حکايت 001
امريست که نقل آن را فاضل معاصر نوري زيد توفيقه در کتاب منامات خود از بعض اولاد عالم عادل و ثقه فاضل صاحب مقامات اويسي مولانا آخوند ملا زين العابدين سلماسي که از معتبرين تلامذه سيد بحرالعلوم و مواظب اوراد و اذکار و آداب و رسوم بود از والد ماجد مذکور خود که در سالي که از مشاهد عراق عرب متوجه بسوي خراسان باراده زيارت امام هشتم و قبله هفتم حضرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام گرديدم چون اين مسافرت مقارن فصل بهار اتفاق افتاد و کاروان و مکاريان را در اين فصل عادت بر اينست که غالبا در صحرا و بيان و مراتع و معالف از براي چرانيدن حيوانات خود منزل مينمايند لهذا همراهانم بعادت ايشان در بيابان منزل ميکردند تا آنکه وارد اسد آباد همدان شده از گردنگاه کوه الوند عبور کرده در دهنه الوند که مکاني بود خوش آب و علف بار فرود آوردند اتفاقا در آن حوالي هم بعضي ايلات گوسفنددار چادرنشين بود و قدري شير از آنها خريدار شديم ندادند و بعد از آنکه مطلع شدند شخصي در قافله هست که از اهل دعا و علم است بنزد من آمده از بدي حال گوسفندان خود شکايت کردند بطوري که از طايفه جن بانها ضرري ميرسد منهم دعائي از براي ايشان بجهه دفع آن ضرر
نوشته دادم و در آن مکان بوديم تا آنکه شب از نيمه گذشت و من از بستر خواب برخواسته
[ صفحه 500]
وضوء کرده در موضعي مشغول نافله شب شده و شب از اداي نافله نشسته مشغول ذکر بودم ناگاه شخصي را ديدم که با تندي ميايد و چون بما رسيد اعتنائي نکرد و بگذشت من او را آواز داده پرسيدم بکجا ميروي گفت کاري دارم آن را ميبينم و ميايم اين سخن بگفت و برفت و پس از لمحه برگرديد و بر ما سلام کرده بنشست از او پرسيدم که تو کيستي و بکجا رفتي و برگرديدي گفت من شخصي از اهل همدانم شب در بستر خود خوابيده بودم اميرالمومنين عليه السلام را در خواب ديدم و بمن فرمود که برخيز و بفلان خانه برو و در را بزن آن کس که بيرون آمد بگو امير المومنين عليه السلام ميگويد که آن دومن جو که نزد تو داريم بده آن را گرفته بزودي برو بان پيرمردي که در فلان موضع ميباشد تسليم کن من هم حسب الامر آن جناب برخواسته در آن خانه را کوبيدم و پيغام آن حضرت را بان شخص که بيرون آمد رسانيدم و آن مقدار جو را از او دريافت کرده آورده تسليم آن پيرمرد نمودم راوي ميگويد پرسيدم آن پيرمرد کيست و کجا است و در اين کوه چه کار ميکند گفت نميدانم و نمي شناسم او را اين قدر ميدانم مرديست که در اين کوه خزيده است و از مردم عزلت گزيده اگر ميخواهي خود برو و از حالش بپرس اينک در آن موضع و اشاره بمکاني نمود ميباشد اين بگفت و برفت راوي گويد که چون اين واقعه را ديدم با خود گفتم که اين امريست غريب بايد برخيزم و آن را تحقيق کنم پس برخواسته و بان مکان روانه شدم پيرمردي را ديدم در محراب عبادت مشغول بطاعت بر او سلام کردم و جواب شنيدم پس از حالات او پرسيدم گفت شخصي از اهل همدانم چون عمري بر من بگذشت و پرده غفلت از پيش چشمم برخواست و آخر کار را سخت ديدم علاج را در آن ديدم که خود را مرده انگاشته مال خود را در ميان ورثه تقسيم کرده از شهر بيرون آمده در اين مغازه عزلت گزيده مشغول کار خود گرديدم گفتم بناي اعمال خود را بر چه گذشته دست برد و رساله بيرون آورده بمن تسليم کرد دانستم که اين رهبانيت و عزلت از روي تکليف و بصيرت واقع گرديده پس بمن گفت که آن کاغذ که در خصوص گوسفندها نوشته بودي نزد من آوردند و امضا نمودم چون اين سخن دانستم که او را راه ديگر هم هست پس از او پرسيدم که رزق تو از کجا ميرسد گفت گاهي اين گوسفنددارها اعانتي مينمايند و گاهي از جاي ديگر ميرسد ديروز آمده اظهار کردند که اگر حاجتي باشد برآوريم گفتم نان امشب را که دارم فردا اگر نرسيد خبر ميدهم و امشب دومن جو رسيد بعد هم خداوند رازق است
