بازگشت

معجزه 07


معجزه ايست که در سال گذشته هزار و دويست و نود و نه هجري واقع گرديد و آن پنج معجزه است که چهار آن در نجف اشرف وقوع يافته و پنجم آنها در سامره مشرفه در سرداب مطهر. اما چهار اول پس سه معجزه از آنها مطابق صورت مکتوبي که از نجف اشرف بسامره مشرفه از براي عمده العلماء الراشدين جناب حاج ميرزا حسن شيرازي اطال الله بقائه ارسال شده و از آنجا از براي فاضل معاصر حاج ميرزا حسين نوري زيد توفيقه روانه دارالخلافه طهران گرديد



[ صفحه 544]



بعد از اسقاط بعض زوايد چنين است.

معجزه اول در ماه صفر هزار و دويست و نود و نه جمعي از اعراب بيابان از زن و مرد وارد نجف اشرف شدند با پاي برهنه که رسم ايشانست توشه اين جماعت منحصر در قدري آرد و خرما است در انباني که با خود دارند و منزل ايشان در ميان صحن و ايوان حرم محترم است در شب هفدهم بجهه درک زيارت اربعين مقارن طلوع فجر به دم دروازه آمدند چون رسم آنجا است که پيش از طلوع آفتاب در را باز نکنند از مستحفظين دروازده استدعا کردند که در را باز کنند در جواب تندي نمودند و بد گفتند پس ايشان روي به گنبد مطهر کرده بزبان عربي شکايت نمودند که يا ابا الحسن ميداني که زوار توئيم و مي بيني که اينها با ما چه ميکنند و قريب باين مضامين گفتند که ناگاه صدائي ظاهر شده در دروازه باز گرديد و هر لنگه آن بسمت ديوار خود شده بر آن چسبيد و قفل آهني فرنگي باز نشده بر زمين افتاد و ميخ آهن کج گرديد و پشت بند چوپي بهمان حالتي که در کلون ديگر بود باقي مانده و پس نرفت اعراب چون اين امر عجيب بديدند خوش حال و هوصه کنان از دروازه بيرون رفتند و بسوي مقصود خود روانه گرديدند و خبر منتشر شد و از شيعه و سني جمع کثيري حاضر شده آن را ديدند و امر چنان ظاهر و هويدا شد که باذن حکومت شب چراغان نمودند و جماعتي نقل کردند که مقارن آن صدا نوري از طرف قبر مطهر ظاهر گرديد که اطراف را روشن نمود.

معجزه دوم - اين که در همين شهر صفر بعد از وقوع اين واقعه شخصي از اهل سنت با عيال خود که از جمله ايشان طفلي بود تقريبا ده ساله که در دهم محرم نود و نه مريض شده و در همان مرض نصف بدن او مرتعش و زبان او گشته بود و مدتي بطريق استشفا بگو را به حنيفه پناه برده بودند و اثري نديده بمرقد شيخ عبدالقادر دخيل شده و ثمري نچيده لهذا بعد از ياس از اين دو نفر در روز يک شنبه بيست و چهارم صفر وارد نجف اشرف شده متوسل بحضرت حيدر و قالع باب خيبر شدند و در روز بيست و پنجم بعزم استشفا وارد حرم محترم شدند و طفل را بقفل مبارک بستند با تعهد آنکه اگر شفا يافت رجوع به مذهب شيعه نمايند. تا عصر پنج شنبه بيست و هشتم روزي سه مرتبه او را به همين دستور داخل روضه مطهره کردند تا آن که در ساعت يازده و نيم از روز مذکور که وقت آوردن شموعاتست بحرم محترم و وقت اجتماع زوار است در آن مکان شريف و زمان ازدحام حجاج بود آن طفل نقل کرد که بمحض ورود خدام و صف کشيدن ايشان در برابر ضريح از داخل ضريح سيدي جليل نوراني با لباس سفيد ظاهر گرديد و انگشت مبارک را از شباک ضريح بيرون آورد و در دهانم گذاشت و فرمود يا ولد هذا الماء اشرب يعني اي پسر اين آبست بنوش

بمحض آنکه انگشات مبارک بدهانم رسيد تمام آلات و اسقام رفع شد و قفل خموشي از دهانم برداشته



[ صفحه 545]



شد پس مردم ازدحام کرده دورش را گرفته لباسش را قطعه قطعه کردند و بردند و از شدت ازدحام خوف تلف شده او را از ايشان پنهان نمودند و پدر و مادر طفل بعهد خود وفا کرده اختيار مذهب شيعه کردند.

