واقعه 03
واقعه ايست که نيز فاضل مذکور در کتاب مزبور حکايت کرده آن را از شيخ جواد سابق الذکر از والد ماجد خود شيخ حسين مذکور که او گفت در زمان ما مردي نصراني در بصره بود که صاحب اموال بسيار و ثروت بدون اندازه و شمار بود بطوري که احدي از تجار و اهل ثروت عراقين بصره و بغداد کسي را با او تحاذي و همسري نبود اتفاقا از براي او عزم مهاجرت از بصره و وقوف ببغداد اتفاق افتاده جميع مايملک منقول و غيرمنقول خود را نقد و نقل کرده در کشتي گذاشت و بر آن نشسته متوجه بسمت بغداد گرديد پس چون کشتي بر روي آب شط روان شد و سه روز يا زياده بر آن بگذشت از جانب بيابان جماعتي از اعراب برخوردند و کشتي را گرفته و جميع آنچه در آن بود بيغما و تاراج بردند و کساني را که در کشتي بودند کشتند و آن شخص نصراني را هم آن قدر ضربت زدند که او را کشته گمان کردند و رفتند و چون شب داخل شد شخصي از اهل جماعتي که نزديک بان موضع بود بر او برخورد و چون او را زنده و مجروح ديد بر او ترحم کرده او را بقبيله خود نقل نمود و در مضيف شيخ آن قبيله او را جا داد و بگمان اين که او از مسلمانان است و اين صدمات و جراحات بر او وارد شده شيخ قبيله و اهل آن براو ترحم کردند و توجه مينمودند و شيخ قبيله او را دلداري ميداد و تسلي مينمود حتي آنکه چون بر حالت و نصرانيت او مطلع شدند باز غيرت و تعصب عربي مانع گرديد از آنکه ترک رعايت او کنند با آنکه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده اگر مواالضيف و لو کان کافر او نصراني بانس و الفت اهل قبيله و شيخ آن طايفه خود را مشغول کرده بود تا آنکه از صدمات وارده بر خود و رفتن اموال و اعتبار اندکي آسوده شود و آن نصراني در ميان آن جماعت بر همين منوال بود تا آنکه وقت زيارت غديريه نزديک گرديد و شيخ عشيره و جماعتي از اهل قبيله عازم بزيارت و رفتن بنجف اشرف گرديدند و عادت اعراب در سفر و زيارت آنست که پياده و پابرهنه ميروند و از براي زاد سفر نواله از آرد برنج و خرما درست کرده بحسب عدد ايام زيارت تا مراجعت باستثناء منازلي که در آن بر مضيف جماعات وارد ميشوند و مهمان مي باشند گلوله ميکنند و در ابناني کرده بر پشت خود بار کرده ميروند و اکثر بر اين وجه ميروند و سوار و با تهيه اسباب کار در ميان ايشان بسيار کم ميباشد. و بالجمله چون نصراني بر اراده ايشان مطلع گرديد افسرده خاطر و مهموم شد بجهه انس و الفتي که با شيخ و ايشان داشت شيخ عشيره باو گفت که دل تنگ مشو زيرا
که منزل تو در مضيف است و غذاي شام و روز تو موجود است و کساني که در قبيله ميمانند بيشتر از زايرين هستند نصراني گفت که من بتو مانوس بودم و بصحبت تو از هم و غم و ارادت سابقه غافل بودم و از خاطر محو کرده بودم
[ صفحه 435]
و چون تو ميروي ميترسم که چون غم و صدمات گذشته مرا هلاک نمايد اگر واقعا تو بمن نظر و مرحمت داري مرا هم با خود ببر شيخ گفت بردن تو ممکن نيست زيرا که اين جماعت پياده ميروند و ذخيره خود را با خود بر ميدارند و سفر هم دور است و تو متمکن از آن نيستي و ما چون از اين عمل نظر باجر و ثواب خدائي داريم تحمل شدايد آن بر ما آسان است و تو مردي هستي نصراني و اعتقادي باين امور نداري نصراني در سوال الحاح و اصرار نمود شيخ هم لاعلاج اجابت کرده باراده نجف اشرف