اما غيبت انبياء
پس ادريس از شيعيان خود غايب شد تا آنکه قوت از ايشان منقطع گرديد و نيکان ايشان را کشتند و بازماندگان را ترسانيدند تا آنکه ظاهر شد ايشان را وعده فرج که داده بولادت يک نفر از فرزندان خود که نوح بود پس از آن بر آسمان بالا رفت و شيعيان او منتظر فرج ماندند بولادت و نبوت نوح تا آنکه بعد از قرون بسيار و شدايد بيحد و شمار که از اشرار قوم بايشان رسيد نوح بوجود آمده قوم را دعوت نمود - و نيز صالح از قوم خود مستور شد در زمان کهولت تا آنکه طول زمان بحدي رسيد که بعد از ظهور او را نشناختند مگر ببراهين نبوت - و نيز ابراهيم عليه السلام مستور ماند در غار از خوف نمروديان اشرار تا آنکه مامور بظهور شد و کرد آنچه کرد - و يوسف مدت بيست سال يا زياده باختلاف اخبار از برادران و پدر غايب شد در شهر مصر و ميان او و ايشان نه روز بيشتر مسافت نبود تا آنکه ماذون در ظهور شد - و اما موسي بن عمران عليه السلام پس از حضرت رسول الله عليه السلام روايت شده که چون يوسف را وفات در رسيد اهلبيت و شيعيان خود را جمع نمود و پس از حمد و ثناي خداوند ايشان را خبر داد از شدايد آينده که مردان در آن کشته شوند و زنان حامله شکم دريده کردند و اطفال مذبوح شوند تا آن زمان که حق از اولاد لاوي بن يعقوب ظهور کند و آن مردي باشد گندم گون بلند بالا و ساير اوصاف موسي را ذکر نمود و پس از وفات او واقع گرديد بر بنياسرائيل در مدت چهارصد سال آنچه واقع گرديد و خود را بوعده فرج تسلي ميدادند تا آنکه بر ولادت او مطلع شدند و از ملاحظه آثار، ظهور او را نزديک دانستند بليه ايشان شدت يافت بر پيرامون عالمي از علماي خود که از احاديث او مسرور ميشدند جمع آمده گفتند ما باحاديث تو مسرور ميشديم ديگر بار ميخواهيم که ما را از زمان فرج خبر دهي آن عالم ايشان را
[ صفحه 41]
با خود بصحرا برد و ذکر موسي و صفات و علامات ظهور او را با ايشان مينمود ناگاه موسي از خانه فرعون بعزم تفرج بيرون آمده تازه جوان سوار بر استري شده و طيلسان خز پوشيده بسوي ايشان توجه نمود چون چشم آن عالم بر او افتاد او را بعلامات و اوصاف شناخت و بر قدم او بوسه داد گفت حمد خداوند را که نمردم تا تو را ديدم و ديگران را از اين واقعه مطلع کرده همگي بر قدمهاي او افتاده مسرور شدند موسي عليه السلام فرمود اميدوارم خداوند فرج شما را نزديک فرمايد پس از آن از نظر ايشان غايب شده بسوي مداين شعيب رفت و اين غيبت دوم از غيبت اولي اشد گرديد و زمان اين غيبت زايده از پنجاه سال طول کشيد و بلاي قوم شدت يافت آن عالم هم خود را از ايشان پنهان نمود تا آنکه آن عالم را يافتند و نزد او فرستادند که ما طاقت مفارقت تو را نداريم روي خود را از ما پنهان مدار آن عالم بر ايشان ظاهر شده ايشان را بصحرا برد و بشارت داد که خداوند بمن وحي فرستاد که فرج نزديک شده و زياده بر چهل سال طول ندارد چون اين شنيدند مسرور شدند و حمد خداوند بجا آوردند پس خدا بان عالم وحي فرستاد که ببرکت حمد و رضاي ايشان مدت فرج را سي سال گردانيدم ديگر بار مسرور شده شکر کردگار
بجا آوردند پس ديگر وحي آمد که بيست سال شد فرح بر فرح و شکر بر شکر ايشان افزود پس وحي آمد که ده سال شد گفتند بديها را صرف نکند غير از خدا پس وحي شد که اينک فرج رسيد ناگاه موسي بر دراز گوشي سوار بر ايشان ظاهر گرديده سلام کرد آن عالم پرسيد چه نام داري فرمود موسي پرسيد پسر کيستي گفت عمران بن تاهب بن لاوي بن يعقوب گفت بچه کاري ماموري فرمود برسالت از جانب خدا، برخواست دست او را بوسيد پس پياده شد و ميان ايشان نشسته و ايشان را بانچه مامور بود امر فرمود بعد از آن متفرق گرديدند و از آن زمان تا فرج اصلي ايشان که غرق فرعون بود چهل سال طول کشيد - لهذا صادق عليه السلام فرمود که در قائم ما شباهتي از موسي ميباشد و آن خفاء ولادت و غيبت از قوم خود است و باقر عليه السلام فرمود که صاحب اين امر را چهار سنت از چهار پيغمبر ميباشد از موسي فرار از خوف اعدا از يوسف آنکه مردم را بيند و شناسد و مردم او را نشناسند چنانکه برادران، يوسف را ديدند و نشناختند و از عيسي آنکه گويند مرده است و او زنده باشد و از محمد ص شمشير بالجمله اين غيبت پيغمبران، اما غيبت اوصياء و امامان پس در اخبار طاهرين وارد است که موسي عليه السلام را تا زمان عيسي
