بازگشت

بر غيبت آن بزرگوار است


اخبار بسيار صادره از آباء و اجداد عالي مقدارش و آن از هر يک از اهل بيت اطهار عليه السلام بسيار و همه آنها افزون از حد و شمار است و آن اخبار بعلاوه آنچه در اخبار نص بر امامت آن حضرت از هر يک از آن بزرگواران گذشت و بعلاوه آنکه بعد از اين در فصول و ابواب آينده نيز ذکر ميگردد بسيار است - اما از اميرالمومنين عليه السلام پس مثل آنکه عبدالعظيم حسني عليه السلام روايت کرده از ابيجعفر ثاني عليه السلام از پدرانش از اميرالمومنين عليه السلام که فرمود که قائم ما را غيبتي باشد طولاني گويا شيعه را مي‌بينم که در غيبت او جولان مينمايند مانند جولان چهارپايان در طلب چراگاه و او را نمييابند کسي از ايشان که در دين خود ثابت ماند و دلش بسبب طول غيبت قساوت بهم نرساند با من در روز قيامت در يک درجه باشد بعد از آن فرمود در وقت قيام قائم ما احدي را در گردن او بيعتي نباشد از اين سبب ولادتش مخفي و شخصش غايب گردد - و در روايت ديگر فرمود که اين دو فرزند من يعني حسن و حسين را مي‌کشند پس خداوند مبعوث کند مردي را که خون خواهي ما را کند و آن مرد غايب گردد تا آنکه اهل ضلالت تميز يابند

و جهال گويند:

که خدا را بال محمد حاجت نيست و بروايت ديگر در منبر کوفه فرمود در عقب شما فتنهاي تاريک و گرفته باشد که از آن نجات نيابد مگر نومه عرض کردند که يا اميرالمومنين نومه کيست فرمود کسيست که مردم را شناسد و مردم او را نشناسند بدانيد که روي زمين از حجت خدا خالي نميباشد و لکن بزودي خداوند خلق را بسبب ظلم و جور و اسراف در حيرت و کوري خواهد گذاشت هرگاه يک ساعت از حجت خدا خالي شود هر آينه اهل خود را فرو برد لکن حجت خدا مردم را ميشناسد و مردم او را نمي شناسند چنانکه يوسف مردم را ميشناخت و مردم او را نميشناختند بعد از آن فرمود يا حسره علي العباد ما ياتيهم من رسول الا کانوا به يستهزئون و در روايت ابن نباته فرمود آگاه شويد هر آينه او يعني قائم غايب گردد و جهال



[ صفحه 58]



گويند خدا را بال محمد حاجت نيست - و در روايت ديگر او فرمود که صاحب اين امر کسيست که از اهل و وطن تنها است

مولف گويد:

که ابن ابي الحديد در شرح نهج‌البلاغه و خطبه که مشتمل است بر ذکر بنياميه ميگويد که اين خطبه را جماعتي از اهل تاريخ ذکر کرده اند و در ميان اهل حديث متداول است و بطريق استفاضه منقولست و در آن باره الفاظ هست که رضي آنها را ذکر نکرده بعد از آن فقراتي ذکر کرده که حاصل مضمون بعض آنها اينست که باهل بيت نبي خود نظر کنيد اگر ايشان جمع شوند شماهم جمع شويد و اگر از شما ياري خواهند ايشان را ياري کنيد هر آينه خدا فرج ميدهد بشما با مردي که از اهلبيت است پدرم و مادرم فداي پسر بهترين کنيزها باد که در وقت ظهورش اشرار خلايق را با شمشيرش پاره پاره و متفرق گرداند مدت خلافتش هشت سال است در آن حال قريش گويند که اگر اين مرد از اولاد فاطمه بود بر ما رحم ميکرد و بنياميه را بر قتال او تحريص کنند آن حضرت ايشان را متفرق و پامال و پوسيده کند ايشان ملعونند درهر جا که يافت شوند کشته کردند سنت وعادت خدا در خصوص کسانيکه گذشته همين است و سنت خدا را تغيير و تبديل نشايد -

بعد از آن ابن ابي الحديد گويد:

اگر گويند که کيست اين مرد که وعده خروج او شده - گوئيم که اماميه گمان دارند که او امام دوازدهم ايشانست و او پسر کنيزيست که نامش نرجس است و بزعم اصحاب ما از اولاد فاطمه است در زمان آينده متولد ميشود و الان موجود نيست - و اگر گويند که در آن زمان از بنياميه که باقي ميماند که آن حضرت در خطبه فرمود که آن مرد از ايشان انتقام ميکشد - گوئيم که اما اماميه پس رجعت قائلند و گمان دارند که از بنياميه خدا قومي را برميگرداند و آن مرد دست و پاي پاره آن قوم را قطع ميکند بعض ايشان را کور ميکند و پاره را بدار ميکشد و از دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم انتقام ميگيرد خواه از متقدمين باشند خواه از متاخرين - و اصحاب ما اهل سنت گمان کرده‌اند که بزودي خداي تعالي خليفه گرداند و در آخر زمان مردي را از اولاد فاطمه که الان موجود نيست از دشمنان و ظالمان انتقام ميکشد و زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم و جور شده اهل عقوبت ايشان را عقوبت و عذاب ميکند مادرش ام‌ولد باشد چنانکه در اين خطبه و غير آن از اخبار وارد گرديده و نام مبارکش نام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و ظهور آن حضرت بعد از آنست که بر اکثراهل اسلام

مستولي شود پادشاهي از بني اميه که نامش سفياني باشد - چنانکه در حديث صحيح وارد گرديده و از اولاد ابي سفيان ابن حرب بن اميه باشد و امام فاطمي او را با اتباعش از بنياميه و غيره ميکشد در آن حال حضرت مسيح فرود آيد و علامات روز قيامت بروز کند و دابه الارض ظاهر گردد و تکاليف باطل شود و صور را بدمند اجساد خلايق از قبور بيرون آيد



[ صفحه 59]



چنانکه کتاب عزيز بان ناطق است تمام شد کلام ابن ابي الحديد در اين موضع - و در شرح بعض فقرات خطبه ديگر که ميفرمايد که بنا فتح الله و بنا يختم که معني آن اينست که خدا بما ابتدا و فتح باب کرده و بما ختم خواهد نمود - و ميگويد اين اشاره بمهدي است که در آخر زمان ظهور ميکند و اکثر محدثين برآنند که از اولاد فاطمه است و اصحاب ما معتزله آن را انکار نکرده اند و بذکر در رو کتب خود تصريح دارند و شيوخ ايشان باو اعتراف نموده اند مگر اينکه آن حضرت باعتقاد ما هنوز خلق نشده بلکه بعد از اين موجود خواهد شد و اصحاب حديث هم بقول ثاني قائلند - قاضي القضاه از کافي الکفاه اسماعيل بن عباد باسنادي که متصل بعلي عليه السلام است روايت کرده. که آن حضرت مهدي را ذکر نمود و فرمود که از اولاد حسين است و کيفيت صورت او را ذکر نمود که او مرديست که موي جبين مبارکش کم و بيني او نازک و بلند است کلفت شکم و عريض ران بيخ دندانهاي ثنايايش از يک ديگر جدا در ران راستش خالي باشد اين حديث را بعينه عبدالله بن قتيبه در کتاب غريب الحديث ذکر نموده.

مولف گويد:

که اگر اين بي انصاف اين دو فقره دو خطبه را ضم مينمود بفقره مکرر الوقوع در عبارات خطبه ديگر کتاب که دلالت دارد بر آنکه زمين خالي از حجت نميماند و در معني حجت هم اندک تاملي مينمود که بدون عصمت نخواهد بود راه ثواب را ميپيمود و لکن لا تعمي الابصار و انما تعطي القلوب التي في الصدور و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور - و اما از امام حسن عليه السلام پس در فصل نص بر امامت آن حضرت گذشت - و اما از امام حسين عليه السلام پس صدوق روايت کرده باسناد خود از عيسي خشاب که عرض کردم بحسين بن علي عليه السلام که توئي صاحب ابن امر؟ فرمود صاحب اين امر کسيست که از وطن و اهل خود دور و مهجور گردد، پدرش را بکشند و او خون خواهي نکرده باشد کنيه او مانند کنيه عمش باشد شمشير خود را هشت ماه در گردن خود حمايل کند - و اما از علي بن الحسين عليه السلام پس صدوق ره باسناد خود از سعيد بن جبير روايت کرده که علي عليه السلام گفت که قائم از ما است ولادتش بر مردم مخفي شود بطوريکه بعضي گويند که هنوز متولد نشده هر آينه خروج کند در وقتيکه خروج خواهد کرد و احدي را بر گردن او بيعت نباشد - و در روايت ابي خالد کابلي فرمود که يا ابا خالد هر آينه فتنها

