بازگشت

منامه 17


منامه ايست که نقل آن را بعض افاضل عصر از خط علامه طاب ثراه در ظهر بعض مولفات خود و آن اينست که روزي در بلده حله مهموم ديدم خود را بجهه رفع هموم بزيارت قبور بيرون رفتم و در اثناي عبور بر قبور نظرم بر قبر مخروبه مندرسه افتاد و در خاطرم گذشت که کاش حالات صاحب اين قبر بر من ظاهر ميگرديد و ميدانستم که کيست و حالت او چون بوده و الان چيست تا آنکه در آن مکان و زمان يا آنکه غير آن خوابيده در خواب ديدم که بر آن قبر ايستاده ام ناگاه ديدم که آن قبر شکافته شد و جواني خوش‌رو از آن قبر بيرون آمد و بر من سلام کرد پس گفت بدانکه اين قبر از آن من است و من شخصي بودم از طلاب شروق که بطلب علم بحله آمده بودم و فقير و بي کس بودم اتفاقا مريض شدم چند روز اول که مرض شديد نبود از براي دوا و غذا و طبيب بيرون ميرفتم تا آنکه مرض شديد و بستري شدم و کار مشکل شد روزي در اصل طغيان مرض شخصي خوشروئي و نوراني را ديدم که از خارج آمد و بر من سلام کرد و بر بالين من بنشست و پرسش حال نمود و ملاطفت کرد از شدت مرض و بي کسي و غربت خود باو شکايت کردم مرا دلداري داد و تسليت نمود و امر بصبر کرد پس گفت ميخواهي که از براي تو طبيبي بياورم که تو را

معالجه کند گفتم منت دارم بزودي برفت و با شخصي ديگر نيکو بزودي برگرديد و گفت اين طبيب است ميخواهد تو را معالجه کند گفتم روا باشد پس آن طبيب بنزد پاهاي من بنشست و دست برده انگشتان پاها را بماليد وهمچنين خورده خورده دست بالا آورد و هر جا که دست او ميرسيد مرض از آن موضع دور ميگرديد و مرا از آن خوش ميامد و آسوده ميگرديدم تا آنکه دست او بحلوقم من رسيد ناگاه خود را ديدم که در کنج آن منزل ايستاده ام ترسان و آن شخص دوم هم برفت و آن شخص اول بنزد من آمده بايستاد و باعث تسلي خاطر من شد و ديدم در بستر من جنازه کشيده ناگاه شخصي از در درآمد و گفت آه اين



[ صفحه 499]



بي چاره مرده پس بزودي برفت و تخته و حمال با خود بياورد و آن جنازه را برداشته روانه شدند و آن شخص اول هم با ايشان روانه شد و بمن گفت تو هم بجهه مشايعت اين غريب بيا من هم کرها روانه شدم تا آنکه آن را بردند و غسل داده کفن کردند و بقبرستان آورده دفن کردند و آن بان وحشت من افزون ميگرديد تا آنکه ديگران بر گرديدند منهم اراده رجوع کردم آن شخص مانع گرديد و گفت بمان تا آنکه اين جنازه را تلقين کنيم پس ببالاي قبر رفتيم ناگاه ديدم که قبر شکافته شد و آن شخص مرا بدخول قبر امر کرد من ابا کردم کرها مرا با خود بقبر برد و قبر به هم آمد و من خود را در آن قبر خوابيده ديدم متحير ماندم پس آن شخص بمن گفت تو آن بودي که مردي گفتم تو کيستي گفت عمل صالح تو گفتم آن شخص ديگر گفت عزرائيل بود گفتم پس چه ميشود گفت خير است پس اشاره کرد بابي در قبر گشوده شد و ملکي نمايان گرديد و من داخل آن ملک شدم و در باغ و قصوري درآمدم و حوريه مرا استقبال کرد با او مشغول مطايبه و معانقه بودم که مامور بملاقات و مکالمه با تو شدم اين بگفت و ديگر بار داخل قبر خود گرديد و من از خواب بيدار شدم مولف گويد اينست حالت اخيار از قرار مستفاد از آيات و اخبار و اسفار و امان کان من المقربين فروح و ريحان و جنه نعيم.