بيرون رفتند چون داخل بلده شريفه شدند نصراني را در خانه منزل داده منع از خروج از منزل و دخول در صحن شريف نمودند و خود ايشان از براي زيارت حرم مطهر بيرون رفتند و بر همين منوال زيارت غدير را درک کرده بعد از غدير هم چند روز ديگر در نجف ماندند بعد از آن شيخ همراهان را از مرد و زن دو قسمت نمود و مقرر داشت که يکي از آن دو قسمت بسوي قبيله برگردند و قسمت ديگر را با خود از براي زيارت عاشورا بکربلا برد مرد نصراني بشيخ گفت که من از تو جدا نميشوم و هر جا که بروي با تو مي آيم شيخ هم چون الحاح او را ديد اجابت نمود پس نصف همراهان را از رجال و نسوان بسوي قبيله فرستاد که خود و سايرين بکربلا بروند اتفاقا بعض موانع منع از تعجيل نمود تا آنکه ورود بکربلاي ايشان مقارن غروب آفتاب شب عاشورا اتفاق افتاد و بجهه کثرت و ازدحام زوار خارج صحن مطهر منزل پيدا نشد و کفار را هم چون در صحن مطهر راه نميدهند و اگر مطلع بر عبور يکي از ايشان شوند او را ميکشند شيخ در باب نصراني متفکر گرديد و بحکم ضرورت علاج را در آن ديد که مرد نصراني عرب وار عبائي بر سر اندازد که کسي او را نشناسد و در ميان صحن در پهلوي چهل چراغ بزرگ که در پائين ايوان مقدس نصيب شده بنشيند و همراهان قبيله آلات و انبان خود را نزد او گذارند که نگهداري کند و خود ايشان بروند و شب را در روضه حسينيه و عباسيه صرف زيارت و عبادت نمايند. پس نصراني را گفتند که ما امشب را نيمخوابيم و بزيارت و عبادت ميرويم تو بايد در اين مکان بنشيني بطوري که خود را بکسي نشناسي و اين اسباب و آلات و نيزه و شمشير و انبان و سفره و عصا و ساير ادوات ما را نگهداري نمائي زيرا که ما بايد امشب را بزيارت و گريه و عبادت و مرثيه و سينه زدن و صحيه کشيدن و ساير آداب امشب صرف نمائيم پس نصراني قبول کرده در نزد چهل چراغ بزرگ نشست و آن جماعت آلات و اسباب خود را باو سپرده برفتند چون پاسي ازشب گذشت و نصراني مشاهده نمود که در جميع بيوتات و خانات و مدارس و محافل و شوارع کربلا و صحن و رواق حرم و حجرات و غير آن آوازها بگريه و ناله و صحيه و ضجه بلند گرديد بطوري که گويا در و ديوار و اخشاب و احجار و طيور و اشجار و غير آنها با ايشان موافقت دارند گمان آن نمود که قيامت قيام نمود و اسرافيل در صور دميد زيرا که ديد يک دفعه از جميع اجزاي آن بلد ناله و فغان بطوري
[ صفحه 436]
بلند شد که عقول بسبب آن زايل ميگردد و هوش از سرها مفارقت ميکنند گويا همه کربلا از ابنيه و دور و قلعه و سور و جدران و حيطان و فضا و هوا گريه و ضجه مينمايند چه بسيار مشعلها که روشن شده و چه قدر افواج از جوانان و پيران و کهول و صبيان عجم که در جلو خود اسبي بخون آلوده ميکشند که بر بدن آن اسب آن قدر تير و پيکان وارد آمده که شبيه بقنفذ و خار پشت گشته و آن جماعت سرهاي خود را برهنه کرده اند و بندها را گسيخته اند و پا را برهنه نموده خاک مصيبت بر سر ميريزند و دستها بر سر و سينه ميزنند و فرياد و ناله ميکنند و در نوحه وااماماه واحسيناه واقتيلاه ميگويند و چه قدر گروه از اهل بلاد هند و بربر که بزبانهاي مختلفه خود سرود ميخوانند و چه بسيار از ترک و اهل آذربايجان که گريبان خود چاک زده و سرهاي خود بضرب خنجر و سنگ مجروح نموده و شکسته اند و چه مقدار از زنان عرب که حلقه حلقه بگرد يکديگر بر آمده و بالحان جان سوز عربي دلها را پاره مينمايند و متصل افواج و خلايق را مشاهده نمود که از ابواب صحن مطهر داخل ميشوند سينه زنان و ناله کنان و طواف دور حرم مطهر کرده از در ديگر بيرون ميروند از مشاهده اين احوال خواب از چشم آن نصراني برفت و تمام
