واقعه 06
واقعه عبدالله بن سنان است که از شيخ صفار در بصائر الدرجات روايت شده که او روايت از عبدالله بن سنان کرده که گفت سوال کردم از مولاي خود ابي عبدالله جعفر بن محمد صادق عليه السلام از حوض پس فرمود که آن حوضي است که ما بين بصره تا صنعاي يمن واقع شده آيا دوست ميداري که آن را مشاهده کني و ببيني عرض کردم که آري فدايت شوم پس آن بزرگوار دست مرا بگرفت و به پشت مدينه بيرون برد پس پاي مبارک خود را بر زمين زد. پس من نظر کردم نهري را ديدم که جاري مي باشد و دو طرف آن از غايت وسعت ديده نمي شود مگر آن مکاني که من در آن ايستاده بودم. که آن شبيه به جزيره بود و من و آن حضرت در آن جزيره ايستاده بوديم. پس چون خوب نظر کردم يک طرف آن را نهر آبي ديدم که از برف سفيدتر بود و طرف ديگر آن را شيري ديدم که از برف سفيدتر و ميان آن را خمري ديدم که از ياقوت سرخ تر و بهتر به طوري که نديده بودم بهتر از آن خمر واقع بين شير و آب چيزي را. پس به آن حضرت عرض کردم فداي تو شوم موضع خروج اين نهر و مجراي آن از کجا مي باشد. فرمود اينها آن چشمه هائي است که خدا در کتاب خود خبر داده که در بهشت چشمه ايست از آب و چشمه ايست از شير و چشمه ايست از خمر و آن چشمه هائيست که جاري مي شود در اين نهر راوي گويد که چون در کنار آن نهر نظر کردم درختي را ديدم که دخترها از آن درخت بطرف سر آويخته شده اند مثل آنکه چيزي ميخواهند بردارند که بهتر از آن دخترها نديده بودم و هر يک در دست خود ظرف دارند. که مانند آنها ظرفي نديده بودم از ظرفهاي دنيا نبود. پس آن بزرگوار نزديک يک نفر از آن دختران شد و اشاره باه او کرد با ظرفي که در دست دارد آب به آن حضرت بدهد و من به آن دختر نظر مي کردم ديدم که خم گرديد که آب از نهر بردارد پس آن درخت هم با او خم شد تا آنکه ظرف خود را پر کرد و بان حضرت داد و آن بزرگوار گرفت و آشاميد و ظرف را باو برگردانيد و اشاره باو فرمود که باز پر کند آن را پس ديگر بار خم گرديد وديدم آن درخت هم با او خم گرديد تا آنکه او را پر کرد و باز بان حضرت داد و آن بزرگوار آنرا بمن عطا فرمود چون آشاميدم نرم تر و لذيذتر از آب شرابي و آشاميدني را نديده بودم و هرگز گمان هم نميکردم که امر باين طور باشد آن حضرت فرمود اينکه مشاهده نمودي آن را کمتر چيزي است که از براي شيعيان ما آماده گرديده و خداوند عزوجل عطا ميفرمايد بشيعيان ما بدرستي که مومن وقتي که ميميرد روح او بسوي اين نهر
خواهد شتابيد پس در باغهاي آن تفرج و تنزه نمايد و از آن بياشامد و از شرابهاي آن تناول
[ صفحه 446]
نمايد و دشمنان ما وقتي که ميميرند او را بوادي برهوت ميبرند پس در عذاب آن بماند و از زقوم آن بخورد و از حميم آن بياشامد پس پناه ببرند بخدا از خزي و خواري و شر آن وادي مولف گويد که اين نوع مکاشفات از براي اصحاب ائمه ع باعجاز ايشان بسيار وقوع يافته چنانکه در کتاب اسرارالشهاده نقل کرده از کتاب خرايج که در آن روايت کرده بطريق مسند از ابي حمزه ثمالي از علي بن الحسين ع که آن حضرت فرمود که من با پدرم بودم در آن شبي که در صبح آن بدرجه رفيعه شهادت فايز گرديد پس در آن شب باصحاب خود فرمود که اينک شب در آمده آن را پرده و حجاب خود سازيد از دشمنان و برويد زيرا که ايشان مرا اراده کرده اند و چون مرا بکشند بشما کاري ندارند و من بيعت خود را از شما برداشتم و شما از اين خصوص در حل و سعه هستند اصحاب عرض کردند که اين کار هرگز