بازگشت

معجزه 03


آنست که شخص بزرگ نبيل و سيد ثقه جليل حاج سيد عبدالرحيم کوهرودي عراقي حشره الله مع اجداده الطاهرين آن را نقل نمود و بيان آن اينست که سيد مذکور در اواسط عشره خامسه از مائه ثالثه بعد از هزار بارداه حج بيت الله از قريه کوهرود بيرون رفت و در مراجعت از کشتي و راه بوشهر آمد و وقوف او و همراهان در کشتي طول کشيد بطوري که کسان ايشان مايوس شدند بلکه خبر وفات او رسيد تا آنکه پس از زماني طويل کشتي ايشان بساحل رسيد و آن زمان را حقير طفل بودم اگر چه مسافت و مراجعت را در خاطر دارم لکن قابل مخاطبه و نقل وقايع نبودم تا آنکه بحد رشد رسيدم و مراتبي از علو تحصيل نمودم اتفاقا شبي با سيد مذکور در مجلسي بودم و پس از تفرقه اکثر اهل مجلس با او در مقام مکالمه و استفسار از غرايب امور برآمدم از جمله وقايع که خود او مشاهده کرده و ذکر نمود اين بود که گفت در آن سفر دريا کشتي ما از اختلاف هوا از کار بماند تا آنکه ذخيره ما باخر رسيد و خوف گرسنگي و تلف نموديم تا آنکه فضل خداوند شامل اهل کشتي گرديده خود را بساحل مخا که شهري است واقع در بعض جزاير دريا رسانيديم و اهل کشتي از براي تجديد ذخيره از کشتي بيرون آمده بشهر مخا رفتند و توقف کشتي در آن مکان تا سه روز طول کشيد و اهل کشتي در اين باب بنزد ملاح شکايت کردند که ما مدتيست در دريا مانده ايم و ساير حجاج بخانه هاي خود رفته اند و خبر مرگ ما را برده اند با اين حال اين توقف چه خوبي دارد ملاح هم ايشان را اجابت کرده شخصي را روانه از براي اعلام حجاج کرد که امشب کشتي ميرود حجاج هم بعد از اطلاع از شهر مخا جوقه جوقه بساحل آمده بر کشتي کوچک سوار شده



[ صفحه 537]



خود را بمرکب بزرگ رسانيده سوار ميگرديدند تا آنکه از حجاج چند نفري باقي ماندند که از جمله ايشان سيدي بود از اهل بعض بلاد خراسان که حاج سيد حسين نام داشت و او مردي بود عالم و عابد و بزرگ و با او بود جمعي از بزرگ زادگان و ارحام و اهل بلد او و آن سيد بسبب بزرگي و حسن اخلاق ساير همراهان و اهل کشتي را بر خود روف و مهربان کرده بود و بعد از ساير اهل کشتي آن جماعت آمده بر کشتي کوچک سوار شده بسوي مرکب بزرگ روانه گرديدند اتفاقا پس از آنکه دست ايشان از ساحل بريد بادي و طوفاني شديد وزيدن گرفته پديد آمد و کشتي کوچک را آورده بر کشتي بزرگ بزد و آن را منقلب نمود و اهل آن جميعا بدريا ريختند و ضجه و ناله از کسان ايشان که در مرکب بزرگ بودند برآمد بلکه همه اهل مرکب بر حالت حاج سيد حسين گريستند بعد از آن ملاح را شاگردان چند بود تيز چنگ که روزي کاردي از دست بعض همراهان بدريا افتاد و بعض شاگردان در آب فرو شده آن را برآورد صلاح ايشان بطلب غرقي در آب فرستاد و کسي از ايشان را نيافتند مگر آنکه غريقي را که مرده بوده بيرون آوردند و اهل کشتي چون اين بديدند از حيات کسان خود مايوس گرديدند و بملاحظه اينکه اگر کسي هم بيرون آوردند چون مرده است بايد او را تثقيل کرده دوباره در آب اندازند دست از طلب و جستجو کشيده کشتي را راه انداختند بعد از آنکه هوا تاريک و شب داخل گشته روانه گرديدند اتفاقا هوا هم موافقت کرده کشتي با کمال ملايمت روانه گرديد لکن کسان سيد مذکور و ساير همراهان از غصه و اندوه مفارقت ايشان گريان و نالان و سر در گريبان بودند تا آنکه صبح ازافق دريا طالع گرديد و فريضه صبح را ادا نموديم و هوا روشن گرديد و ملاح بر عرشه کشتي برآمد پس شادان و خندان و صلوات گويان فرود آمد و اهل کشتي را بشارت داد که اگر چه کسان شما غرق شدند لکن در عوض آن مصيبت خداوند منت گذاشته هوا موافقت نمود و در اين يک شب هيجده روز مسافت طي نموديم و اينک ساحل دريا نزديک زمان خروج از کشتي قريب گشته اهل کشتي از اين بشارت مسرور شده اندکي آرميدند تا آنکه آفتاب طلوع نمود و اندک بالا آمد ناگاه در جلو راه کشتي که در سواحل دريا کار ميکند ظاهر و هويدا گرديد وشخصي از آن کشتي پارچه در بالاي نيزه زده بداشت که با اهل اين کشتي کاري دارد پس ملاح لنگر را انداخت و کشتي را بداشت تا آن کشتي برسد چون ملاحظه کرديم ديديم که سيد جليل حاج سيد حسين مذکور که در شب گذشته در ساحل مخا که آنجا تا اينجا هيجده منزل مسافت بود از ميان آن کشتي بر خواست و اهل اين کشتي از مشاهده او مبهوت شدند و از گريه شوق ايشان ضجه در کشتي افتاد پس شرح حال از آن مرد که او را آورده بود خواستيم چون عرب بود و قادر بر مکالمه با ما نبود اين قدر بملاح گفت که ديشب در اول آن در ساحل دريا با همراهان خود حلقه داشتيم و آتشي برافروخته ماهي کباب مي نموديم ناگاه آوازي شنيديم که هذا وديعه الحسين يعني اين امانت حسين عليه السلام است و اين مرد را در ميان حلقه ما گذاشت و ديگر کسي را نديديم چون مشاهده حال و لباس کرديم او را غريق ديديم و بي خود پس بمعالجات غريق او را بخود آورديم و از حال او پرسيديم چون عربي زبان نبود اين قدر فهمانيد که اهل اين مرکب بوده و ديشب در ساحل مخا غرق شده با او گفتيم که غم مخور که ما آن کشتي را ميشناسيم و معبر آن از اينجا خواهد بود چون بيايد تو را بان رسانيم تا آنکه روز برآمد و اين کشتي نمايان گرديد و اگر چه طي اين مسافت در ظرف يک شب بعيد بود لکن از مشاهده علامات دانستيم لهذا او را سوار کرده رسانيديم پس اهل کشتي او را بنزد خود آوردند آن مرد را سيد مذکور و کسان او باحسان و انعام شاد و راضي کرده برگردانيدند و ملاح لنگر را