عليه السلام دوازده نفر وصي بوده اول ايشان يوشع بن نون بود که بعد از موسي عليه السلام قيام بوصايت او نمود لکن بعد از آنکه سه نفر از ظالمان قوم حق او را غصب نمودند و پس از آنکه بگذشتن آن سه مردود، امر خلافت مستقل گرديد منافقين قوم، صفورا دختر شعيب زوجه موسي را فريفته براو با صد نفر خروج کردند فيما بين ايشان مقاتله واقع گرديده جماعت بسيار از طرفين کشته شد بالاخره مغلوب گرديده فرار کردند و صفورا دستگير و اسير شد يوشع بن نون باو فرمود که در دنيا از تو
[ صفحه 42]
گذشتم تا آنکه در آخرت موسي را ملاقات کنم و آنچه از خود و يارانت اذيت ديدهام باو شکايت کنم پس صفورا پشيمان شد و گفت بخدا قسم اگر داخل بهشت شوم و موسي را ملاقات کنم که پرده او را دريده و بر وصي او خروج کرده چکنم و چه جواب گويم و اين واقعه بعينها در اين امت وقوع يافت مگر آنکه صفورا دم و حميراء بهيچ وجه پشيمان نگرديد - و بالجمله ساير اوصياي موسي واحد بعد واحد در کنج انزوا خزيدند و از عامه روپوشيدند لکن خواص قوم بخدمت ايشان ميرسيدند و از احکام دين خود از ايشان ميپرسيدند تا آنکه نوبت بوصي دوازدهم رسيد از نظر قوم غايب گرديد و اين انزوا و استتار تا مدت چهارصد سال طول کشيد تا آنکه وصي دوازدهم ظهور کرده بنياسرائيل را بامر داود عليه السلام بشارت داد و گفت از شدايد و اذيتهاي جالوت بظهور دارد استخلاص و فرج خواهد رخ نمود و ملک و سلطنت را او از جالوت و لشگر او انتزاع خواهد نمود پس قوم در انتظار داود عليه السلام ماندند تا آنکه داود ظهور فرمود و او را چهار برادر و پدر پيري بود و او کوچکترين برادران بود و حامل ذکر بود برادران براي مقاتله جالوت با طالوت بيرون رفتند و داود عليه السلام را از براي چرانيدن گوسفندان نظر بکوچکي و
حقارت او گذاشتند تا آنکه محاربه با جالوت اشتداد يافت پدر داود، داود را براي بردن طعام بنزد برادران مامور نمود چون داود عليه السلام طعام را برداشته بيرون آورد بر پاره سنگي گذاشت از آن صدائي برآمد که اي داود مرا با خود بردار که خداوند مرا از براي کشتن جالوت خلق فرمود چون داود اين بشنيد او را برداشته در ميان کيسه که در آن سنگ از براي انداختن بگوسفندان ميگذاشت گذاشت و روانه گرديد تا آنکه داخل لشگر گاه قوم شد ديد از لشگر جالوت اذيت بياندازه بايشان رسيده و طالوت که سرکرده ايشان بود در دفع جالوت متحير مانده بود با قوم خود گفت که جالوت چندان انديشه ندارد اگر او را بمن بنمائيد خواهم کشت قوم چون اين سخن شنيدند بر طالوت داخل کردند طالوت از قوت او سوال کرد گفت چون شير از گوسفندان من ربايد شير را گرفته گوسفند را از دهن او بيرون آوردم چون خدا بطالوت وحي فرستاده بود قاتل جالوت کسي باشد که سلاح تو بقامت او راست آيد درع خود را بر قامت داود پوشانيد باندازه ديد داود او را خود نگهداشت چون صبح درآمد داود با لشگر خود در مقابل لشگر جالوت برآمد و گفت جالوت را بمن بنمائيد چون او را ديد سنگي را که برداشته بود در فلاخن گذاشته
بينداخت در ميان دو چشم جالوت وارد آمده او را بکشت و لشگر او روبهزيمت گذاشتند و لشگر طالوت آواز برآوردند که داود جالوت را بکشت پس بنياسرائيل بر سر داود جمع آمدند و او را بمهتري اختيار کردند خداوند هم او را آواز نيکو عطا فرمود و زبور فرستاد و پيغمبري داد و آهن را از براي او نرم نمود و کوهها را با او بتسبيح بداشت و امر قائم هم چنين باشد زيرا او را شمشيري باشد در غلاف چون وقت ظهور رسد شمشير
[ صفحه 43]
از غلاف بيرون آيد و گويد يا ولي الله وقت خروج رسيده ديگر درنگ در دفع دشمنان خدا روا نباشد پس آن حضرت خروج نمايد - و بالجمله چون وقت داود بسر آمد خواست بامر خدا سليمان را وصي خود کند بنياسرائيل بر او انکار نمودند و گفتند که او اصغر اولاد است و مناست آنست که اکبر اولاد را بر قوم خود والي گرداني داود عليه السلام اسباط را امر باحضار نمود و گفت هر يک نام خود را بر عصاي خود نويسد و جمله ما آن عصاها را در اطاق گذارند و جمعي را براي حراست در باب اطاق گمارند تا چون صبح شود در را گشوده عصاها را بيرون آرند هر يک که سبز شده و بار آورده صاحب آن بر قوم والي باشد و از جانب او وصي، قوم حسبالامر معمول داشتند چون صبح شد ديدند عصاي سليمان بار اورده داود او را خليفه خود گردانيده وفات نمود پس سليمان مهتر قوم شده خداوند او را بکرامت پيغمبري و انگشتر سلطنت و سوري سرافراز فرمود تا آنکه ديو انگشتري را از او در ربود سليمان از ميان قوم الي ما شاء الله غيبت نمود و از ميان ايشان هجرت فرمود و در بلاد هجرت دختري بعقد خود درآورد و مونه او را پدر دختر کفايت مينمود تا آنکه روزي دختر اظهار کرد که در تو نقصي نيست مگر آنکه در کفالت پدرم