معجزه سوم آنکه در شب جمعه بيست و نهم که در عصر پنج شنبه آن طفل مذکور عافيت يافت باز دروازده نجف اشرف از براي زوار باز گرديد اوضح و اعجب از دفعه اولي و کيفيت آن بنحوي که يکي از مستحفظين نقل کرده و شواهد قطيعه بر صدق داشت چنين است که گفت در اول شب با کاظم آقا که مامور بستن و گشودن دروازده است و کليدها بدست او است بودم و در را محکم بستيم و کليدها را با خود بر دو دروازه مذکور يک قفل فرنگي بزرگ مستحکم دارد و يک قفل آهني بزرگ و يک پشت بند چوبي که با کليد خود بصعوبت گشوده مي شود و يک ميخ آهني بسيار محکم و کشيک دروازه تو به من بود لهذا بر بالاي در شدم و در طارمه که محاذي قبه منوره است ايستادم بعد از دو ساعت و چيزي از شب رفته در را کوبيدند و من بر سر دالان شده و از کوبنده در پرسيدم که کيستيد گفتند چند نفر زوار هستيم که پياده يا از مسجد کوفه آمده ايم و استعدادي نداريم هوا بسيار سرد است از براي راه خدا در را بگشائيد جواب ايشان را بزبان خوش گفتم که کليد نزد کاظم آقااست و در قلعه خوابيده شما هم برويد در قهوه خانه شب را بخوابيد آسوده تا آنکه بعد از آفتاب که در باز ميشود داخل شويد سوال را مکرر کردند و الحاح نمودند مرا

کج خلق کردند تا آنکه فحش دادم و گفتم اگر ديگر دفعه اصرار کنيد با تفنگ جواب گويم چون اين بشنيدند مايوس گشته بقهوه خانه رفتند و من هم بجاي خود برگرديدم که ناگاه پيش چشمم روشن شد متحيرانه باطراف خود نظر کردم که اصل آن روشني را که آن بان در تزايد بود معلوم کنم چون ببالاي سر نظر کردم پارچه آتشي ديدم که از بالا بزير ميايد و هر قدر نزديک تر مي شود روشنائي افزونتر ميگردد تا آنکه مقابل طارمه گرديد فرجت الارض رجا پس زمين متزلزل شد بنحوي که من بر رو درافتادم پس آن آتش چنان بر در خورد که گويا چند توپ بيک دفعه خالي گرديد و از دروازه صدائي مهيب برآمد و هر لنگه اش بديوار سمت خود ملحق گرديد و سقف اطاق کوچکي که متصل به دالان دروازه بود خراب گرديد و ديوارش شکافت چون سر برداشتم هوا تاريک بود پس با جماعت نظام که خوابيده بودند از مهابت اين صدا از جا جستند بزير آمديم ديديم در باز شده و مثل دفعه اولي قفل آهني و فرنگي گشوده گشته و بر زمين افتاده و سيخ آهني کج شده و پشت بند چوپي بهمان حالي که در کلون ديگري بود باقي مانده و پس برفته کاظم آقا خبردار شده با کليدها آمده اين حالت را مشاهده کرد پس سه شب ديگر از براي اين واقعه چراغان کردند.