برچيده و پرچمش را گشوده روانه گرديدند پس اهل کشتي بعد از سکوت از گريه شوق و مصافحه و معانقه با سيد مذکور از شرح حال پرسيدند و ذکر کرد که چون آن کشتي کوچک از اثر طوفان و صدمه مرکب منقلب گرديد و ما در آب فرو شديم من بملاحظه اينکه شناوري ميدانستم و شاگردان ملاح هم چست و چالاک ديده بودم مايوس نشدم و شناوري کرده تا آنکه خود را از آب در آوردم ديدم که ملاحان جستجو مينمايند لکن در غير محل و هوا را هم قدري تاريک ديدم پس دست بلند کرده آواز بر آوردم که مرا در اينجا دريابيد ناگاه موج دريا مرا فرو گرفت و ديگر بار غرق نمود باز هم ثانيا با زحمت بسيار بشناوري خود را از آب بيرون آورده هوا تاريکتر و خود را دورتر ديدم باز نفس تازه کرده آواز بر آوردم باز موج دريا مرا غرق کرد تا آنکه در دفعه سوم خارج شدم و از مشاهده تاريکي هوا و دوري از بندگان از ايشان مايوس شده متوجه بسمت کربلا و عزيز زهرا شده عرض کردم يا جداه يا ابا عبدالله ادرکني مرا درياب و عيال و اطفال مرا چشم براه مخواه اين بگفتم و ديگر باراز صدمه موج غرق گشته و ديگر حال خود را ندانستم تا آنکه خود را در ميان حلقه اعراب ديدم پس اهل کشتي از اين معجزه قاهره و امر غريب در

حيرت شدند حاج سيد عبدالرحيم مذکور گويد که با حاج سيد حسين مزبور بوديم تا آنکه از کشتي بيرون آمديم و در بوشهر تا شيراز و از شيراز تا اصفهان با او هم خرج و همسفره بوديم و در اصفهان هم خواست که ما در مسافرت بخراسان از او ديدن نمائيم پس در اصفهان از ايشان جدا شديم و توفيق مسافرت مشهد رضا عليه السلام و خراسان هم هنوز نشده و بعد از ايشان دانسته شد.

مولف گويد

که راوي نام بلد سيد را از بلاد خراسان ذکر نمود و من نسيان کردم.