هستي خوش دارم که کسبي اختيار فرمائي سليمان گفت که کسبي نميدانم دختر گفت خداوندگار ساز است سليمان ببازار رفته بهره نياورد دختر گفت غم مخور امروز نشد فردا ميشود روز دوم بيرون رفت باز دست خالي برگرديد دختر گفت غم مخور خداوند کريمست فردا ان شاء الله ميشود روز سوم بيرون رفته بر ساحل دريا گذشت مردي را ديد که صيد ماهي مينمايد بنزد او رفته گفت تو را در امر ياري ميکنم بمن چيزي بده گفت چنان کنم او را ياري کرده پس از فراغت دو دانه ماهي بعوض اجرت بسليمان داد سليمان شادان شده پس از براي اصلاح شکم ماهيان بشکافت انگشتري خود را در جوف يکي از آنها يافت حمد خداوند بجا آورده روانه خانه گرديده دختر از مشاهده حال مسرور شده عرض کرد خوش دارم که پدر و مادر را هم دعوت نمائي که با ما از اين ماهيان بخورند و بدانند که خود کسب فرموده سليمان ايشان را هم دعوت نمود با هم ديگر تناول کردند پس از آن سليمان فرمود گويا مرا نشناسيد گفتند نه و لکن مانند تو مردي نديدهايم پس انگشتري را بيرون آورده در انگشت خود کرده ديدند که وحش و طير و غير آنها اطراف او را احاطه کردند دانستند که سليمان ابن داود است سر تعظيم پيش آوردند پس دختر و مادر و پدر اورا برداشته با خود بمملکت اصطخر که مملکت او بود مراجعت نمود و بر قوم خود ظاهر گرديد و از قدوم او فرح در رسيد تا آنکه سليمان را وقت وفات شد آصف بن بر خيا را وصي خود نمود و رحلت فرمود قوم او از وجود آصف در فرح بودند تا آنکه آصف از ميان ايشان غيبت نموده مدتي بعيد قوم از غيبت او در شدت
[ صفحه 44]
بودند تا آنکه ظهور فرمود و زماني در ميان ايشان بود پس او را اجل در رسيد و ديگر باره از قوم خود غايب گرديد و در اين غيبت بلا بر بنياسرائيل شدت يافت و بخت نصر بر ايشان مسلط گرديد و هر کس از ايشان را که يافت بکشت و گريخته را طلب کرد و عيال و اطفال ايشان را اسير نمود و در جمله اسيران چهار طفل که از اولاد يهودا بودند از براي خود اختيار نمود که از آنها بود دانيال و از اولاد هرون عذير را برگزيد و دانيال که حجت پروردگار بود نود سال در دست او اسير بود و بنياسرائيل در شدت و انتظار فرج را خروج دانيال ميدانستند چون بخت نصر بر آن مطلع شد و فضايل او را ديد او را در چاهي عميق انداخت و شيري را در نزد او جا داد تا آنکه او را طعمه خود نمايد چون دانست که شير بر او ضرري نرسانيد امر کرد که قوت او را قطع نمايند تا از گرسنگي تلف شود خداوند مردي از بنياسرائيل را مامور نمود که قوت او را برساند پس دانيال روزها را در آن چاه بروزه و شبها را بعبادت اشتغال داشت و بلاي اسرائيليان بحدي شديد گرديد که بسياري از دين مرتد شدند يا آنکه شاک گرديدند تا آنکه زمان فرج در رسيد و بخت نصر در خواب ديد که ملائکه فوج فوج از آسمان نزول مينمايند و بر سر چاه دانيال رفته بر او سلام ميکنند و او را مژده فرج ميدهند از خواب بيدار گرديد و بر عمل خود با دانيال نادم گرديد او را از چاه بيرون آورده عذر بخواست و وزارت خود را باو وا گذار نمود و او را قاضي کرد اسرائيليان از اطراف و اکناف بر سر او جمع شدند پس از زماني قليل وفات او در رسيد عزيز را بر ايشان مهتر فرمود و از ميان قوم ارتحال نمود پس بعزيز رجوع نمودند تا آنکه بعد از زماني عزيز هم غيبت نمود و تا مدت صدسال از ايشان مستور بود تا آنکه ظهورنمود و بعد از زماني وفات نمود و پس از او حجتهاي خدا غايب و بلاي قوم شديد بود تا آنکه يحيي بن ذکريا متولد گرديد و نه سال از عمر شريفش گذشته اسرائيليان را احضار نموده خطبه خواند و در آن خطبه ايشان را اخبار نمود که آن فتن و محن که وقوع يافته از گناهان اشرار ايشان بوده و بشارت داد قوم را بظهور فرج بولادت عيسي تا آنکه پس از بسيت سال و کسري انتظار فرج بولادت مسيح کشيدند تا آنکه مخفي متولد گرديد آن حضرت چنانکه خدا فرموده فلما حملته انتبذت به مکانا قصيا پس زکريا و زوجه او که خاله مريم بود بطلب مريم برآمدند و او را ديدند که عيسي عليه السلام را در بغل گرفته ميگويد ليتني مت قبل هذا و کنت نسيا منسيا و عيسي عليه السلام بسخن آمده عذر پاکي او نخواست پس مسيح بر اسرائيليان ظاهر گرديد تا آنکه ديگر باره بر قوم با وجود مسيح طاغيان و ياغيان هجوم آور شدند و مسيح غايب گرديد و وصي او شمعون بن حمون با جماعتي فرار کرده در بعض جزاير دريا غايب شدند و خدا از براي ايشان در آن جزيره آبهاي خوشگوار جاري فرمود و درختان
