منامه 05
نيز منامه ايست از منامات مولف و بيان آن اينست که در سال هزار دويست و هفتاد و سه که سال سوم مجاورت حقير بود در نجف اشرف خانهاي از زني از اهل آن بلده شريفه اجاره کرده بودم که خود آن زن هم در آن خانه ساکن بود اتفاقا عيال حقير از براي زيارت امير المومنين عليه السلام بحرم رفته بودند و حقير هم بيرون رفتم بگمان اينکه ضعيفه صاحب خانه در خانه است و در مراجعت در را ميگشايد آن را بستم غافل از آنکه او هم در خانه نيست چون بعد از نماز عشا و زيارت حرم مراجعت کردم عيال خود را محزون ديدم و سبب پرسيدم دانسته شد که ضعيفه صاحب خانه چون برگرديده و در را بسته ديده بدون اينکه کسي در داخل خانه باشد که آن را بگشايد رفته و در رواق ايشان را يافته و تندي بايشان کرده و ايشان از آن محزون گشته اند و ميگويند که ما که در ملک عجم از جهه منزل آسوده بوديم گفتم ميدانيد که علاج اين درد چيست گفتند نه گفتم علاج آنست که اطفال را برداشته بخدمت امير المومنين عليه السلام رفته عرض مطلب کنيم و خانه بخواهيم قبول کردند پس فرداي روز چهار شنبه رفته عرض حاجت کرديم و در شب پنجشنبه در خواب ديدم که شخصي گفت خانه در معرض بيع است بيا بخر گفتم پول ندارم
ناگاه شخص ديگر را ديدم که در نزد من ايستاده بمن گفت برو بخر من پولش را ميدهم پس از خواب بيدار شدم و دانستم که عرض خانه باجابت رسيده اتفاقا صبح پنج شنبه چون در خانه حقير در تمام سال روضه خواني بود جمعي از براي حضور مجلس روضه آمدند و پس از انجام مجلس متفرق شدند مگر يک نفر از ايشان که سيدي است از اهل يزد و الان در دارالخلافه طهران و معلم پسر مستوفي الممالک است که او توقف نمود و بعد از رفتن ديگران مذکور کرد که خانه در معرض بيع است و گنجايش ما و شما را دارد بيا بخريم بالمشارکه و تقسيم کنيم گفتم ثمن آن را چه وقت ميخواهند گفت نصف آن نقد و نصف ديگر تا مدت سه ماه بايد داد گفتم تو قسط نقد خود را موجود داري گفت آري گفتم برو و عمل را تمام کن و صيغه بخوان و حصه خود را رد کن و قباله بنويس و بمهر قاضي برسان و بعد بيا و سهم مرا هم بگير گفت موجود است گفتم کسي وعده کرده ميدهد ان شاء الله گفت شايد ندهد گفتم صادق الوعد است اين بشنيد و با اطيمنان خاطر برفت بخانه خريدن و حقير هم بانتظار رسيدن پول در خانه ماندم تا آنکه ظهر در رسيد پس وضو کرده از براي دريافت نماز جماعت شيخ استاد بمسجد رفتم اتفاقا ايام زيارت مبعث بود و جمعيت زوار از خارج و داخل بسيار و عرصه مسجد پر شده در صفوف آخره مکاني يافته چون نماز ظهر تمام شد و از براي نماز عصر برخواستم سيدي جليل جهرومي الاصل سيد رضا نام از مجاورين کربلا را که از آشنايان بود ديدم که ميان صفوف از براي مکان ميگرديد چون بحقير رسيد مصافحه کرد و گفت ميخواستم که بخدمت شما برسم منزل را ندانستم او را در جنب خود جا دادم گفتم نماز را بجا آور و بعد بمنزل ميرويم چون اقامه نماز کرد او را تکليف
[ صفحه 484]
بمنزل کردم گفت خواب دارم و بمنزل خود ميروم گفتم منزل ما هم نزديک و مناسب خوابست پس بمنزل آمد و اراده خواب کرد ناگاه آن سيد که بطلب خانه رفته بود در آمد و گفت امر خانه را تمام کردم و پول ميخواهم من خواستم که سيد مهمان نداند مبادا آنکه اين عمل را حمل بسفاهت کند لهذا بان سيد اشاره کردم که سکوت کن ندانست و تکرار کرد مهمان گفت چه ميگوئي واقعه را بيان نمود باو گفت که تو سهم خود را داري و دادي گفت آري بمن گفت شما سهم خود را داريد گفتم کسي وعده کرده بدهد و مي دهد ان شاء الله سر خود را حرکت داد و گفت پول ميخواهد پس کيسه از بغل در آورد و خالي کرد و تسليم سيد نمود و گفت باقي مانده آن را بعد از خواب مياورم و ميدهم پس بخفت و آن ديگري برفت و پس از قليل وقتي بر خواست و برفت و بزودي برگرديد و حلقه بر در زد چون بيرون آمدم آن ديگر هم برسيد و باقي را تسليم او کرد و قسط اول خانه رد شد و هر دو برفتند و چون وقت قسط دوم نزديک شد آن سيد يزدي مطالبه کرد گفتم خود ميداني که اين وجه بر من نيست و ندارم و قادر بر تحصيل آن نبوده و نيستم و بايد ديگر حسب الوعده بدهد و او هم در روز موعد خواهد داد ان شاء الله گفت اين سخن عاقل نيست و عالم
