بازگشت

کرامت 02


از جمله کرامات سيد جليل بزرگوار حاج سيد محمد باقر رشتي اصفهاني



[ صفحه 555]



صاحب کتاب مطالع الانوار است و آن اينست که نقل کرد شخصي از رجال دولت ناصريه و اعيان ممالک ايرانيه از نصرالله خان کشيکچي باشي که او گفت در زماني که سلطان مغفور محمد شاه بدار السلطنه اصفهان تشريف برد وزير اعظم او جناب حاج ميرزا آقاسي را نظر بفسادي که بدخواهان امناي شرع فيمابين او و سيد بزرگوار و مرجع خلق در آن اعصار حجه الاسلام حاج سيد محمد باقر رشتي صاحب کتاب مطالع الانوار کرده بردند همت خود را بر آن گماشته بود که نسبت بان بزرگوار ما في القلب خود را اظهار کند لهذا مرا با جمعي ديگر مامور کرد که در شب بعد از آن راه عبور از کوچه‌ها بسته شود ما در اطراف خانه جناب سيد گردش نمائيم و راه دستبرد را از خانه معلوم کنيم چنانکه کار بخصومت و دستبرد و تاخت و پرش انجامد و يا آنکه شبيخون را مصلحت اقتضا نمايد در آن بينا و دانا باشيم و ما نظر بالمامور معذور روز که نظر بديوار و اساس آن خانه مي‌انداختيم مي‌ديديم متعارف و چون شب داخل ميگرديد آن بنا را برخلاف متعارف مي‌ديديم گويا ديوار گل آن مبدل به آهن ميگرديد و بناي پست آن بکهکشان از غايت ارتفاع ميرسيد و آن به آن در تزايد بود تا آنکه صبح طلوع و راه عبور گشوده ميشد پس بحال اول

برمي گرديد روز را که تفحص ممکن نبود و شب را که مانع نداشتيم راه و رخنه در آن نمي‌افتيم بلکه آن را مانند بنيان مرصوص و يا قطعه از حديد ميديديم و مي انگاشتيم چون شب آن حالت را مشاهده کرديم آن را کرامتي بزرگ دانسته از آن اراده نادم و از وزير عذر خواستيم. و ديگر فاضل معاصر تنکابني در کتاب قصص العلماء نقل کرده که چون سيد مذکور در امر بمعروف و نهي از منکر اصرار تمام داشت اشرارهم در اذيت آن قدوه ابرار اصرار داشتند لهذا روزي سلطان به ديدن ايشان با آلات لهو و نقاره رفت جناب سيد چون علي الرسم به استقبال بيرون آمد و آن اوضاع را مشاهده نمود دست برداشت و عرض کرد خداوندا بيش از اين ذلت اولاد زهرا را مخواه پس از کرامت او بزودي زود آن سلطان دنيا را بدرود نمود. و نيز ميگويد که بعض اشرار زهر قاتل در طعام مخصوص او داخل کردند و چون بنزد او حاضر نمودند اتفاقا گربه پيش آمد و پيش از شروع از آن طعام بان گربه دادند گربه چون بخورد بمرد پس دانسته شد که آن طعام مسموم بوده ديگر از باب احتياط قفل بر مطبوخ خاص او زدند و نيز ميگويد که در بعض اعصار حاکم آن ديار بچهار نفر از اشرار چهارصد دينار داد که آن بزرگوار را بکشند پس آن چهار در دل شب با کمند از ديوار خانه بالا رفتند و داخل کتابخانه رفته در زير تختي پنهان شدند ديدند که آن جناب در صحن خانه نشسته و کتاب دعائي در دست دارد و گريه ميکند و دعا ميخواند يکي از ايشان تفنگي بدست گرفته که بر سينه او زند دستش بلرزيد و تفنگ بيفتاد پس اشاره برفيق خود کرده از براي او هم همين حالت دست داد ملتفت گرديده نادم



[ صفحه 556]



شدند و برگرديدند و آن جناب بهيچ وجه اعتنائي بايشان ننمود تا آنکه در آخر عمر بناخوشي سوء الفنيه وفات کرده آخوند ملا علي اکبر خوانساري آن جناب را غسل داده و حاضرين دستهاي او را بوسيدند و در کفن پيچيده بر او نماز کرده در جنب مسجد خود حسب الوصيه مدفون گرديد جزاه الله عن الاسلام و اهله خير جزاء المحسنين ان شاء الله.