نخواهد شد پس آن حضرت فرمود که فردا صبح شما را خواهند کشت و هيچ يک از شما جان نخواهيد بيرون برد عرض کردند ما حمد ميکنيم خدا را که ما را مشرف ميسازد بکشته شدن در رکاب تو چون آن بزرگواراين ثبات قدم از ايشان مشاهده نمود ايشان را دعا کرد و فرمود که سرهاي خود را بلند کنيد و حور و قصور خود را نظر نمائيد چون سر برداشتند حجاب از ايشان زايل گرديد پس بودند که نظر ميکردند بسوي مواضع و منازل خود از بهشت و آن بزرگوار بايشان ميفرمود که آن منزل تو ميباشد اي فلان و آن قصر تو ميباشد اي فلان و آن حوريه زوجه تو ميباشد اي فلان پس بودند آن جماعت پس از اين مکاشفه و معاينه که بروي خود و سينه خود رو بشمشيرها و نيزه ها ميرفتند تا آنکه بمنزل و ماواي خود در بهشت واصل گرديدند چنانکه شيخ صدوق در کتاب علل روايت ميکند بطريق مستند از عماره که سوال کرد از صادق عليه السلام از اصحاب حسين عليه السلام و سبب اقدام ايشان بر مرگ آن حضرت فرمود که سبب آن بود که پرده ازچشم ايشان برداشته شد تا آنکه منزلهاي خود را در بهشت ديدند پس هر يک از ايشان بر ديگري سبقت ميکرد در کشته شدن تا آنکه زودتر با حوريه معانقه کند و بمنزل خود از بهشت برسد و نظير اين مکاشفه چيزي است که روايت شده نيز در کتاب اسرار و مدينه المعاجز و غير آن از شيخ حسين بن محمد الدارازي در کتاب فوارح الحسينيه از کتاب ثاقب المناقب از جابر بن عبد الله که او گفت که در وقتي که حسين بن علي عليهما السلام اراده خروج بسوي عراق نمود من بنزد او رفتم و باو گفتم که تو فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و يکي از دو سبط آن حضرت هستي و راي آنست که صلح کني با دشمن خود چنانکه برادرت صلح کرد زيرا که او با رشد و توفيق بود و اگر صلح صلاح نبود نمينمود آن حضرت فرمود يا جابر بتحقيق که برادرم کرد آنچه کرد بامر خدا و رسول و من ميکنم آنچه ميکنم بامر خدا و رسول آيا ميخواهي که طلب
[ صفحه 447]
شهادت کنم حالا در اين خصوص از رسول الله و امير المومنين و برادرم حسن جابر ميگويد پس نظر کردم و ديدم که در آسمان گشوده شد و رسول خدا و امير المومنين و حمزه و جعفر عليهم السلام نزول نمودند تا آنکه بر روي زمين قرار گرفتند پس من از غايت دهشت از جاي خود برجستم در حالتيکه لرزان و هراسان بودم پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم متوجه بسوي من گرديد و فرمود يا جابر آيا تو را بامر حسين خبر ندادم پيش از آنکه حسين متولد شود يا جابر مومن نمي شوي تا آنکه امر امامان خود را تسليم نمائي و بر ايشان رد و اعتراض ننمائي آيا مي خواهي که بنمايم بتو جاي معاويه و جاي حسين فرزند خود را و جاي يزيد قاتل حسين را عرض کردم آري يا رسول الله پس آن حضرت پاي خود را بر زمين زد و زمين شکافته شد و دريائي ظاهر گرديد و شکافته شد پس زميني ظاهر گرديد و شکافته شد و همچنين تا آنکه هفت زمين و هفت دريا شکافته شد و در زير همه آنها آتش را مشاهده کردم و ديدم که وليد بن مغيره و ابوجهل و معاويه و يزيد را که همه آنها را بزنجير بسته اند و با آنها مرده شياطين را مزين کرده اند و و عذاب ايشان در آتش زيادتر از عذاب شياطين بود بعد از آن فرمود يا جابر سر خود را