آن شب را در انديشه و خيال بود که اين چه اوضاع است که مي بيند و چه آشوبست که برپا شده تا آنکه دو ثلث از شب يا آنکه زياده برفت و مردم بسوي منازل خود فرقه فرقه روانه گرديدند و صداها کم شد و آوازها بيفتاد و همهمه مردم ساکن شد و رفته تا نزديک بطلوع صحن مقدس خلوت شد و شموع و مشاعل را بردند و مرد نصراني از آنچه ديده بود در حيرت و تفکر بود ناگاه ديد که مردي بزرگ با جلالت و مهابت از حرم مطهر بيرون آمد و نور روي او عرصه صحن و ايوان را روشن گردانيد پس آمد تا آنکه در آخر ايوان شريف برابر چهل چراغ بزرگ که نصراني در نزد آن بود بايستاد و دو نفر ديگر در نزد او حاضر شده ايستادند در برابر او با نهايت ادب وخضوع و خشوع مانند عبد ذليل در برابر مولاي جليل پس آن شخص بزرگ بان دو نفر توجه نمود و فرمود که بياوريد آن دفترش را که نامهاي زوار ما را در آن ثبت و ضبط نموده ايد پس آن دو نفر با نهايت تعظيم دفتري را بان شخص بزرگ تسليم نمودند چون بر آن دفتر نظر نمود تغيير کرده و فرمود که چرا تمام زوار را استيفا ننموده ايد و دفتر را بايشان رد نمود چون آن دو نفر اين حالت را در او ديدند از ترس بخود پيچيده بلرزيدند و عرض کردند که اي آقا ما بحق
خود و بحق آن کسي که شما اهل بيت را بر ديگران ترجيح و تفصيل داده که ما کسي را واگذار نکرده ايم و جميع زايرين را که در حرم و رواق و ايوان و صحن و حجرات و بامها و خانه ها و خانات و مدارس و محافل و کوچه ها و گذرها و مساجد و غير آن بودند نوشته ايم و هکذا کساني را که در حرم و رواق و ايوان و صحن عباشي و توابع آن ضبط کرده ايم حتي نسوان و اطفال شير خوار ايشان را
[ صفحه 437]
پس فرمود دفتر را به من دهيد چون دادند ديگر بار نظر نمود و فرمود همان است که گفتم استقصا نکرده ايد باز سوگند ياد کردند و از ايشان نپذيرفت تا آنکه يکي از ايشان ملتفت شد و گفت آري اين شخص را ننوشته ايم و اشاره به آن مرد نصراني نمود. آن شخص بزرگ فرمود که چرا ننوشته ايد عرض کرد از جهت آن که نصراني کافر است و به اراده زيارت شما هم نيامده که مستحق اجر و ثواب و انعام و احسان خداوند منان گردد. اگر به جهت جرات و جسارت دخول در صحن شريف مستوجب سخط و عقوبت نگردد. چون اين بشنيد با تندي به سوي ايشان نگريد و فرمود سبحان الله اليس قد نزل بساحتنا. يعني آيا در خانه ما وارد نگشته و بر خوان احسان ما نزول ننموده. کريم را نشايد که دشمن را از سر خوان انعام و احسان خود براند چون نصراني اين حالت را بديد و اين سخن را بشنيد صيحه بزد و بي هوش گرديد و بحالت بي هوشي بماند تا آنکه شيخ قبيله با اعراب بسوي او برگرديد چون او را مدهوش و بي خود ديدند آب بر روي او پاشيدند تا آنکه بخود آمد پس بسبب بي خودي از او پرسيدند نصراني گفت اول مرا کلمه شهادت و اسلام تلقين نمائيد بعد از آن جواب خواهيد پس او را کلمه شهادتين تلقين کرده اقرار نمود و بعد از آن واقعه صورت را ذکر کرده بر حسن اعتقاد سايرين افزود.