گفتم در اين اوقات عزلت از غرايب روزگار چه ديده گفت غرايب بسيار است لکن از براي تو واقعه نقل ميکنم که ذکر آن لازم و در کار است و آن اينست که در سال اول که من در اين مکان آمدم زماني در اينجا بودم و بجهت ترک معاشرت با مردم حساب ماه و روز هم از خاطرم رفته بود اتفاقا شبي از شبها هوا خوب و شب هم مهتاب بود و من
[ صفحه 501]
هم در جلو اين مغاره نشسته بودم و مشغول ذکر و عبادت بودم ناگاه صدائي مهيب از دامنه کوه بلند شد که آواز شير آن را دانستم و طولي نکشيد که شيري عجيب وارد گرديد و در اين سعه که ميبيني بايستاد و از مهابت آن مرا حالتي دست داد که بي اختيار مانند بيد ميلرزيدم و گمان آن کردم اراده آن دارد که مرا طعمه خود نمايد و لکن چون علاج و تدبيري نداشتم تن بقضا در داده خود را بخدا سپردم و آسوده گرديدم ناگاه آوازي ديگر بر آمد که آن را آواز پلنگ فهميدم و طولي نکشيد که آن را هم در پهلوي آن شير ايستاده ديدم پس زماني نکشيد که آواز گرگي شنيدم و آن را هم بزودي در پهلوي پلنگ و همچنين آوازهاي مختلف برآمد و حيوانات مختلف النوع متضاد الطبع متعادي الخلقه مانند گرگ و آهو و امثال اينها يک يک بيامدند و بر وضع موالات نه خصومت و معادات در پهلوي يک ديگر بشکل حلقه مدور ايستادند تا آنکه حلقه آنها کامل گرديد و از انواع حيوانات بريه که در اين بلاد وجود دارند بر وجه ملايمت برگرد يکديگر بر آمدند چون مشاهد اين حالت گرديدم و دانستم که اين اجتماع و اتيلاف انواع مختلفه از براي ضرر و اذيت من نشده بلکه باعث بر اين چيز ديگريست و الا گرگ و آهو با يکديگر الفت
ندارند و هر قدر تفکر و تامل ميکنم باعث را نميدانم تا آنکه ديدم بعد از اکمال اجتماع صداي صيحه و آواز ضجه از هر يک از آنها بلند گرديد بطوريکه قطرات عبرات از چشم آنها ميريزد و خود را بر زمين مي زنند و بعضي خاک زمين را با چنگال بر سر خود ميريزد و بعضي خود را بخاک ميمالد و هر يک بنوعي باداب مصيبت حرکت ميکند و من متحير و مبهوت مانده ام که اين چه اوضاع و اين چه شب است چون خوب تامل کردم ملتفت شدم که اينست شب عاشورا و اين اوضاع تعزيه داري اين حيواناتست از راي عزيز زهراء حسين گلگون قبا عليه السلام که فرزند مستمندش حضرت حجت عجل الله فرجه در حق او ميفرمايد بکت السماء و من فيها و الارض و ما عليها و لما يطالا بيتها يعني آسمان و آنچه در او است و زمين و آنچه بر اوست گريه کردند بر آن مظلوم پيش از آنکه متولد شود و در اخبار وارد شده که ماهيان دريا و وحوش صحرا بر او گريه ميکنند چون اين ديدم رقت قلب مرا بي اختيار کرد بي خود سر برهنه و پا برهنه دستها را تا مرفق بالا زده خود را در ميان آن حلقه انداخته حسين حسين گويان صدا را بنوحه خواني بلند کرده آن حيوانات هم چون حالت مرا ديدند بر گريه و جزع خود افزودند من چون نوحه خوانان و
آنها مانند سينه زنان تا سحرگاه اين بيدا و کوهستان را از آه و ناله و افغان پر کردند تا آنکه صبح صادق طالع شد پس آن زبان بستگان از آه و فغان ساکت شده بعکس ترتيب اجتماع اضعف ايشان پيش از اقوي برفت بطوريکه در رفتن ضعيف قوي مکثي ميکرد تا آنکه او بمامن خود برسد و همچنين و بد حال قوي با اقوي تا آنکه جميع برفتند و اينست عادت آن حيوانات در هر سال چندان که من ديده ام حتي آنکه در اشتباه غره ماه شب
[ صفحه 502]
عاشورا را به من باين تميز ميدهم و ميشناسم مولف گويد که آخوند ملا زين العابدين مذکور در اين مسافرت بعض وقايع ديگر از رفتن بسلماس بعد از مراجعت از زيارت حضرت رضا عليه السلام و غير آن ذکر مينمايد دانسته ميشود که وقوع اين مسافرت در عشره خامسه از مائه ثالثه بعد از هزار هجري بوده که جنگ نايب السلطنه مرحوم عباس ميرزا با لشگر رومي و سرداري چوپان اقلي در آن واقع شده که آخوند مذکور بعضي از وقايع آن غزوه را هم مشاهده فرموده پس تاريخ اين واقعه سال هزار و دويست و چهل و کسري بوده و الحق از وقايع غريبه و مصدق اخبار شيعه ميباشد.