بلند کن پس من سر برداشتم و ديدم که درهاي آسمان را گشوده اند و بهشت را ديدم که بر بالاي همه آنها واقع شده پس رسول خدا و آن کساني که با او بودند بسوي آسمان بالا رفتند و چون بر هوا شدند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آواز داد بحسين که يا حسين اي فرزند ملحق شو بما پس ديدم که حسين عليه السلام بايشان ملحق گرديد و بالا رفتند تا آنکه ديدم داخل بهشت گرديدند از طرف بالاي آن پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بسوي من نظر انداخت از آن مکاني که در آن بود و دست حسين عليه السلام را بدست خود گرفت و فرمود يا جابر اين فرزند من است و با من است در اينجا پس تسليم کن از براي او امر او را و شک نياور تا آنکه مومن بوده باشي جابر گويد که کور باد دو چشم من اگر نديده باشم از رسول خدا (ص) آن چيز را که گفتم و ايضا از اين بابست مکاشفه سلمان فارسي که فاضل دربندي آن را از کتب جمعي نقل مينمايد و شيخ عبد الحسين اعثم آن را در قصيده رابئه خود بنظم آورده و آن اينست که سلمان ميگويد که ديدم رسول خدا (ص) که دعا ميکند و در دعاي خود ميگويد که يا الهي و سيدي ان حب حيدر الکرار جنه يا رب خفف به اوزاري يعني اي خداي من و آقاي من بدرستي که حب حيدر کرار سپري است از نار سبک کن بان وزرهاي مرا يعني گناهان امت مرا سلمان ميگويد که عرض کردم يا رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد من هم مثل اين دعا را ميخوانم لکن دوست مي دارم که بر مناقب امير المومنين عليه السلام بيفزائي و ذکر کني از براي من از فضايل آن بزرگوار چيزي را که ذخيره و فخر و شرف باشد از براي من روايت کردن آن در عصرهاي آينده رسول خدا عليه السلام فرموده يا سلمان اگرهمچو چيزي ميخواهي
[ صفحه 448]
برو بقبرستان يهوديان و آواز کن که بندار را بنزد من آوريد پس چون روح او را بنزد تو آورند از او بپرس و بگو که آيا تو با اقرار بدين اسلام مردي يا آنکه بر دين يهود مردي و الان درچه ماوي و موضع ساکن هستي آيا الان تو در راحت هستي يا آنکه در عذاب آتش هستي سلمان گويد که من بمقابر يهود رفتم و آواز دادم يا بندار پس بيک چشم بهم زدن او را بنزد من احضار کردند پس سوال کردم او را از آن چيز که از براي آن آمده بودم پس بندار بمن گفت که يا سلمان بدانکه من بر دين يهود مردم نه بر دين اسلام لکن الان در راحت و نعمت هستم بسبب آن محبتي که با علي ابن ابي طالب امير المومنين حيدر کرار عليه السلام داشتم يا سلمان در ايام حياه خود آن بزرگوار را زياد دوست ميداشتم بلکه در محبت او بطوري بودم که نميخواستم از براي خود مگر محبت او بمنزله جامه تن من شده بود و بسيار دوست ميداشتم مصاحبت و همراهي او را و نميخواستم که دقيقه از دقايق از او جدا شوم در شب و روز لکن با وجود اين حال موفق بدريافت شرف اسلام نگرديدم پس چون مردم مرا بخواري در قعر جهنم انداختند و در زمره اشرار داخل نمودند و من در آن حالت شديده عذاب بودم ناگاه ديدم که در قعر جهنم يعني در
آنجائي که من بودم قبه عظيمه که نور از آن ساطع بود بر پا کردند که طول آن قبه مثل بلندي آن عرض آن بقدر مد نظر و بصر بود و مرا در آن قبه جا دادند و خداي عزوجل مرا بسبب آن قبه از حرارت آتش جهنم حفظ فرمود سلمان ميگويد چون اين واقعه را ديدم بسوي رسول خدا (ص) برگرديدم و آن حضرت را خبر دادم بانچه ديدم و شنيدم پس آن حضرت فرمود يا سلمان اين آن زياده از دعا که طلب کردي يا سلمان روايت کن از من که هر يک از اهل ذمه که در دل او محبت حيدر کرار بوده باشد خداي عزوجل قبه ساطع الانوار دربار از براي او برقرار خواهد فرمود چنانکه از براي اين مرد يهود نمود.