معجزه 05
آنست که شخص ثقه عادل ملا عبدالحسين خوانساري رحمه الله که از مجاورين کربلاي معلي و بتربت پيچ معروف بود که تحصيل تربت از مواضع شريفه کرده باداب ماثوره برداشت و بزوار عطا مينمود آن را حکايت کرد و بيان آن اينست که در اوائل اوقات مجاورت او را
[ صفحه 540]
در مجلسي ملاقات کردم و چون در او حالت صلاح و تقوي ديدم و دانستم که سالها است که موفق بمجاورت شده و ملازمت حرم مطهر نموده از او خواستم که از غرايب کرامات و معجزات آنچه خود مشاهده کرده ذکر نمايد از جمله غرائبي که او ذکر نمود آن بود که گفت مسقط راس من خوانسار و چندي در بعض قراي جابلق که از توابع شهر بروجرد است توقف کردم تا آنکه شوق مجاورت قبر مطهر حسيني عليه السلام در من حادث شد در وقتي که هوا سرد و مقدمات سفر غير موجود بود پس دو سر الاغ تحصيل کردم بر يکي از آنها يک زوج قره سبد که از براي حمل انگور محمل و او را بر حمار استوار مينمايند بار کردم و چند نفر اطفال کوچک که يکي از آنها حسن نام دارد درآنها گذاشتم و بر ديگر لحاف انداخته زوجه خود را بر آن سوار کرده بسمت بروجرد روانه شدم که از آنجا با زوار بسوي مقصود روانه گردم اتفاقا مردي ملا محمد جعفر نام که ملاي آن ده بود و بمن مهربان و اظهار ملاطفت مينمود بر اين عزم و اراده مطلع گرديده بيامد و در مقام ممانعت برآمد که هوا سرد است و زاد و راحله هم نداري و با وجود اين حال اين کار از طريقه عقلاء دور است از او اصرار در منع و از من انکار از امتناع تا آنکه مايوس گرديد و با دست خود بر زمين خطي کشيده گفت ميروي لکن اين بچه ها را خواهي کشت اين خط و اين روز را از خاطر مده اين سخن گفت و برگرديد و ما هم روانه شديم تا آنکه بفضل خدا و توجه عزيز زهراء همگي سالم و صحيح وارد کربلا گرديديم و چندي بر اين واقعه گذشت تا آنکه زوار آن ولايت بزيارت آمدند و چند نفر هم از اهل آن ده که يکي از آنها همشيره زاده ملامحمد جعفر مذکور بود با آنها بود من با خود گفتم که خوبست اين چند نفر را که از اهل آن ده مي باشند مهمان کنم که به بينند که بعلاوه آنکه همگي سالم هستيم زندگي و گذران هم داريم و خط ملا محمد جعفر بر ما راست نيامده لهذا رفتم و ايشان را از براي غذاي صبح دعوت کردم و با خود بمنزل برده سفره انداختيم و غذائي که آماده نموده بوديم حاضر کردم مکالمه و مواکله شديم ناگاه حسن نام مذکور که اکبر اولاد من بود و در ميان حياط بازي ميکرد از پله بام بالا رفته و از بالاي بام آويزان شده بود که ما را تماشا کند که از بام طبقه سيم ساقط گرديد و بمحض سقوط روح از بدنش مفارقت نمود و بمرد و مقدمات کار بعکس مطلوب نتيجه داد و عيش و سرور بحزن و اندوه مبدل شد چون اين حالت را ديدم سر و پا برهنه بسوي حرم حسيني روانه گرديدم و در
ورود عرض کردم السلام عليک يا وارث عيسي روح الله و خود را بباب ضريح مطهر چسبانيدم و شال از کمر خود گشوده يک سر آن را بقفل و سر ديگر را بگردن بسته و باواز بلند صيحه زدم و گريستم و عرض کردم که نشد و بحق مادرت زهرا نخواهد شد خود را راضي کنم بر آنکه خط ملا محمد جعفر بر من راست آيد و سخن او بر کرسي نشيند نشد و نخواهد شد خدام و زوار و اهل حرم بر گرد من جمع آمدند و از حالت من متعجب گرديد و از سبب عروض اين حالت
[ صفحه 541]
پرسيدند و جوابي نشنيدند که چه باعث شده و بعضي گمان جنون کردند و هر يک از ديگري سبب و باعث ميپرسيدند و نميدانستند تا آنکه بعضي از همسايگان که از اهل علم بود آمده که مرا از براي حمل جنازه ببرد و واقعه را از او استسفار نمودند و باعث را فهميدند و آن شخص همسايه بنزد من آمد و در اول امر لسان موعظه و نصيحت گشود که آخوند تو مرد دانائي هستي مرده عادتا زنده نميشود بيا تا برويم و اين طفل ميت را برداريم مادرش خود را هلاک ميکند هر قدر موعظه کرد مفيد ميفتاد آخر لسان ملامت گشود و حضار هم موافقت کردند و من از غايت تحسر بر ايشان تغير کردم و گفتم مرا بخود واگذاريد من که بشما کاري ندارم چرا عبث مرا ميازاريد چون اين بشنيدند بر من بخنديدند و با خود گفتند که او را بحال خود واميگذاريم و ميرويم جنازه را بر ميداريم اين بگفتند و از حرم مطهر خارج شدند و از مشاهده اين امر و استماع اين سخن حالت من زياده بر اول منقلب گرديد و گريه و جزع من ديگر بار اشتداد يافت آواز برآوردم و صياح و ناله را بلند کردم و عرض نمودم که بحق مادرت زهراء دست از ضريحت برنميدارم و از حرمت خارج نميشوم تا آنکه خداوند جانم بستاند يا آنکه فرزندم حسن را بمن رساند اين