[ صفحه 45]
ميوهدار رويانيد و مواشي خلق فرمود و نوعي از ماهي را که نه گوشت داشت نه استخوان و بغير از پوست و خون در آنها چيزي نبود از دريا بيرون آورده و مگس عسل را امر فرموده که در پشت آن ماهيان سوار شده در آن جزيره روند و باين سبب مگس و عسل هم در آن جزيره بسيار شد و شمعون با اصحاب خود در آن جزيره غايب بودند و اخبار و احکام مسيح بايشان ميرسيد چنانکه بعد از اين خواهد آمد ان شاء الله که در جزاير مختصه باولاد صاحب الزمان که از نظار دشمنان ايشان مستور است مانند گلستان ارم انواع نعمتها موجود و فراوانست و ايشان مانند حضرت شمعون با اصحاب خود در آن جزيره غايب و مستور و اخبار و احکام قائم بايشان ميرسد عند الحاجه - و بالجمله حضرت مسيح با غيبت ايشان غيبتها نمود تا آنکه بعالم بالا عروج فرمود بعد از آنکه شمعون را وصي خود نمود و او هم بعد از عروج مسيح چندي در ميان قوم بود تا آنکه وفات نموده اوصياي بعد از او واحد بعد واحد در نقاب حجاب و غياب ماندند تا آنکه سر بتيره تراب فرو بردند لهذا بلاي قوم عظيم شد و دين مندرس گرديد و فرايض و سنن از ميان رفت و مذاهب مختلف گرديد و قوم هفتاد و دو فرقه شدند - حضرت صادق عليه السلام فرمود در ميان عيسي عليه السلام و محمد صلي الله عليه و آله وسلم پانصد سال فاصله بود و در دويست و پنجاه سال آن نه پيغمبري بود و نه وصي ظاهري و نيز پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله و سلم باتفاق عامه و خاصه در غار غيبت فرمود و باتفاق فريقين اين غيبت از خوف مشرکين بود که اتفاق بر قتل او کردند و اگر غايب نشده بود او را ميکشتند پس بعد از آنکه اين نوع غيبت در امم سابقه در حق نبي و وصي واقع گشته و بدلاله اخبار معتبره نزد عامه و خاصه که باسنادهاي خود نقل کرده اند بايد همه وقايع سابقين در اين امت واقع شود و وقع غيبت در حق نبي اين امت ثابت پس در حق اوصيا چون واقع نگرديده بايد از براي اين وصي آخر وقوع يابد و هذا هو المطلوب بلکه اعتراف بوقوع اين غيبت از کلام بعض اساطين مخالفين نيز ظاهر ميشود ماند کلام محيي الدين اعرابي که از کتاب فتوحات مکيه او نقل شده و ترجمه آن اينست که خداوند را خليفه باشد که خروج خواهد نمود و آن خليفه از عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و از نسل فاطمه عليها السلام باشد و نام او موافق نام پيغمبر ص و جدا و حسين بن علي عليه السلام باشد با آن خليفه در ميان رکن و مقام بيعت واقع گردد و آن خليفه شبيه پيغمبر باشد در خلق و کمتر از او باشد در خلق اسعد مردم باو اهل کوفه باشند بعد از خروج شش سال يا هفت سال يا نه سال زندگاني کند جزيه از اهل ذمه بردارد مردم را بشمشير بسوي خدا خواند مذاهب مختلفه را از روي زمين بردارد و غير از دين خالص از عيب ديني باقي نگذارد بيشترين دشمنان او مقلدين علماي اهل اجتهاد باشد زيرا که حکم او را برخلاف اجتهاد خود بينند و ايشان داخل در بيعت آن خليفه از روي کراهت و خوف شمشير شوند عوام مسلمانان از خواص ايشان بوجود او مسرور و شادان شوند با او بيعت کنند کساني که عارف بحقايق
[ صفحه 46]
باشند از روي کشف و شهود او را مرداني باشند باو که اقامه دعوت او نمايند و ياري او کنند و اگر شمشير بدست آن خليفه نميبود فقها فتوي بقتل او ميدادند و لکن خداوند او را با شمشير و کرم ظاهر نمايد تا آنکه مردم بطمع در کرم او و خوف از شمشير او اطاعت او نمايند و در قبول احکام بدون آنکه در دل ايمان داشته باشند بلکه در باطن ايشان خلاف آن باشد و اعتقاد آن داشته باشد که هر که حکم برخلاف ائمه ايشان نمايد بر ضلالت باشد زيرا اعتقاد ايشان اين باشد که اهل اجتهاد در زمان اجتهاد منقطع شده و در عالم مجتهدي نيست و خدا بعد از ائمه ايشان کسي را که درجه اجتهاد داشته باشد خلق نمينمايد و کسيکه مدعي معرفه احکام بشود از جانب خدا بغير اجتهاد ديوانه و فاسد الخيال ميباشد - تمام شد کلام ابن اعرابي و جميع آن موافق انصاف و اعتقاد شيعه در بطلان راي و اجتهاد است چنانکه بر عالم خبير مستور نيست و آنکه گفته خداوند را خليفه باشد که خروج خواهد نمود ظاهر در اينست که اين خليفه در عصر اين قائل و اين قول موجود بوده اگر چه خروج او بعد واقع شود و اين اعتراف بغيبت آن بزرگوار است - و نيز ساير آنچه از اوصاف و آثار ذکر کرده موافق اخبار اهلبيت است عليه