مانند شب ظلماني خواهد رسيد که از آنها نجات نيابد مگر کسيکه خدا از اوعهد و ميثاق گرفته باشد ايشان چراغهاي هدايت و چشمه هاي علم خدايند خدا ايشان را از فتنها نجات بخشد گويا که صاحب شما را ميبينم که در بالاي نجف در پشت کوفه بلند شده با او سيصد و سيزده نفر هستند جبرئيل در دست راست ميکائيل در دست چپ و اسرافيل درپيش روي او و با او است رايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که آن را گشاده باشد آنرا بسوي قومي نکشد مگر آنکه خدا ايشان را هلاک کند - و اما از محمد



[ صفحه 60]



بن علي عليه السلام پس صدوق ره باسناد خود از ابيالجارود روايت کرده که ابوجعفر عليه السلام فرمود يا اباجارود هر وقت که فلک دوران نمود و مردم گفتند که قائم مرده يا هلاک گرديده يا اينکه بکدام بيابان رفته و کساني که طالب هلاک اويند گفتند که چگونه ظهور ميکند و حال آنکه استخوانهاي او پوسيده شده آن وقت اميدوار ظهور او باشيد و چون ظهور او را شنيديد بنزد او رويد هر چند که با دست و پاي روي برف باشد - و در روايت ام‌هاني فرمود که مراد ازآيه فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس مولودي است در آخر زمان که نامش مهدي است او از عترت و آل محمد است او را حيرتي و غيبتي باشد که پاره در آن گمراه و پاره در راه آيند گوارا باد ترا اگر او را بيابي و گوارا باد کساني را که او را مييابند - و بروايت ديگر فرمود يا ام هاني مراد از اين آيه آنست که امام غايب ميشود و علم او منقطع ميگردد و اين در سال دويست و شصت خواهد شد بعد از آن مانند شهاب سوزان در شب تاريک ظاهر شود اگر آن زمان را بيابي شاد شوي - و بروايت ديگر عبدالله بن عطاء بان حضرت عرض کرد که شيعه تو در عراق بسيار است قسم بخدا که مثل تو کسي نيست پس چرا خروج نميکني فرمود يا عبدالله کوشن باحمقان

داده بخدا قسم که من صاحب شما نيستم عرض کردم پس صاحب ما کيست؟ فرمود نظر کنيد بکسي که ولادتش مخفي ميشود او صاحب شما است بدرستي که از ما اهلبيت بکسي اشاره نکردند و او را در السنه و افواه نينداختند مگر اينکه از غيظ هلاک شد يا او را کشتند و اما از حضرت صادق عليه السلام پس مثل آنکه صدوق (ره) در اکمال روايت کرده باسناد خود از سدير که صادق عليه السلام فرمود بدرستي که در قائم سنتي باشد از يوسف عرض کردم گويا مراد از سنت يوسف غيبت و حيرت باشد فرمود آري از اين امت انکار اين مراتب نکند مگر اشباه خنازير بدرستي که برادران يوسف اسباط انبيا بودند با يوسف تجارت کردند و معامله نمودند و مکالمه کردند و او را نشناختند و او ايشان را ميشناخت تا آنکه يوسف بايشان گفت من يوسفم پس چه شده است بر اين امت ملعون که انکار ميکنند که خداي تعالي حجت خود را تا مدتي غايب گرداند بدرستي که يوسف را پادشاه مصر دوست ميداشت و ما بين او و پدرش يعقوب هيجده روز راه بود و اگر در آن حال خدا اراده شناسانيدن مکان او را مينمود قادر بود زيرا بعد از رسيدن مژده بيعقوب با اولاد خود از راه بيابان نه روزه بمصر رفتند پس چرا اين امت انکار کنند چيزي را که خدا

درباره يوسف کرده درباره حجت خود بکند و چه ميشود آن حضرت در بازار ايشان برود و بر روي بساط ايشان پا گذارد و ايشان او را نشناسند تا آن وقت خدا اذن دهد و خود را بايشان بشناساند چنانکه يوسف را بعد از آنکه خدا اذن داد خود را شناسانيد و ببرادران گفت هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون يعني دانستيد بيوسف و برادرش چه کرديد از روي ناداني



[ صفحه 61]



برادران گفتند آيا تو يوسف هستي گفت من يوسفم و اين هم برادر من است و بروايت ديگر صدوق در علل باسناد خود از سدير روايت کرده که آن حضرت فرمود قائم ما را غيبتي باشد طولاني عرض کردم سبب چيست فرمود خداي تعالي ابا ميفرمايد از اينکه در حق او سنت سايرانبيا را در حال غيبتشان جاري نکند لابد است که او بقدر مدت غيبت ساير انبيا غيبت نمايد زيرا خدا فرموده لترکين طبقا عن طبق يعني بايد جاري گردد بر شما آنچه بر ديگران جاري شده و نيز صدوق در اکمال روايت کرده باسناد خود از سدير صيرفي که گفت من با مفضل بن عمر و ابوبصير و ابان بن تغلب بخدمت صادق عليه السلام رفتيم ديديم که آن بزرگوار بر روي خاک نشسته و لباسي بيگريبان و کوتاه آستين که آنرا مسح خيبري گويند پوشيده مانند بچه مرده گريه و حزن و اندوه از وجنات احوالش ظاهر و لايح و کاسه چشمهايش پر از اشک و اين فقرات را ترنم ميکند حاصل معني آنها اينست که اي آقاي من غيبت تو خواب را از من برد و رخت خواب را بر من تنگ نمود و استراحت دلم را ربود اي آقاي من غيبت تو مصيبت مرا باندوه ابدي کشانيد و بمصائبي که بفقدان آن يکي بعد از ديگريست از ياران من ملحق نمود باشک چشم و ناله سينه خود که بسبب

مصائب و بليات سابقه‌اند نظر نميکنم مگر آنکه در پيش چشم من بزرگتر و شديدتر از آنها متمثل ميگردد با علاوه مصائب و حوائجي که از جهت تو ميباشد راوي گويد از شدت حيرت نزديک گرديد عقل از سر ما برود و دلهاي ما پاره شود و گمان کرديم مصيبتي بزرگ بر آن حضرت وارد شده عرض کرديم اي بهترين خلق، خداي تعالي چشمهاي تو را نگرياند کدام حادثه اشک چشم تو را جاري نموده و چه باعث تو را باين حالت انداخته؟ آن حضرت آه جان سوزي کشيد که دل مبارکش بدرد آمد و حزنش افزون گرديد پس فرمود خير باد بر شما بدرستي که امروز صبح نظر کردم بکتاب جفروان کتابيست مشتمل بر علم مرگها و بلاها و علم آنچه واقع شده و ميشود تا روز قيامت و آن علوم را خداوند منحصر فرموده بمحمد و امامان بعد از او و در آن کتاب ديدم قائم ما متولد ميشود و غايب ميشود و غيبتش طول ميکشد و عمرش طولاني ميگردد و مومنين در آن زمان امتحان کرده ميشوند بسبب طول غيبت و شکوک در دلهاي ايشان عارض ميشود و بسياري از دين خارج و مرتد ميشوند و ربقه اسلام را از گردنهاي خود خلع مينمايند و حال آنکه خدا فرموده و کل انسان الزمانه طائره في عنقه يعني ربقه ولايت را بگردن هر کس لازم کرده ايم چون ملاحظه آن

کردم مرا رقت عارض گرديد - راوي گويد عرض کرديم يابن رسول الله ما را بذکر بعض چيزها که در اين باب دانسته اکرام کن، فرمود خداي تعالي در خصوص قائم ما سه چيز خواهد کرد که آنها را در خصوص سه نفراز انبيا کرده مولد او را مانند مولد



