بازگشت

منامه 15


منامه ايست که از خديجه زوجه يحياي برمکي نقل شده و آن اينست فاضل برغاني در کتاب نحزن ميگويد از مقدس اردبيلي طاب ثراه منقول است که فرمود در خزينه يکي از پادشاهان کتابي ديدم که اين حديث را در آن کتاب به اب طلا نوشته بودند که يحياي برمکي گفت که با جابر بن عبد الله انصاري بکربلا رفتم بزيارت جناب سيد الشهداء عليه السلام و شب نوزدهم ماه صفر بيک منزلي کربلا رسيديم و در آنجا فرود آمديم و زوجه من خديجه در آن سفر همراه بود لهذا از براي او چادر و خيمه بر پا کرديم و من و جابر در گوشه نشسته بوديم و با يک ديگر ميگفتيم



[ صفحه 496]



فردا وارد کربلا ميشويم و بزيارت آقا و مولاي خود حسين مظلوم عليه السلام فايز ميگرديم در اثناي اين نوع سخنان بوديم که صداي زوجه ام خديجه بگريه و زاري بلند شد چون آن آواز شنيدم مضطرب بسوي خيمه دويدم و خديجه را سربرهنه و بر سينه کوبان و موپريشان مانند مصيبت زدگان ديدم پريشان خاطر شدم و از باعث و سبب آن پرسيدم گفت اي يحيي بنشين تا آنکه از براي تو نقل و حکايت کنم چون نشستم گفت اي يحيي بدانکه الحال در خواب بودم و فاطمه زهرا (ع) در خواب ديدم که لباس سياه پوشيده موپريشان و گريه گنان با چهار هزار حوريه وارد زمين کربلا شدند و چون چشم فاطمه بر قبر فرزندش مظلوم کربلا افتاد خود را بر بالاي قبر آن سرور انداخت و نوحه و گريه آغاز کرد و از سوز دل ميفرمود اي نور ديده مادر اي فرزند برگزيده مادر اي شهيد بي مادر اي غريب بي مادر اي لب تشنه مادر فداي حلقوم بناحق بريده ات شوم بعد از من اين امت بي وفا بر تو رحم نکردند و از جد بزرگوارت شرم ننمودند که اي فرزند تو را با فرزندان و برادران و برادر زادگان و ياوران لب تشنه سر بريدند مانند گوسفندان اي عزيز گرامي بعد از تو فرزندان خورد سال تو را که غمخواري نمود و خواهرانت را چه بر سر آمد اي فرزند بدن بي سرت را در ميان خاک و خون چگونه ببينم - اي يحيي آن مظلومه پس از گريه و زاري بسيار سرکرده حوريان طيبه نام را احضار کرد و فرمود اي طيبه برو بسر قبر پدر بزرگوارم و عرض کن که فاطمه بسر قبر فرزند خود حسين آمده که فردا روز اربعين تعزيه داري کند و انتظار قدوم شما را ميکشد و بحوريه ديگر فرمود که برو در نجف اشرف و پدر حسين را خبردار کن چون آن حوريه روانه بسوي نجف شد باز فاطمه خود را بر سر قبر فرزند انداخت و آغاز نوحه و ندبه کرد که ناگاه ديدم که مرد محاسن سفيدي بسرعت تمام بيامد و از عقب ايشان رسيد و بايشان ملحق گرديد پس من از حوريه پرسيدم که ايشان چه کسانند حوريه گفت آنکه پيش آمد محمد مصطفي وآن ديگر علي مرتضي و آن سبز پوش حسن مجتبي ميباشند پس ديدم که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون ديد که پاره جگر او فاطمه (ع) خود را بر بالاي قبر فرزند دل بند خود انداخته و بان طور نوحه و زاري و بي قراري ميکند فرمود که اي فاطمه اين قدر گريه و زاري مکن زيرا که ساکنان ملاء اعلي را در خروش آوردي فاطمه مظلومه از شدت پريشاني خاطر ملتفت کلام پدر بزرگوار خود نگرديد پس خواجه دو سرا متوجه بفرزند خود امام حسن مجتبي شد که

فرزند برو نزد مادرت بگو که سر از قبر برادرت برخيزد و کمتر گريه و زاري کند پس آن مظلوم مهموم بنزد مادر خود رفت و گفت اي مادر منم فرزند تو حسن که جگر مرا سيصد و هفتاد پاره کردند و از راه گلويم بيرون آمد اي مادر ديگر بس است از بالاي قبر برادرم سر بردار آن مخدره سر از قبر برداشت و شيشه پر ازآب در دست داشت فرمود اي فرزند فداي جگر پاره پاره تو و حلقوم بناحق



[ صفحه 497]



بريده برادرت شوم پس آن شيشه را بدست امام حسن عليه السلام داد و فرمود اي فرزند اين شيشه را نگهدار که آب چشم تعزيه داران برادرت را در آن جمع کرده ام ارواح پيغمبران و رسولان و مومنان گروه گروه با هودجها حاضر شدند و من از حوريه پرسيدم که ايشان کيانند آن حوريه گفت آنان که از پيش ميايند ارواح پيغمبران و آنان که از عقب ميايند ارواح مردان امت و آنها که در هودجها هستند ارواح زنان ايشان که بجهه اعانت فاطمه عليه السلام در تعزيه داري فرزندش حسين عليه السلام آمده اند پس آن زنان از هودجها بيرون شدند و در برابر فاطمه زهرا عليها السلام ايستاده بر آن مظلومه سلام کردند و تعزيت گفتند و بر دور قبر آن مظلوم حلقه ماتم زدند و مشغول عزاداري شدند و من از خواب بيدار شدم.