عالم اسبابست گفتم پر مگو هنوز که موعد تو هم نرسيده و حق مطالبه نداري برو در موعد ديگر چون اين بشنيد و چاره نديد برفت تا آنکه يک روز بموعده مانده بيامد و مطالبه کرد باز همان جواب شنيد چون جوابي نداشت گفت اگر فردا که موعد است ندادي چه بايد شد گفتم آنکه در قسط اول گرفته از تو و خانه هم از تو اگر تا غروب فردا ندادم باز هم چون ديد که کلام واردي ندارد بر خود پيچيد و غضبناک برفت و شخصي را واسطه فرستاد که فردا روز موعد است و صاحب خانه پول ميخواهد و عذر نمينود چرا امروز که وقت داري تدبيري نمينمائي و نيز همان جواب شنيد و برفت تا آنکه روز موعد در آمد و حقير تا وقت ظهر را در خانه منتظر وصول آن وجه ماندم و نرسيد پس وضو کرده از براي نماز بمسجد شيخ استاد رحمه الله رفتم و در صفوف اخيره واقع شدم چون دير شده بود پس هر دو نماز را ادا کرده مشغول تعقيب شدم و اهل مسجد هم برفتند مگر شيخ و چند نفري که در اطراف محراب با او بودند ناگاه ديدم که از طرف محراب سه نفر متوجه من شدند چون نزديک شدند يکي از آنها آن سيد مذکور بود و دو نفر ديگر را نشناختم پس سيد بان دو نفر گفت که فلان و اسم مرا برد همين است و بمن گفت که اينها ترا مي خواهند
پرسيدم که در اينجا کاري داريد يا آنکه در خانه گفتند بلکه در خانه کار داريم پس با ايشان بخانه رفتيم مذکور داشتند که قدري پول است ميخواهيم بعنوان امانت قبول کنيد گفتم امانت قبول نميکنم لکن اگر قرض باشد که عندالمطالبه بدهم قبول ميکنم چون حاجت بصرف آن دارم قبول کردند گفتم تحويل اين سيد کنيد تمام آن را تسليم سيد يزدي کردند چونکه سيد پس از خريدن خانه تعميري از کيسه خود از آن کرده بود که باعتقاد خود حصه حقير از مخارج
[ صفحه 485]
تعمير معادل حصه او از قسط دوم قيمت خانه مينمود و بگمان آنکه تمام قسط دوم را از حقير بگيرد آن پول هم که ايشان داشتند و تسليم کردند معادل هر دو حصه بود لهذا سيد مذکور را از حسن اين اتفاقات تعجب بر تعجب افزود و پس از قبض تمام آن باو گفتم تمام تنخواه رسيد پيش از انقضاء مدت و آسوده شدي و دانسته شد که وعده کننده صادق الوعد است و قادر بر وفا گفت آري و الله گفتم اگر خود ايشان را نياورده بودي و از اول تا آخر کار مشاهده نشده بود شايد باور نميشد پس بحاملان پول گفتم که اگر ميخواهيد نوشته از براي شما بنويسم و بمهر هر کس که بخواهيد رسانيده بدهم گفتند حاجت نيست گفتم پس خود مهر کنم و بدهم گفتند که آن هم حاجت نيست گفتم که شما مرا نمي شناسيد گفتند مي شناسيم گفتم من شما را نمي شناسم اگر رفتيد و نيامديد اين تنخواه را چه بايد کرد گفتند اگر نيامديم مال خودت باشد بهر مصرف که خواسته باشي برسان اين سخن بگفتند و برفتند و چون وقت خروج حجاج حقير ايشان را از حجاج گمان کردم انتظار مراجعت حجاج را داشتم تا آنکه حجاج آمدند و ايشان را نديدم در تکليف خود حيران ماندم که اين کلام وصيت بود يا نه و در آن خصوص چه بايد کرد تا آنکه روزي در خانه
بودم شخصي دق الباب کرد چون داخل شد او را نشناختم گفتم چه ميگوئي گفت آن دو نفر که فلان وقت فلان قدر پول بتو دادند و گفتند که اگر نيامديم مال خودت باشد بهر مصرف که خواسته باشي برسان بمن گفتند بتو بگويم همانست که گفتيم آن مال از آن تو است اين سخن بگفت و برفت و پس از آن دانسته شد که اين کرامت از آن بزرگوار و اين خانه از عطاياي آن سرور است و الي الان هم باقي و بر ملک حقير برقرار است و الحمد لله.