[ صفحه 62]



موسي عليه السلام مقدر فرموده و غيبت او را مانند غيبت عيسي و طول عمراو را مانند طول عمر نوح عليه السلام بعد از آن طول عمر خضر را دليل بر طول عمر او قرار داد پس عرض کرديم اين امور را واضح فرمائيد فرمود فرعون چون مطلع گرديد بر اينکه سلطنت او بدست مردي زايل خواهد گرديد امر باحضار کاهنان کرد، او را بنام و نسب موسي خبر دادند و گفتند او از بنياسرائيل است پس امر بشق بطون زنان اسرائيليان نمود تا آنکه زياده از بيست هزار و کمتر از سي هزار زنرا شکم دريدند و کشتن موسي مر او را ميسر نگرديد زيرا خداوند او را حفظ نمود و چون بنياميه و بنيعباس هم دانستند زوال دولت ايشان بدست قائم ما ميباشد با ما درافتادند و شمشيرها براي قطع نسل آل محمد ص و قتل قائم کشيدند و خدا ابا دارد از اينکه امر خود را باتمام نرساند هر چند ظالمان و مشرکان کاره باشند و در خصوص عيسي يهود اتفاق کردند بر اينکه او کشته گرديد و خدا ايشان را تکذيب کرد و فرمود و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم يعني او را نکشتند و بر دار نزدند بلکه بر ايشان مشتبه گرديد، وغيبت قائم ما نيز چنين باشد زيرا اين امت او را انکار کنند طايفه گويند هنوز متولد نشده بعضي گويند متولد شد و وفات کرد پاره گويند امام يازدهم اولاد نداشت برخي گويند ائمه تا بسيزده و بيشتر از آن ميرسد پاره گويند که روح قائم در هيکل ديگري حلول کند و سخن گويد و بيان طول عمر نوح اينست که چون نوح از خداي تعالي نزول عقوبت را بر قوم خود خواست جبرئيل هفت دانه تخمه نزد او آورد و گفت خدا ميگويد اين مردمان مخلوق و بندگان منند ايشان را بصاعقه از صواعق خود هلاک نميکنم مگر بعد از تاکيد دعوت و اتمام حجت بر ايشان پس برگرد بسوي دعوت ايشان و ترا در مقابل آن ثواب دهم اين تخمها را هم بکار چون روئيدند و بحد کمال رسيدند و بار آوردند فورا فرج خواهد رسيد و باين خبر مومنان را بشارت ده چون پس از زماني طويل آن درختها رسيدند و بارآور گرديدند از خداوند سوال فرج کرد ديگر باره خداوند امر فرمود از تخمه ميوه اين درختان بکارد و صبر نمايد و طريقه سعي و تلاش را در دعوت امت و اتمام حجت بر ايشان پيش گيرد چون اين حکم تازه را بمومنين رسانيد سيصد نفراز ايشان مرتد گرديدند و گفتند اگر نوح در دعواي خود صادق بود خداي او خلف وعده نمينمود پس از آن ديگر بار خداوند او را امر بکشتن تخمه اشجار فرمود و همچنين تا هفت دفعه و در هر دفعه جماعت بسيار مرتد گرديدند تا آنکه از ايشان ما بين هشتاد و هفتاد نفر باقي و برقرار ماند آن گاه خدا وحي فرستاد که الحال نقاب صبح نوراني که از شب ظلماني بود از پيش چشمت زايل گرديد زيرا حق واضح و ايمان، بارتداد آنان که، طينت ايشان خبيث بود از کدر صاف گرديد اگر قبل از اين کافران را هلاک ميکردم و باقي ميگذاشتم آنان را که مرتد شدند از آنها که ايمان آورده بودند هر آينه وعده سابق من که بمومنين قوم تو کرده بودم ايشان را در زمين باقي گذارم و در دين ثابت دارم و خوف ايشان را



[ صفحه 63]