السلام چنانکه خواهد آمد حتي آنکه گفته بيشتر دشمنان او مقلدين علماي اهل اجتهاد باشند و آنکه اگر شمشير بدست او نبود فقها فتوا بقتل او ميدادند زيرا که مراد از فقها و مجتهدين بقرينه تعليلاتي که ذکر کرده علماي اهل سنت و خلافند و اعداي عدو آن حضرت ايشان باشند و اگر صاحب اين کلام از کلمات ديگر که صريح در تصوف و تسنن او ميباشد نميبود اين کلام در حکم بتشيع و حسن عقيده او کافي بود لکن ظاهر است که روح القدس اين کلام حق را بلسان باطل جاري فرموده تا آنکه بر اهل باطل حجت باشد مانند کلام سطيح کاهن چنانکه از بررسي نقل شده که در کتاب مشارق نقل کرده از کعب بن حرث که گفته ذاجدن ملک از براي امري که در آن شک کرده بود سطيح کاهن را احضار نمود و چون سطيح بدر خانه او رسيد از براي امتحان پايه علم او ديناري را در زير پاي خود پنهان نمود و پس از دخول سطيح از او پرسيد که چه چيز از براي تو پنهان کردهام سطيح گفت بحق بيت الله و حرم و حجرالاسود و شب ظلماني و روز نوراني و بهر گويا و لال قسم ميخورم که در ميان نعل و قدم خود ديناري پنهان کرده ملک گفت که علم تو از کجا است گفت از يک نفر جني که با من برادر شده هر جا که روم با من همراه باشد ملک گفت که مرا خبر ده از بعض اموريکه بعد از اين واقع شود - سطيح گفت چون اخيار ناياب شوند و اشرار بسيار گردند و تقديرات الهي را انکار نمودند و اموال را با بارها حمل و نقل کردند و مردم نسبت به بدکاران کوچکي کردند و ارحام را قطع نمودند و طعام حرام را که مردم آنرا شيرين ميشمارند در اطراف اسلام آشکار کردند و سخنان مردم اختلاف بهم رسانيد و عهد و پيمان را شکستند و احترام کم گرديد و ستاره دنبالهدار که عرب را مضطرب گرداند طلوع نمود و باران منقطع گرديد و آبها خشک شد و نرخها در اطراف عالم بالا گرفت و اهل بربر با علمهاي زرد در پشت اسبها رو آورده وارد مصر شدند و مردي از اولاد صخر خروج کرد و رايات سياه را بسرخ بدل نمود و محرمات را حلال نمود و زنان را از پستانها در آويخت و کوفه را غارت نمود و زنان سفيد ساق و برهنه که سواران مردفه بر ايشان احاطه کرده و شوهران ايشان را کشتهاند در راهها بسيار گرديد و عجز و درماندگي ايشان بسيار شد و فروج ايشان را حلال نمودند درآن وقت مهدي نام پسر محمد صلي الله عليه و آله و سلم ظهور کند و اين در وقتي باشد که کشته شود مظلومي در مدينه پسر عمش در حرم امن مخفي ظاهر گردد با غلامانش موافق شود در آن حال آن مرد نامبارک با جمعيت خود که ظالمانند رو آورد و اهل روم بيک ديگرحمايت نمايند و بزرگان ايشان درآيند در آن حال کسوف آفتاب واقع شود در وقتي که لشگرها مي آيند و صفها بسته شود بعد از آن پادشاهي از صفهاي يمن که نامش حسن باشد يا حسين خروج کند فتنها را زايل گرداند - پس ظاهر گردد مبارک و هادي و مهدي و سيد علوي و از فضل خدا مردم را فرج دهد و بنور او ظلمتها مرتفع گردد و حق بعد از پنهاني آشکار شود و اموال را بالسويه بمردم قسمت نمايد و شمشيرها در غلاف رود و خون ريزي موقوف گردد و مردم با خوش حالي زندگي کنند و با آب صافي که چشمه روزگار آن را از خس و خاشاک پاک کرده غسل نمايند و بر اهل دهات حق واقع گردد و در ميان مردم ضيافت بسيار شود و با عدالت خود ضلالت را بردارد گويا که گمراهي غباري باشد که زايل گردد آنگاه زمين را پر از عدل و قسط گرداند و ايام را با خير و برکت کند - بعد از آن گفت اينها را که گفتم علم قيامت باشد و بدون شک و ريب علامه مجلسي عليه الرحمه در کتاب تذکره الائمه ميگويد که بدانکه جميع طوايف امم از بني آدم خاصه اهل کتاب که عبارتست از يهود و نصاري و مجوس از کافران حربي و مرتاضان هندوان و اهل خطا و صرصر و
براهمه و سنيان و حکما و دانايان و اهل نجوم و جمهور فرق اسلام از هفتاد و سه فرقه بوجود شريف آن صاحب انام قائلند الا قليلي از نصاري و فرقه از فرنگيان که در خصوصيات آن اختلاف کردهاند - تا آنکه ميگويد نام مبارک آن حضرت در بسيار جاي از قرآن مذکور است مثل نجم و عصر و فجر که در اول سور قرآني واقع شده و در سوره البقره مراد آن حضرتست - و در صحف ابراهيم حاشر است - و در زبور مفيق و درتوريه بلغه بزکوم او قيدموا و در توريه که نزول او آسمانيست ماشع - و در مهميذ آخر - و در انجيل فرنگيان مسيح الزمان - و درکتاب زمزم سروش ايزد - و درکتاب ابستاغ مجوس بهرام و بروايت ديگر بند يزدان - و در کتاب هزار نامه هندوان لند بطاوا - و در کتاب جاودان خرداد مجوس خسروا - و در کتاب برزين 48 آزر فارسيان پرويز که بمعني مظفر و منصور است - و در کتاب فرنگان ماجار الامان فيروز - و در کتاب قبرس روميان فردوس الاکبر - و گبران عجم کيقباد دويم ميگويند يعني عادل برحق و در کشکول شيخ بهائي ميگويد که فارسيان او را ايزدشناس و ايزدنشان گويند - و درکتاب با ثنکل راه نما و در کتاب شامکون ايستاده و خداشناس و ايزدشناس است - و در کتاب ديد منصور و در انکليون برهان