بگفتم و گريبان چاک زدم و فرياد ميکردم و بر سر ميزدم تا آنکه روز قريب بنصف شد و ظهر نزديک گرديد ناگاه آواز ضجه و هلهله از ميان صحن مطهر و ايوان بلند گرديد و اهل حرم در اطراف من و در مواضع ديگر بودند در اثر آن صداها بيرون دويدند و من ندانستم که چه واقع شده تا آنکه ديدم که مردم داخل حرم ميشود و ازدحامي عام و اجتماعي تام دارند چون خوب نظر کردم فرزند حسن را ديدم که آن شخص همسايه ناصح يک دست او را گرفته و مادرش از دنبال ميايد و با جمعي از زنان و همسايگان با حال صلوات فرستادن داخل حرم گرديدند چون او را مشاهده کرده خود را بر زمين انداخته سنگ ضريح را بوسيده سجده شکر بجا آوردم بعد از آن فرزند خود را در بغل کشيده چشم او را بوسيدم پس چگونگي حال را از همراهان پرسيدم آن شخص همسايه مذکور نمود که بعد از آنکه از تو مايوس شديم مصلحت در آن ديديم که او را برداريم و پس از تغسيل و تکفين دفن نمائيم و بخاک سپاريم لهذا او را در خارج شهر بمغتسل برده برهنه کرديم و طاسي آب پر کرده بر سر او ريختيم ناگاه پرهاي دماغ او را ديديم که حرکت ميکند گويا کسي آن را ميمالد پس سر خود را حرکت داده عطسه کرد و بنشست مانند خفته که بيدار شود چون اين حالت را ديدم از براي آسودگي تو و اظهار اعجاز اين بزرگوار لباس بر بدن او استوار کرده او را بجهت زيارت حرم و مژده بتو اينجا آورديم مولف گويد حسن مذکور را بعد از آن مکرر ميديدم و الان هم که روز جمعه بيست و نهم جمادي الاولي سال هزار و سي صد هجري ميباشد مستحصب الحيوه ميباشد اگر چه والد او
[ صفحه 542]
ملا عبدالحسين مذکور مدتيست وفات کرده و آن مرحوم بعلاوه اين واقعه ديگر هم ذکر نمود و آن اين بود که سيد مرحوم آقا سيد مهدي پسر آقا سيد علي صاحب رياص در آن زماني که ناخوش شده بود و از براي استشفا شيخ محمد حسين صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرابادي را که هر دو از فحول علماي عدول بودند فرستاد که غسل کنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر حسيني شوند و از تربت قبر مطهر باداب ماثوره بردارند و بياورند نزد مرحوم سيد و هر دو شهادت دهند که آن تربت قبر مطهر است و جناب سيد مذکور مقدار يک نخود از آن را تناول نمايند زيرا که خوردن خاک حرام است مگر خاک قبر حسيني از براي استشفا بقدر يک نخود و آن دو بزرگوار حسب الامر معمول داشته رفتند و از خاک قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاک قدري ببعض حضار اخيار عطا کردند که از جمله ايشان شخصي بود از معتبرين و عطار و آن شخص را در مرض موت عيادت کردم و باقي مانده آن خاک را از خوف آنکه بعد از او بدست نااهل افتد بمن عطا کرد و من بسته آن را آورده در ميان کفن والده گذاشته اتفاقا روز عاشورا نظرم بساروق آن کفن افتاد رطوبتي در آن احساس کردم چون برداشته آن را گشودم ديدم آن کيسه تربت که در جوف کفن بود مانند شکري که رطوبت ديده باشد حالت رطوبتي در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تيره گرديد و خونابه مانند اثر آن از باطن کيسه بظاهر و از آن بکفن و ساروق رسيده با آنکه رطوبت و آبي در آن مکان نبود پس آن را در موضع خود نهاد در روز يازدهم در کفن و ساروق کماکان باقي مانده بود و ديگر بعد از آن در ساير ايام عاشورا که آن تربت را مشاهده کرده ام همين طور آن را متغير ديده ام و دانستم که خاک قبر مطهر در هر جا باشد در روز عاشورا شبيه بخون ميشود.