بدل با من کنم تا آنکه در عبادت من خالص شوند صادق نبود و چگونه ميشد اهل ارتداد را تمکين و خوف ايشان را بدل با من کنم و ايشان را در روي زمين باقي گذارم با آنکه ضعف يقين و خبث طينت و بدي باطن ايشان را ميدانستم - پس صادق عليه السلام فرمود همچنين است حال قائم ما ايام غيبت او طول خواهد کشيد تا آنکه حق خالص و ايمان از کدر کذب صاف گردد، زيرا بسبب طول آن کساني از شيعه که خبث طينت دارند و منافق هستند مرتد ميشوند تا آنکه صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود حتي اذا استياس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا فجائهم نصرنا پس فرمود و بيان حال خضر اينست که طولاني نمودن خداي تعالي عمر او را نه از براي خوفي بود که باو داده شود و نه از براي کتابي بود که بر او نازل گردد و نه بجهه شريعتي بود که شرايع انبياي گذشته را نسخ کند و نه از براي امامت بود که ديگران باو اقتدا نمايند و نه از براي عبادتي بود که خداوند بر او واجب نموده بلکه چون درعلم ازلي خداي تعالي قدر عمر قائم و قدر غيبت او گذشته بود و دانست که مردم طول عمر قائم را انکار کنند لهذا عمر خضر را طولاني گردانيد تا آنکه بان بر طول عمر قائم استدلال شود و حجت معاندين از ما منقطع گردد و خلق را بر خدا حجتي نماند

مولف گويد:

اگر نباشد در خصوص غيبت مگر اين حديث شريف که قبل از ولادت آن بزرگوار به زمان بسيار مانند ساير اخبار وارد گرديده مشتمل بر ذکر حکمت و علت و شبيه و نظير هر آينه کافي و شافي بود - و اما اخبار از حضرت کاظم عليه السلام بر غيبت آن بزرگوار پس علامه مجلسي روايت کرده از کتاب کفايه باسناد او از عباس بن عامر که موسي بن جعفر عليه السلام فرمود مردم در خصوص صاحب اين امر خواهند گفت هنوز متولد نشده و بروايت ديگر از داود بن کثير گفت از امام موسي عليه السلام پرسيدم صاحب اين امر کيست فرمود او مرديست تنها مانده و از اهل و وطن غايب شده پدر او را کشته اند و هنوز خون خواهي نکرده - و بروايت علي بن جعفر (ع) آن حضرت در تفسير آيه قل ارايتم ان اصبح ماوکم غورا فمن ياتيکم بماء معين فرمود آن زمان که امام خود را مفقود نمائيد و ديگر او را نه بينيد چه خواهيد نمود و اما از حضرت رضا (ع) پس در کتاب علل و عيون باسناد خود از حسن بن فضال روايت کرده حضرت رضا ع فرمود گويا شيعه خود را مي بينم در حالتي که امام خود را مفقود کرده اند مانند چهارپايان طلب چراگاه مينمايند و آن را نمي يابند عرض کردم سبب غيبتش چيست؟ فرمود از براي آنست که در وقت ظهورش کسي را در گردن او بيعتي نباشد - و در کتاب اکمال باسناد خود از ابوتراب بن نوح روايت کرده که بحضرت رضاعليه السلام عرض کردم که اميد ما اينست که تو صاحب اين امر شوي و خداي تعالي آن را بدون قتال و جهاد عطا فرمايد زيرا که مردم بتو بيعت کردند و درهم و دينار را بنام تو سکه زدند فرمود که از ما کسي نيست که نوشتجات بنزد وي آرند و مسائل از



[ صفحه 64]



او پرسند و با انگشتها بسوي او اشاره کنند و اموال بنزد وي فرستند مگر آنکه کشته شود مگر آنکه در رخت خواب خود بميرد تا آنکه خداوند مبعوث دارد از ما مردي را که زمان ولادت و مکان نشو و نمايش مستور شود و نسبش غير خفي - و در روايت يعقوب بلخي فرمود که مردم بامتحاني بزرگ آزموده ميشوند در خصوص کودکي در آن حال که در شکم مادر خود باشد و در آن حال که شير خورد تا آنکه گفته شود که او غايب گرديد و وفات نمود و گويند که ديگر امام نباشد و حال آنکه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم چند دفعه در حري و شعب و غار غيبت نمود بعد از آن فرمود آگاه شويد من هم بزودي کشته ميشوم -