بازگشت

منامه 01


منامه محمد بيک پسر ابراهيم بيک بغداديست و بيان آن اينست که روايت ميکند فاضل دربندي طاب ثراه در کتاب اسرار از سيد جليل و عالم نبيل سيد مهدي غروي حلي معروف بقزويني که در عداد اشخاص که بشرف خدمت حضرت حجت عجل الله فرجه رسيده اند مذکور گرديد که او روايت کرد از محمد آقا که از بزرگان حله و اديب و لبيب و شاعر و عارف بکتب تواريخ و سير بود که او گفت من در بغداد ميهمان محمد بيک پسرابراهيم بيک که خود و پدر و اعمام او از اشرف و اعاظم اهل بغداد هستند و با پاشاي بغداد زانو بزانو مينشستند بودم و او مردي بود با غنا و ثروت بطوري که منافع املاک و مستقلات او که در بغداد و حله و کربلا داشت روزي يکوقيه طلا که تقريبا يکصد تومان ميشود بود و بسيار با استحضار بود از قصايد و اشعار و تواريخ و سير و اخبار و احاديثي که در کتب صحاح سته اهل سنت و غير آنها از کتب شيعه ميباشد و چون وقايع روز غدير و روز سقيفه و غير آنها را از اموريکه در ميان صحابه واقع گرديده بود تتبع کرده و مطلع شده بود در مذهب خود و طريقه اهل سنت متعصب نبود بلکه مضطرب و متفکر و حيران بود محمد آقا ميگويد که ميان من و او شبي از شبها که در خانه او بودم مباحثات و

مناظرات در خصوص مذهب و در باب خلافت و امر وصايت واقع گرديد لکن بطريق رفق و ملايمت و انصاف و مروت از طرفين تا آنکه نصف بيشتر شب گذشت و محمد بيک بر خواست و باندرون خانه نزد حرم خود برفت و در آن اوقات ناخوشي وبا در بغداد و توابع آن شدتي داشت و مردم خائف و هراسان بودند من هم بر خواستم و در اطاق خود را بستم و بر فراش خود دراز کشيدم لکن واهمه وبا خواب از چشم ببرد و نزديک بسه ساعت خود را في الجمله منصرف کرده تا آنکه حالت نعاسي طاري گرديد ناگاه



[ صفحه 475]



آواز در اطاق بلند شد که کسي آنرا بشدت ميکوبند بطوري که از دهشت بر خود لرزيده گفتم کيستي ديدم آواز محمد بيک بلند گرديد که در را بگشا برخواستم و در را گشودم داخل گرديد او را مضطرب و لرزان و هراسان ديدم بطوريکه رنگش متغير و رويش زرد و اعضايش متحرک و زبانش گرفته و بدنش عرق آلود بحدي که در سر و رويش مانند تيزاب عرق جاري بود چون اين حالت را در او ديدم گمان آن کردم که بعض عيال و اطفال و اهل خانه او مبتلاي بوبا شده است پس از او پرسيدم که تو را چه ميشود مگر کسي از اهل را وبا زده که باين زودي با اين حالت مراجعت نمودي چون اين سخن بشنيد آه جانسوزي از جگر کشيد و گفت کاش جميع اهل خانه من مبتلاي بوبا ميشدند و نميديدم آنچه را که ديدم باو گفتم مگر چه چيز ديده گفت بدانکه چون از نزد تو برخواستم و بحرم خانه خود رفته بر فراش خود خوابيدم و مرا خواب در ربود ناگاه در خواب ديدم که قيامت قيام کرده و خلق اولين و آخرين محشور شده اند و شدايد روز قيامت و وقايع آن بطوري که خداي عزوجل در کتاب کريم خود وصف کرده و فرموده و تري الناس سکاري وما هم بسکاري و لکن عذاب الله شديد ظاهر گرديد و ديدم از اهل آتش و عذاب فوجهائي را که مختلف بود احوال آنها فوجي را ديدم که آب چشم و مخ استخوانهاي آنها از شدت حرارت سيلان ميکند و فوج ديگر را ديدم که زنجيرها از آتش در گردنهاي ايشان کرده اند و ملائکه آنها را به جهنم ميکشند و همچنين هر يک بعذابي معذب بودند و ديدم ساير مردم را که ضجه و صيحه ميزدند و جمع بسياري را ديدم که از شدت تشنگي زبانهاي آنها از دهانشان بيرون آمده و من هم از شدت تشنگي مانند ايشان بودم ناگاه از دور علم و بيدق بزرگي را بنظر در آوردم که در مکاني مرتفع نصب کرده اند و سايه آن بر زمين کشيده شده پس از کسي که نزديک من ايستاده بود پرسيدم که اين بيرق بزرگ از آن کيست گفت اين بيرق از آن امير المومنين علي بن ابي طالب ع است چون اين شنيدم با تندي بسوي آن بيدق دويدم تا به ان رسيدم پس حوض بزرگي در زير آن بيدق مشاهده کردم که آن حوض در پيش روي امير المومنين (ع) واقع بود و نور روي آن بزرگوار بر نور آفتاب درخشنده زيادتي مينمود و آب حوض مانند سينه ماهيان درخشان بود و شيعيان آن حضرت فوج فوج بنزد او ميامدند و بدست مبارک او از آن حوض سيراب ميگرديدند با قدحها و کاسهائي که مانند ستارگان ميدرخشيدند پس من هم پيش رفتم و عرض کردم که يا امير المومنين مرا هم از اين آب سيراب فرما زيرا که جگرم از تشنکي تفسيده است آن حضرت فرمود که من تو را آب نميدهم برگرد بسوي قبيل و مولاي خود که آنها را دوست ميداشتي تا آنکه تو را آب دهند چون اين سخن بشنيدم از مهابت آن حضرت لرزيدم و با شدت خوف و فزع از خواب بيدار گرديدم چنانکه مشاهده مينمائي محمد آقا ميگويد که چون اين حالت را ديدم گفتم يا محمد بيک آيا بعد از اين واقعه هم توقف مينمائي و از جهت



[ صفحه 476]



و طاغوت بيزاري نميجوئي و لعنت بر آنها نميکني تا خود را در زير آن بيدق بزرگ جا داده و در عداد شيعيان آن حضرت داخل نمائي ديدم سر خود را زير انداخته و متفکر گرديد - فاضل دربندي ميگويد که سيد مهدي مذکور گفت که محمد بيک بعد از اين خواب شيعه گرديد لکن تقيه ميکرد و امر خود را از قوم و اقارب و اقارب خود پنهان مينمود مولف گويد که وقوع مثل اين واقعه بعينها در روز قيامت موافق جمله از اخبار است که امير المومنين ع در روز عطش اکبر بر حوض کوثر مي ايستد و دوستان خود را آب ميدهد ودشمنان خود را ميراند و سيد اسماعيل حميري هم قصيده عينيه معروفه خود را در اين باب گفته و مانند اين خواب هم از براي جمعي از سابقين اتفاق افتاده و در کتب اصحاب ضبط شده و اختصاص اين واقعه در اينجا بذکر سبب آنست که در اين عصر وقوع يافته و اسناد خبر آن معتبر و قصير است و در کتب اصحاب غير از کتاب اسرار ضبط گرديده.