الله و نيز در احوالات آن حضرت از طرف براهمه و مرتاضان هندوان ميگويد بدانکه صاحب با تنکل که از کتاب اعظم کفره است در مدت ايام عالم ميگويد بدانکه عمر عالم چهار طور است و هر طوري چهار کور است و هر کوري چهار دور است و هر دوري چهار هزار سال است که مجموع سي صد و هشتاد چهار هزار سال باشد چون دور تمام شود بناي کهنه نو شود و زنده گردد و صاحب ملک تازه گردد و از فرزند دو پيشواي جهان که يکي ناموس زنانست که مراد آن پيغمبر است و ديگري صديق اکبر يعني وصي بزرگتر که يش نام دارد و يش اميرالمومنين است و نام صاحب اين ملک بزبان ايشان راه نما است بحق پادشاه شود و خليفه رام باشد که رام بزبان ايشان بمعني خدا است و اين پادشاه بجاي پيغمبران چون ابراهيم و خواجه خضر رانده حکم براند و او را معجزه بسيار باشد هر که باو پناه برد و دين پدران او را اختيار کند سرخ رو باشد در نزد رام ودود ولتا بسيار کشيده شود و عمرش از فرزندان ناموس اکبر زيادتر باشد و آخر دنيا باو تمام شود و از ساحل درياي محيط و سرا نديب و قبر بابا آدم و جبال القمر و شمال هيکل الزهره تا سيف البحر قضات پوش مسخر کند و بت خانه سومنات را خراب کند و تا ميان کابل بت خانه آنرا خراب
کند و جکرنات بفرمان او بسخن آيد و بر خاک افتد پس او را بکشد و بدرياي اعظم اندازد و هر بتي که در جهان باشد بسوزاند - و شامکوني که باعتقاد کفره هند پيغمبر صاحب کتاب بوده و گويند که بر اهل خطا و ختن مبعوث شده و مولد او شهر کيلواس بوده گويد دنيا و حکومت آن بفرزند سيد خلايق دو جهان يشن که بزبان ايشان نام حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم است برسد و او بر کوهها مشرق و مغرب دنيا حکم براند و فرمان دهد و بر ابرها سوار شود و فرشتگان کارکنان وي باشند و پري زادان و آدميان در خدمت او باشند و از سواد آن که زير خط استواست تا عرض تسعين که زير قطب شماليست و ماوراء اقليم هفتم را که گلستان ارم و کوه قاف باشد صاحب شود و دين خدا يک دين باشد و نام او ايستاده و خداشناس است و در کتاب ناسک که يکي از صاحب شريعتان کفره هند است اعتقاد ناسک و اتباع او آنست که آدمي مانند گياه ميرويد و خشک ميشود و ميريزد و ميگويد که دور دنيا تمام شود و پادشاهاي در آخر الزمان باشد که پيشواي ملائکه و آدميان شود و از فرزندان پيغمبر آخرالزمان باشد و حق و راستي با او باشد و آنچه را که در درياها و کوهها
[ صفحه 49]
و زمينها پنهان باد بدر آورد - و در کتاب ديد که باعتقاد کفره هند استماست در زمان خرابي دنيا گويد پادشاهي در آخر الزمان پيدا شود که امام خلايق شود و نام او منصور باشد و تمام عالم را بگيرد و بدين خود آورد همه کسي را از مومن و کافر بشناسد و هر چه از خدا بخواهد برآيد و صاحب کتاب روشن که کفره هند او را صاحب کتاب ميدانند و نام او جوکست گويد کتاب اميرالمومنين عليه السلام در نزد ما است و آنچه درويشان و مرتاضان را ضرور است از عبادت و زهد و ترک او تجريد و قائده زندگاني همه در آنجا است و بخط کوفيست و جوک بخدمت آن حضرت رسيده و اين کتاب را باو داده گويد آخر دنيا بکسي گردد که خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او خجسته و فرخنده باشد، خلق را که در دينها اختراع کرده و حق خدا و پيغمبر را پامال کردهاند، همه را از زنده گرداند و بسوزاند و عالم را نو گرداند و هر بدي را سزا دهد و لک و کرور دولت او باشد که عبارت از چهار هزار سال است خود و اقوامش پادشاهي کنند - اين سخنان از کتب براهمه که معتمد ايشانست و بعض براهمه آنها را آسماني ميدانند - نوشته گرديد - و اما طايفه مجوس هر چند منکر اين دين هستند لکن چون حکما و موبدان و دانشمندان ايشان باين امر خبر داده اند در کتب معتبره خود لهذا ذکر ميشود - بدانکه در کتاب کوميست که آن را از جومست پيغمبر ميدانند و اصل آن کتاب معدوم است و در احاديث معتبره وارد است که اصل اين کتاب را بر دوازده هزار پوست گاو نوشته اند و از آن کتاب چند ورقي در کتاب آزاد بخت نقل شده و کتاب جاودان خرد و کتاب پيمان فرهنگ که از مه آباد اولين پيغمبر عجم است و کتاب ارئنک زندقه ماني نقاش که ابن مقفع خراباني ترجمه نموده و نام آن ترجمه را هيل هندسه گذاشته و کتاب تنکلوس لوقاي حکيم رومي و کتاب صدور احکام زردشت که صد فصل دارد و کتاب سندباد علمي و عملي و کتاب دساتيرمه ابازيان و کتاب ارداء بن ديرف که موبدي است در زمان اردشير بابکان بوده و فارسيان او را پيغمبر دانند کتاب ديسنان مزدک که درايام قباد بوده و در اثبات دين و مذهب پرستان بيان کرده و کتاب ترقم از تصنيفات جاماس - کتاب زفرمان از تصنيفات زردشت که آنرا سياه نيز گويند کتاب نساط فسطنطني شاهشان که از تصنيفات فرزانه بهرام که يکي از حکماي عجم و دانايان ايشانست - و بالجمله در همه اين کتابها باقوال مختلفه و لغات مشکله بيان احوال آن حضرت را نموده اند که ظهور و خروج خواهد کرد و جاماس حکيم تصريح باين کرده و در فرهنک الملوک که اسرار العجم ميگويند و از کتابهاي مخفي مجوس است و آنرا بمنزله اليا که صحف باشد ميدانند و باصطلاح گبران جاماسب نامه ميگويند و احکام زيج و حوادث گذشته و آينده در آن ثبت شده و اين کتاب را وزير جليل القدر کرمان براي حقير فرستاده بود نه جزو بود که پيوسته نوشته بودند و اکثر خطوط آن شيبه بخط يوناني و خط متعلق و قلم داودي و بعضي را بخط فارسي و منتسخ آن بعضي مندرس بود و تا حال نشنيدهام که
[ صفحه 50]
کسي از عرب و عجم اين کتاب را ديده باشد بلکه نامي شنيده باشد بهر حال جاماسب در آن کتاب از زبان زردشت نقل ميکند در فصل گاهنبار و گاهنباران نيز گويند هر در بکاف فارسي و باصطلاح ايشان گاهنباران شش روز باشد که خداوند عالم را در آن آفريد و هر روز آگاه ميگويند و گاه گاهبنار اول ميديوردم نام دارد و آن خود روزي باشد که روز پانزدهم ارديبهشت ماه قديم است گويند که يزدان از اين روز تا چهل روز آفرينش آسمانها را تا تمام رسانيد و گاه گاهنبار دويم ميديوشم نام دارد و آن خود روزي است که يازدهم تير ماه قديم است گويند که يزدان از اين روز تا شصت روز آفرينش آب را تمام کرد و گاه گاهبنار سيم سي سهيم نام دارد و اين هشتاد روز است که بيست و سيم شهريور ماه قديم باشد گويند که يزدان از آن هفتاد و پنج سيدي ناديم نام دارد و آن اول مهروز است که شانزدهم بهمن ماه قديم باشد گويند که يزدان از اين روز تا هشتاد روز حيوانات را بيافريد که دويست و هشتاد و دو نوعند صد و هشتاد درنده و چرنده و صد و دو نوع پرنده - و گاه گاهنبار ششم هيمند نام دارد و آن اهنود روز است که اول خمسه مسترقه قديم باشد و گويند از اين روز تا هفتاد و پنج روز آفرينش آدم که بزعم
ايشان کيومرث است باتمام رسيد و در آخر اين احوالات ملوک و انبيا را ميگويد که چند نفرند و در چه زمان بهم ميرسند و دين ايشان چيست و در کجا باشند و با امت بچه قسم سر ميکنند تا آنکه پيغمبر ما ص ميرسد و ميگويد که اين پيغمبر عرب آخر پيغمبران باشد که در ميان کوههاي مکه پيدا شود و بر شتر سوار شود و قوم او اشتر سواران خواهد بود و با بندگان خود چيز خورد و بروش بندگان نشيند و او را سايه نباشد و از پشت سر مثل پيش رو ببيند و دين او اشرف دينها باشد و کتاب او باطل گرداند هر کتاب آسماني را و دولت تازيک يعني عجم را بر باد دهد و دين مجوس و پهلوي را برطرف کند و نار سده و آتش کده را خراب کند و تمام شود روزگار پيشداديان و کيان و ساسانيان و اشکانيان و از فرزندان دختر آن پيغمبر که خورشيد جهان و شاه زنان نام دارد کسي پادشاه شود در دنيا بحکم يزدان که جانشين آخر آن پيغمبر باشد در ميان دنيا که مکه باشد و دولت او تا بقيامت متصل شود و بعد از پادشاهي او دنيا تمام شود و آسمان چفت گردد و زمين بکاب فرو رود و کوهها برطرف شود و اهرمن کلان را که ضد يزدان و بنده عاصي او باشد بگيرد و در حبس کند و او را بکشد مسمندع و فرخ و جبابل و تن قدر
رئيسان اهرمن را بگيرد و مشاسبند يعني ملائه بر او فرود آيند و خلايق را بيزدان خواند و نام مذهب او برهان قاطع باشد و حق باشد و در خدمت او بشر يعني ميکائيل و سروش يعني جبرئيل
[ صفحه 51]
