بازگشت

در بيان اثبات وجوب وجود معصوم


اگرگفته شود که اول دليل بر امکان شئي وقوع آنست و ما مي‌بينيم که امروزه که زمان غيبت است و امامي ظاهر نيست و اگر در اين امور بدست سلاطين و علما جاري ميشود و خدا آنها را بعهده کفايت ايشان گذاشته است و اگر در آن نقصي بر حکمت خدا بود جاري نميکرد - جواب گوئيم که اين نقص و عيب بر رعيت سبب غيبت شده چنانکه خواجه عليه الرحمه فرموده که وجوه لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا يعني وجود امام لطف است و تصرف او در امور لطف ديگري است و عدم آن تصرف از ما است زيرا که خوف از ما سبب استتار شده پس بر خدا نصب امام واجب باشد تا آنکه حکمت تمام شود و خلاف لطف لازم نيايد و حجت بالغه ناقص نگردد و عدم تصرف مسبب از سوء اختيار رعيت باشد پس مناقض غرض از نصب امام نباشد و عدم وجوب نصب بر خدا لازم نيايد بلکه در هر حال نصب



[ صفحه 5]



امام واجب باشد ليهلک من هلک عن بينه و يحيي من حي عن بينه و بالجمله قاعده لطف مقتضي وجوب وجود معصوم است در هر عصر و وجوب وجود امام است در اين عصر که بعد از نبي خاتم است و اگر انسان عاقل اندکي تامل کند و تفکر نمايد در کيفيت خلقت خود و ترتيب جوارح و اعضاء و تدبير مايحتاج و غذا و غرض اصلي از وجود خود و ملاحظه مخلوقي که از براي انتظام مدار و معاش او خلق شده نمايد ميداند که حکيم علي الاطلاق همچو وجودي را بدون سرکرده و رئيس حاکم عالم عادل نميگذارد و حکمت بدون وجود او ناقص ميماند بلکه وجود چنين رئيس در جميع ازمنه و اوقات لازم باشد و عالم وجود بدون آن قوام نيابد و رشته وجود نطم عالم به نبودن او گسيخته گردد - و اجمال کلام در اين مقام اينست که انسان را بالحسن و العيان دو جزء ميباشد - يکي نفس که آنرا روح و جان و عقل و دل نيز گويند و آن از عالم مجردات و ملکوت باشد که بعضي آنرا عالم امر گويند که خداوند فرموده يسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربي و اين اشاره باشد بر آنکه معرفت آن بحواس ظاهره نشايد و ادراک کنه کن و بيان حقيقت آن بتحرير و تقرير نيايد و آنکه معرفت آن بحواس ظاهره نشايد و ادراک کنه آن و بيان حقيقت آن بتحرير و ت قرير نيايد و آنکه معصوم فرموده که من عرف نفسه فقد عرف ربه تاييد اين نمايد و او است جزء اشرف اعظم بلکه حاق حقيقت بنيآدم و اليه الاشاره بقول الخاتم خلقتم للبقاء لا للفناء بل لعله المراد بقوله تعالي کل شئي هالک الا وجهه يعني وجه الشئي لا وجه الله بنابر قول ببقاء ارواح در نفخه اولي بلي بچشم دل او را توان ديد و بملاحظه آثار بر وجود آن توان مطلع گرديد و از مشاهده منامات بر حرکات و سکنات و تصرفات و جمله از استعدادات آن اطلاع توان يافت.