کرامت 08
کرامات عالم کم عديل و عامل قليل البديل غواص بحارالانوار متبحر در آيات و اخبار آقا محمد باقر بن محمد تقي بن مقصود علي مجلس حشره الله مع مواليه الاطهار است فاضل معاصر تنکابني از رساله اغلاط مشهوره سيد بزرگوار آقا سيد محمد صاحب کتاب مفاتيح و مناهل نقل کرده که فرموده اينکه مشهور است که مجلسي را بعد از وفات در خواب ديدند و از چگونگي حال او پرسيدند فرمود که هيچ يک از طاعات و عبادات و تاليفات مرا نجات نداد مگر آنکه روزي يک دانه سيب به طفلي از يهود دادم و آن باعث نجات من گرديد اصلي ندارد و با قواعد عقليه و نقليه مناسب نيست و از روياي کاذبه است بعد از آن فرموده که مردي عالم خراساني که با مجلسي اول آخوند ملا محمد تقي طاب ثراه صداقت داشته نقل کرده که از کربلا مراجعت ميکردم در اثناي راه خواب ديدم که داخل خانه شدم که در آن خانه پيغمبر خدا و ائمه هدي سلام الله عليهم تشريف داشتند و بترتيب نشسته بودند و حضرت حجت منتظر عجل الله فرجه زير دست همه آنها نشسته بود و مرا زير دست آن بزرگوار نشانيدند ناگاه ديدم که آخوند ملا محمد تقي طاب ثراه شيشه گلابي آوردند و آن بزرگواران استعمال کردند و بعد از ايشان من استعمال کردم بعد از آن آخوند مذکور رفت و قنداقه طفلي را آورد و بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داد و عرض کرد دعائي در حق اين طفل ميخواهم که خداوند او را مروج دين گرداند آن حضرت آن قنداقه را گرفته در حق او همان دعا کرد پس آن حضرت آن قنداقه بامير المومنين عليه السلام داد و فرمود در حق آن دعا کن آن حضرت او را گرفته نيز همان دعا کرد پس به امام حسن عليه السلام داد و همان دعا کرد و همچنين تا نوبه بامام عصر عجل الله فرجه رسيد آن حضرت نيز آن دعا کرد پس آن حضرت آن قنداقه را بمن داد و فرمود که تو هم در حق او نيز دعا کن من هم گرفته همان دعا کردم پس از خواب بيدار شدم اتفاقا عبورم در آن سفر به اصفهان افتاد و بجهه آشنائي و صداقت بر آخوند ملا محمد تقي وارد شدم و بعد از ورود آخوند مذکور از اندرون خانه خود قنداقه طفلي را آورد و بدست من داد و فرمود که اين طفل امروز متولد شده در حق او دعا کن که مروج دين شود من آن قنداقه را گرفته همان دعا کردم پس خواب بخاطرم آمد از براي ايشان نقل کرده مسرور گرديد
[ صفحه 564]
و نيز همان جناب از همان کتاب نقل ميکند که در زمان مجلسي دو نفر بودند که به او عداوت داشتند و غيبت او را ميکردند اتفاقا يکي از آن دو نفر در خواب ديد که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با امير المومنين عليه السلام بخانه مجلسي آمد و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دست راست مجلسي را گرفت و امير المومنين ع دست چپ او را و فرمودند که بيا برويم و او را بردند آن شخص از خواب بيدار شد و آن واقعه را برفيق خود نقل کرد آن رفيق گفت که من همين خواب را ديدم شايد مجلسي امشب وفات کرده چون صبح بخانه مجلسي رفتند ديدند که آن بزرگوار وفات نموده در همان شب از وقوع واقعه تعجب کردند و از کرده خود نادم شدند و نيز نقل کرده مردي از اهل بحرين اخلاص و ارادت به اخوند مجلس داشت لهذا بزيارت او آمده دانست که وفات کرده مهموم شده اتفاقا شب در خواب ديد که در مکاني منبري بلند نصب شده و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آن بالا رفت و نشست و اميرالمومنين عليه السلام هم بر آن بالا رفت و پائين تر نشست و يک صف از انبياء در برابر او صف بسته ايستادند و جمعي ديگر هم پشت آن صف صفوف بسته ايستادند و مجلسي هم در ميان آن صفوف بود پس رسول خدا صلي
الله عليه و آله و سلم فرمود که آخوند ملا محمد باقر پيش بيا ديدم که مجلسي نزديک آمده از صف انبيا گذشت پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بنشين مجلسي ادب کرده ننشست ديگر دفعه فرمود بنشين عرض کرد فدايت شوم با وجود اينکه انبيا ايستاده اند چگونه من بنشينم پس آن حضرت بانبياء فرمود بنشينيد تا آنکه آخوند بنشيند ايشان نشستند و آخوند هم نشست.
مولف گويد
که کرامات اين بزرگوار محتاج بذکر و اظهار نيست زيرا که مقامات و کمالات او از غايت اشتهار کالشمس في رابعه النهار است و اگر نباشد مگر تاليفات باقيه آن جناب در هر باب که گويند معادل روزي يک هزار بيت از عمر شريف او ميشود کفايت مينمايد خصوص کتاب بحارالانوار که آن را بيست و چهار مجلد ميگويند گويند که تاريخ ولادت او مطابق با عدد جامع بحار الانوار است که سنه هزار و سي و هفت ميشود و عمر شريف او تقريبا هشتاد و چهار سال بوده جزاه الله عن الاسلام و اهله خير جزاه ان شاء الله و والد ماجد اين بزرگوار آخوند ملا محمد تقي بن مقصود علي معروف بمجلسي اول است و نيز داراي کمالات علميه و عمليه و رياضات شاقه و مظهر کرامات بوده و از کتاب شرح فقيه او نقل شده که او گفته چون حضرت آفريدگار مرا توفيق زيارت حيدر کرار داد ببرکت آن بزرگوار مکاشفات بسيار بر من روي داد که عقول ضعيفه آن را تحمل نتواند کرد بلکه اگر خواهم ميگويم که در ميان نوم و يقطه بودم که در خود را در سر من راي ديدم و ديدم که بر قبر عسکريين ع لباس سبزي بهشتي انداخته اند و مولاي من صاحب الامر عليه السلام بر قبر تکيه کرده پس من مانند مداحان
[ صفحه 565]
شروع بزيارت جامعه کردم چون تمام شد آن حضرت فرمود که خوب زيارتيست بيا بنشين عرض کردم خلاف ادبست فرمود نه پياده آمده پس نشستم چون بخود آمدم بزودي اسباب زيارت آماده شد و پياده پا مشرف بزيارت آن مشهد شدم هذا آخر ما اردنا ذکر.