واقعه 04
واقعه ايست که شيخ عبدالحسين اعثم نجي رحمه الله آنرا نظم کرده در قصيده معروفه خود و فاضل دربندي در کتاب اسرار روايت نموده وان اينست که مردي صالح و دوستدار اهل بيت رسالت ع که در بعض بلاد هند ساکن از ارباب عزت و ثروت بوده چنين عادت داشت که هر سال در ايام محرم اقامه عزاي عزيز زهرا س مي نمود و مجلسي معتبر در ان برپا مي کرد وعامه شيعيان ان بلد را در ان مجلس جمع مينمود و قراء تعزيه و اهل مرثيه را دعوت ميکرد و منبري معتبر نصب مي نمود و اموال بسيار بصرف اطعام و احسان و انعام ايشان ميرسانيد و آن مجلس در آن ايام در آن بلد مجمع عام و محل انتفاع فقرا و مساکين و خواص و عوام بود و از ماکول و مشروب ملوکانه و فروش نفيسه و آلات و ادوات معتبره مضايقه نمي نمود و در تمام شب و روز ايام تعزيه داراي انفاق و اطعام مينمود و اين عادت و سجيه را در جميع سنوات از امور حتيمه خود قرار داده بود و ترک نمينمود اتفاقا در روزي از ايام تعزيه داري حاکم بلد را با جمعي از توابع و رجال دولت عبور بر در خانه آن مرد افتاد و غريب اوضاعي و عجيب هنگامي در آنجا مشاهده نمود از اجتماع خلق و آواز صياح و ازدحام رجال و نسوان و نحو ان بطوريکه گويا بنيان ان عرصه متحرک و زمين ان متزلزل است مشوش و مضطرب گرديد و از ان غوغا ترسيده سبب پرسيد گفتند اين خانه شخصي است رافضي مذهب که هرسال در ايام عاشورا اقامه عزاي شهيد کربلا مي نمايد چون اين سخن بشنيد امر به عبيد و غلام خود کرده او را از خانه دست بسته بيرون کشيدند پس او را دشنام بي حد و شمار داد
[ صفحه 438]
و امر به ضرب و اذيت و سلب و ازار او نمود و جميع لباس خود وعبيد وعيال و اتباع او را بردند و الات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردند و جميع املاک و مستغلات و خانه و خانات و دکاکين و اموال غيرمنقولات او را تصرف نمودند بطوريکه به اغنا و ثروت او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند و ان بيچاره جميع ان واردات را در طول سال تحمل نمود تا انکه يک عام تمام بر او گذشته محرم سنه اتيه رخ نمود و ان مرد صالح متذکر اوقات گذشته و حالت تعزيه داري خود گرديده مهموم و مغموم شده سر بجيب تفکر فرو برد و اواز بگريه و ناله بلند کرد و قطرات اشک از ديده بدامان فرو ريخت اتفاقا او را زوجه عاقله و کامله صالحه بود چون اين حالت را از او مشاهده نمود سبب و باعث پرسيد و ان حالت را در او از مشاهده فقر و شدت و زوال عزت سابقه و نعمت و ثروت فهميد و در مقام موعظه و دل داري و تسلي خاطر او برآمد آن مرد گفت که باعث بر اين حالت نه آنست که تو گمان داري بلکه ملاحظه فوات اسباب اقامه مجلس مصيبت باعث آن شده چون آن صالحه اين سخن بشنيد گفت غم مخور که مرا تدبيري بخاطر آمده و آن اينست که الحمد لله خداوند ما را فرزندي عطا فرموده که اگر او را در بازار برده فروشان در آريم بقيمت بسيار مي خرند بهيچ وجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه و مجال مده برخيزو اين پسر را با خود بردار و ببعض نواحي بعيده هند برده او را بقيمت عدليه در آور و ثمن او را بياور و بمصارف مجلس مصيبت فرزند فاطمه و حيدر کرار و احمد مختار برسان انشاء الله خداوند غفار در روزي که لا ينفع مال و لا بنون اجر و عوض بي حد و شمار عطا خواهد نمود آن مرد صالح اين سخن از زن صالحه خود شنيد بغايت شاد و مسرور گرديد و او را تحسين و آفرين گفت و راي او را پسنديد پس هر دو آرميدند تا آنکه فرزند دل بند بر ايشان داخل گرديد و واقعه و اراده را بر او اظهار نمودند پسرهم اظهار فرح و سرور نمود و بر روي ايشان بخنديد و راي ايشانرا پسنديد و گفت جان فداي عزيز زهرا پس پدر و مادر از سخن آن پسر مسرور شدند و او را دعاي خير کردند و در صبح روز آينده پدر دست پسر را گرفته از آن شهر بيرون برده در شهري که او را نمي شناختند در بازار برده فروشان برد که او را بفروشد ناگاه در اثناي راه جواني جليل و جميل را با آثار بزرگي و مهابت و صباحت که نور جمال عديم المثال او آفاق را پر کرده ملاقات نمود که از آن مرد صالح پرسيد کجا ميروي و اين
