنيدند در اطراف عالم نوشتند بپادشاهان اقليم و اطراف شرق و غرب عالم از براي جمع آوري طلا و نقره و جواهرات تا مدت بيست سال پس بنا نمودند اين شهر را از براي او در مدت سي صد سال و عمر شداد نه صد سال بود بس او را بشارت دادند بتمام شدن آن شهر امر نمود که برويد و حصاري در اطراف آن شهر بنا کنيد و در اطراف آن حصار هزار قصر بسازيد و در اطراف هر قصري هزار علم قرار دهيد که در هر قصري از آن قصور وزيري از وزراي او ساکن شوند پس برفتند و حسب الامر او معمول داشتند پس خبر اتمام شهر بشداد رسيد کرد مرد مردم را که تهيه اسباب مسافرت بسوي ارم نمايند پس تا مدت بيست سال تجهيز مقدمات سفر کردند پس شداد با روساي دولت و اعيان مملکت بسوي ارم ذات العماد روانه گرديدند تا آنکه بيک منزلي ارم رسيدند خداي عزوجل بر او و بر جميع همرهان او صيحه از آسمان فروفرستاد که جميعا هلاک گرديدند و احدي از ايشان داخل ارم نگرديد اينست صفت ارم ذات

العماد - بعد از آن کعب الاحبار گفت که من در کتابها خوانده‌ام که مردي داخل آن شهر ميشود و مي بيند آنچه در آن است پس بيرون ميايد و نقل ميکند و او را تصديق نمينمايند و زود باشد که داخل آن شهر شوند اهل دين درآخر زمان.

مولف گويد:

بعد از آنکه تصديق وقوع اين واقعه را و غيبت مثل اين شهر را از انظار خلق و بقاء آنرا از زمان بنا الي آخر زمان و آنکه شداد بن عاد نه صد سال عمر کرده چگونه از



[ صفحه 83]



طول عمر و غيبت حضرت حجت استبعاد مينمايند؟