و آسمان يعني عزرائيل حاضر شوند و بهرام فرشته موکل بر مسافران و فراخزاد فرشته موکل بر زمين و ارزد بهمن موکل بر گاوان و گوسفندان و امروز فرشته روز اول هر ماه و آزو کشت فرشته موکل بر آتش و روان بخش که روح القدس باشد همگي بر او نازل شوند و از خوبان و پيغمبران گروه بسياري را زنده کند مانند ملکان پدر خضر و مهراس پدر الياس و فقوماس پدر ارسطاطاليس و آصف برخيا وزير جمشاسب يعني سليمان و ارسطو و ماقدوني و سام بن نوح و شمسون و سولان و شاوول و شموئيل و ميخا و يحزقل و سيسنا و شعيا وحي و لولو و حيقوق و لول و حوقوق و رخوبا که پيغمبران اسرائيليانند و زنده شود غابر بن شالخ و حاضر شود نزد او سيمرغ از کوه قاف و سميرغ عنقاي مغربست که بدعاي حنظله بن صفوان غايب شد و زنده کند از بدان گيتي و کافران سور نوس که نمرود است و او را بسوزاند با پرع و فرخ که قارون و هامان باشد و زنده گرداند هامان وزير فرعون را و او را زنده بردار زند و از چاه دماوند بدر آورد ضحاک علواني را و او را ديوان مظالم بکند و بسوزاند بخت نصر را که وژنخت را که بيتالمقدس است خراب کرد و زنده کند شما مورا که دين پهلوي را برهم بزند و آتش را شريک خالق ميگرداند و ميگويد که آن برزخ ميان خالق و خلق است و زنده کند سدوم قاضي شهر لوط را واثقف قاضي ترسايان را و زنده گرداند دو باغ اهرمن را که عمل وطي غلام را در ميان قوم نوح احداث کرد و زنده گرداند زردان را که از اکابر فرس است و اعتقاد آن دارد که يزدان اشخاص بسيار دارد از روحانيين که احداث نموده، و زنده گرداند ارخش موبد را که عناصر اربعه را خالق ميداند و زنده گرداند نايم را که ستاره پرستي را وضع کرد و زنده کند ميلان را که اصل وجود را سه ميداند نور و ظلمت و معدن جامع که سبب امتزاج و اختلال است و زنده کند گيوان بکاف فاري را که اصل وجود را سه عنصر ميداند آب و آتش و خاک و هر سه را قديم ميداند و همه ايشان را ميسوزاند - و ديگر از پادشاهان اقوام خود جمعي را زنده گرداند و بکشد که فتنها در دين خدا کرده اند و خوبان بندگان خدا را کشته اند
مولف گويد:
که مرا از اين پادشاهان که جاماسب گفته بنياميه و بنيعباس و سلاطين جور مسلمانند که باعث فتنه در دين و قتل نيکان که امامان و شيعيان ايشان باشند شدهاند - چنانکه علامه مجلسي ره گفته و العلم عند الله، و ديگر زنده کند رستم زال را و در خدمت او باشد و کيخسرو را زنده کند و ديوان همه اطاعت کنند همه را بکشند و بسوزانند و باد را امر کند که خاکستر ايشان را بدرياي محيط ريزد همه تابعان اهرمن را و تباه کاران را بکشد نام آن پادشاه بهرام از خورشيد جهان که
[ صفحه 52]
دختر سين که نام مبارک محمد صلي الله عليه و آله و سلم است بلغت پهلوي باشد و ظهور او در آخر دنيا باشد و عمر هفت کرکسي کند و چون خروج کند عمر او سي قرن شده باشد و خروج او در آن زمان شود که تا زيان بر فارسيان غالب شوند و شهرهاي ايشان خراب شود بدست سلطان تازيک پس او خروج کند و دو درا يعني دجال را که کوري است خرسوار و مدعي خدائي بکشد و از گزشه دنيا که گنک و زواچين باشد تا روز مخت که بيت المقدس است همه را بگيرد و گشتاسب و لهراسب را زنده کند و بر دار زند و با او خواهد بود صاحب صبايي که عيسي عليه السلام باشد و اسکندريه و شهرهاي عمان را که بحرين باشد و هر نوو و نعمان که مسقط است بگيرد و جزاير پرتکال و بسبابه و غيره با او باشد و او را بفرنک بفرستد - و سيد بزرگي که پدر پادشاه باشد برود و قسطنطينيه را بگيرد و هندوستان را بگيرد و علمهاي ايمان و مسلماني در آنجا بر پا کند و عصاي سرخ شبانان با هودار که موسي باشد با او باشد و سليمان پيغمبر از اسرائيليان و جن و انس و ديوان و مرغان و درندگان در فرمان او خواهد بود و اوست ايزد کشسب يعني خدا پرست - و اما بک بزرک يعني صاحب جبروت و بزرگي مثل جشاشب و او است کياوند يعني پادشاه بزرگ کيان که شکوه مند که شيطان است از او بر بگريزد و کيهان خديو است يعني پادشاه دنيا و شهنشاه است يعني برتر از همه پادشاهان و او فرزند دختر سين است و تا مدت پانصد قرن خود و يارانش پادشاهي کنند و برود تا بمقدونيه که دارالملک فيلقوس است و در ساحل بحر اقصابوس خيمه زند که آخر زمين دنيا است و همه جاها را يک دين کند و کيش گبري و زردشتي نماند و پيغمبران خدا و مشاسندان و موبداي و حکيمان و پريزادان و ديوان و مرغان و همه اصناف جانوران و ابرها و بادها و مردان سفيد رويان در خدمت او باشند از مغرب برگردد و داخل ظلمات شود و جزيره نسناس را بگيرد و اسرافيل صاحب بوق نزد او آيد - تمام شد آنچه از کتاب جاماسب نامه در اين خصوص بدست آمد و تتمه کتاب نبود و در اوراق ديگر احوالات ملوک اسلاميان از ترکان و عجمان و عباسيان و وقايع هر سال از تغييرات و تبديل پادشاهان و انقراض زمان ايشان بود که اظهار آن خارج از مقام و آن سبب بکتمان است