پسر را چرا مي بري گفت اراده فلان شهر دارم که اين غلام را بفروشم گفت بچند اراده فروختن او را داري گفت بفلان فيمت گفت همانا من او را خريدم و از آن قيمت امتناعي ندارم پس زر را از کيسه يا بغل بيرون آورده تسليم آن مرد صالح نمود چون آن مرد قبض ثمن نموده غلام را باو تسليم کرده بزودي مراجعت نمود وارد خانه خود گرديد و واقعه از براي زوجه خود حکايت مينمود و بر دريافت اين نعمت و توفيق افاقه مجلس مصيبت حمد و ثناي حضرت احديت بجا مياوردند ناگاه پسر را ديدند که بر ايشان داخل
[ صفحه 439]
گرديد بگمان آنکه آن پسر از آقاي خود گريخته يا آنکه آن خريدار از معامله خود نادم گرديده يا آنکه آن پسر را آزاد دانسته از براي اخذ ثمن او را برگردانيده افسرده خاطر شدند و از آن پسر از سبب عود پرسيدند جواب به پدر خود داد که چون تو ثمن را اخذ نموده برگرديدي و از نظر من غايب شدي گريه گلوي مرا فشرده و اشک از چشمم بالم مفارقت تو بي خود جاري گرديد پس آن جوان از سبب گريه من پرسيد گفتم از براي مفارقت مولا و آقاي خود گريه کردم زيرا که بر من مشفق و مهربان بود و نيکي و احسان مينمود آن جوان گفت نه چنين است که تو عبد او و او آقاي تو باشد بلکه او تو را پدر و تو او را فرزند و پسر هستي من هر دو را خوب ميشناسم گفتم پس بفرما که تو کيستي اي آقا و مولاي ما فرمود من همانم که تو را پدرت از براي اقامه عزاي او در اين مقام در آورد منم غريب شهيد عطشان منم عريان منم عزيز زهرا منم حسين شهيد کربلا گريه مکن من تو را بزودي بپدر و مادرت بر ميگردانم چون ايشان را ديدي بگو مهموم نباشند زيرا که حاکم و والي بزودي اموال شما را رد خواهد نمود و بعلاوه هم احسان خواهد کرد و بر آنها خواهد افزود پس مرا امر بپوشيدن چشم نمود چون گشودم خود را در باب
خانه خود ديدم چون والدين اين شنيدند شادان و خندان گرديدند ناگاه صداي حلقه در خانه بلند گرديد چون بيرون رفتند ملازم والي در باب ديدند که والي مرد صالح را احضار نمود پس بر والي داخل شده تعظيم نموده از او عذرخواهي گرديد و طلب عفو نمود و جميع اموال او را رد کرد و هر چه تلف شده بود عوض و قيمت داد و تدارک نمود و او را مامور باقامه عزاي عزيز زهراء نمود و بر وجه استمرار سالي ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد بان که خود و عيال و اولاد و اقارب او شيعه گرديده اند زيرا که امام مظلوم عليه السلام را در خواب ديده بود که از او مواخذه نمود که چرا کسي که اقامه عزاي من کرده اذيت و آزار کردي و اموال او را گرفتي البته بايد بزودي اموال و املاک او را رد کني و از او عذرخواهي و طلب عفو نمائي و الا زمين را امر فرمايم که تو را با اموال تو فرو برد بعد از آن والي گفت که من از خداوند طلب مغفرت ميکنم و توبه کردم و حمد ميکنم خداوند را که به برکت آن بزرگوار مرا هدايت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارم پس آن مرد صالح از والي عفو نمود و اموال خود را قبض کرده بمنزل خود برگرديد و اين واقعه در آن بلد معروف و مشهور گرديد.