بازگشت

واقعه 13


مکاشفه سيد جليل و عارف نبيل سيد محمد علي عراقي است که در عداد کساني که حضرت حجت را ديده اند مذکور گرديد و بيان آن اينست که او گفت در ايام طفوليت که در عراق در وطن اصلي خود که قريه گرهرود که از قراي معروفه عراق است بودم و شخصي که او را بنام و نسب ميشناختم وفات کرد و او را آوردند در مقبره که در محاذي خانه ما بود دفن کردند و تا مدت چهل روز چون وقت مغرب داخل ميگرديد اثر آتشي از قبر او نمايان و آواز ناله جان سوزي از آن قبر مسموع ميگرديد بلکه در اوايل يک شب چنان ناله و جزع آن شخص شدت کرد که من خائف و هراسان شده بر خود ترسيدم و از غايت دهشت بر خود لرزيدم بطوري که خود را نتوانستم ضبط نمود نزديکم گرديد که غشي عارض شود و بعض کسان من اطلاع يافته مرا برداشته بخانه بردند پس از زماني بخود آمدم و از اين حالت که از آن شخص ديده شد در تعجب بودم زيرا که حالت زندگي او بر آن مساعدت نداشت تا آنکه معلوم شد که آن شخص در زمان حيات خود چندي مباشر عمل ديواني محله خود بوده و از شخصي از سادات وجه تحميلي ديواني ميخواسته و آن سيد بر دادن آن قادر نبوده و اين شخص او را حبس کرده و از براي دريافت آن او را مدتي بسقف خانه خود آويخته

مولف گويد که آن شخص را من ديده بودم و ميشناختم لکن از خوف رسوائي ذکر نام نسب ننمودم و نيز جناب سيد مذکور نقل کرد که از دارالخلافه طهران بزيارت امام زاده واجب التعظيم امام زاده حسن که در بعض قراي طهران مدفونست مشرف شدم اتفاقا شخصي از همراهان در ميان صحن بقعه در بالاي قبري ايستاده يا نشسته مشغول ذکري يا زيارتي بود تا آفتاب غروب کرد ناگاه



[ صفحه 468]



اثر حرارتي در بناي آن قبر ظاهر گرديد که گويا در باطن آن کوره حدادي برافروخته شد بطوري که زيست در حوالي آن قبر ممکن نشد و جماعت حضار هم اين حالت را مشاهده کردند چون لوح آن قبر را خوانديم نام زني بر آن نقش بود.

مولف گويد

که نظير اين واقعه واقعه ايست که نقل کرد آن را جناب سلاله السادات آقا ميرزا ابوالقاسم تفرشي زيد عمره که بزيور صلاح و سداد آراسته است که وقتي از اوقات عبورم ببلده قم افتاده مسموع گرديد که از مقبره شخصي از بزرگان دولت ناصريه که از اهل آشتيان بود آتشي بروز کرده بطوري که بسياري از آلات و فرش و اسباب بقعه آن مقبر را سوزانيده چون اين خبر را شنيدم خود رفتم و به چشم خود مشاهده کرده صدق واقعه را معلوم کردم بطوري بود که از اثر آن آتش ديوارهاي آن بقعه سياه و بعض آلات خبيثه هم سوخته بود لهذا تجديد مرمت و اصلاح آن بقعه نمودند و ديگر نقل کرد از شخصي خواجه که بهمراهي جنازه بعض از اعزه رجال دولت مذکوره که نقل بکربلا ميکردند رفته بود مذکور نمود که در بعض منازل در نزديک آن تابوت با جمعي از همراهان نشسته بوديم ناگاه ديديم که تابوت حرکت کرد و سگي بد صورت از ميان تابوت بيرون آمد و برفت همگي تعجب کرديم چون برخواستيم و تحقيقي از حال کرديم چيزي در تابوت نديديم لاعلاج بجهت حفظ از رسوائي چيزي از چوب تعبيه کرده در داخل کفن و مشمع گذاشتيم و باريسمان محکم بستيم که کسي بر آن اطلاع نيابد و آن جنازه عملي را نقل بکربلا کرده دفن نموديم و

برگرديديم مولف گويد که اين دو نفر را هم ميشناختم و ظاهر حالشان هم مساعد صدق اين مقال بود.