معجزه چهارم مطابق صورتي که حسب الخواهش اهل کشمير در شرح اين چهار معجزه جناب



[ صفحه 546]



سيد الفقها و المتالهين عماد العلماء الکاملين ذخر السلف و فخر آل خلف صاحب التصانيف الرايقه مولانا الاجل الامجد آقا سيد مهدي قزويني حلاوي طاب ثراه مرقوم فرمودند و در حاشيه آن جناب مستطاب قدوه العلماء الاطياب حاج ميرزا حسن شيرازي اطال الله بقائه تصديق نوشته اند و صورت آن را از راي فاضل معاصر نوري روانه در الخلافه کرده اينست که جماعتي از اهل بکتاشيه که صنفي از اهل تصوفند و بزرگ ايشان را دره ميگويند که در کربلا منزل دارد و در هر بلدي از بلاد روم تکيه و موقوفاتي دارند و مواظبت تمامي در زيارت مرقد مطهر اميرالمومنين عليه السلام دارند و کذلک در زيارت امام حسين عليه السلام بنجف اشرف آمدند و در تکيه که باب آن در ميان يکي از حجرات سمت غربي صحن مطهر گشوده مي شود منزل کردند و يکي از آنها مبتلا بود بمرض جنون چون خواستند بحرم مطهر مشرف شوند از خوف آنکه آن ديوانه خود را معبود کند يا آنکه بر غير ضرري وارد آرد دستهاي او را محکم بستند و او را مغلول کرده ميخهاي آهني بر او زدند و رفتند پس آن ديوانه قوت کرده دست و پاي خود را گشوده داخل حرم گرديد و چون نزديک ضريح مطهر رسيد آن غل از گردن او خود بخود باز شد و بيفتاد.

معجزه پنجم امريست که بعد از ظهر روز جمعه دهم نجومي شهر جمادي الثانيه هزار و دويست و نود و نه در سامره مشرفه در سرداب مطهر واقع گرديد و تفصيل آن مطابق مکتوبي که جناب مستطاب قدوه العلماء الايباب رئيس المسلمين حاج ميرزا حسن شيرازي ادام الله عمره مرقوم داشته اينست که شخصي آقا محمد مهدي نام ساکن بندر مومين که او توابع مملکت ماچين است و از کلکته با مرکب دخاني شش روزه بانجا مي‌روند و پدرش شيرازي الاصل و خودش متولد و متوطن در آن مملکت بوده و قريب به سه سال بود که بعد از ابتلا بمرض شديد گنگ و لال شده بود تا در اين اوان که بزيارت عتبات مشرف شده بتوسل شفا وارد کاظمين شد و چون از معاريف تجار بعضي اقارب در آنجا داشت مدت بيست روز توقف کرد پس با مرکب دخاني بسمت سامره روانه شد و ارحام او را آورده در مرکب گذاشته و سفارش او را باهل مرکب که از اهل بغداد و مجاورين کربلا بودند کردند که او عاجز است و قادر بسوال و جواب نيست و در خصوص او به بعض مجاورين سامره هم چيزي نوشتند و پس از ورود بسامره در وقت مذکور بسرداب مطهر رفتند و در محضر جمعي از صلحا و مقدسين خادمي از خدام آن درگاه از براي او زيارت ميخواند تا آنکه او را بصفه سرداب بالاي چاه غيبت بردند مدتي در آن مکان گريه و با اشاره استغاثه نمود ناگاه قفل از دهان او ربوده و زبان لالش گشوده گرديد و از آن مکان شريف با زباني فصيح و بياني مليح خارج گرديد و در روز شنبه کساني که با او بودند او را در مجلس درس جناب ميرزاي مذکور دام عزه حاضر نمودند و حاضرين با او مکالمه و صحبت کردند و سوره حمد را با قرائت پسنديده‌اي



[ صفحه 547]



حضار تلاوت نمود و شب يک شنبه دوازدهم و دو شنبه سيزدهم را در صحن مطهر چراغان کامل کردند، و شعرا و فصحا و صلحا قصايد و مناقب و فضايل خواندند و در شب اول هم جناب ميرزا سلمه الله حاضر شدند و از براي مولف و مخالف شبه باقي نماند و الحمد لله رب العالمين.