بازگشت

واقعه 02


واقعه ايست که روايت کرده آن را فاضل دربندي در کتاب اسرار الشهاده از شيخ اجل تقي صالح شيخ جواد نجفي رحمه الله از والد ماجد فاضل کامل عالم عادل خود شيخ حسين معروف بابن نجف تبريزي که از اجله اصحاب ببحر العلوم بود معروف بمقامات و کرامات که او نقل کرد از شخصي از صلحاي نجف اشرف که او گفت من در وقتي که قريب بمغرب بود در وادي السلام بودم و اراده آن داشتم که داخل نجف شوم ناگاه ديدم که جماعتي بر اسبهاي خوب سواره ميايند و در پيش روي ايشان سواري بود در نهايت حسن جمال و جلال که بر اسبي عربي نجيب سوار بود چون بمن رسيدند و نظر کردم يکي از ايشان را سيد صادق فهام که از اکابر علماي آن زمان بود دانستم و ديگري را شيخ محسن برادر شيخ جعفر معروف گمان کردم پس نزديک رفته بر آندو نفر سلام کردم و نام ايشان را ذکر نمودم ايشان جواب سلام مرا داند و گفتند که يا فلان ما آن دو نفري که نام آنها را ذکر نمودي نيستيم بلکه ما و اين جماعت از ملايک هستيم مگر آن يک نفر سوار که در جلو ما ميرود زيرا که او روح مرديست صالح از اهل اهواز يا حويزه که ماموريم باستقبال او و همراهي او تا اين مکان تو هم با ما بيا پس چون من با ايشان روانه شدم و قدري راه با ايشان رفتم ناگاه خود را در مکاني فسيح و وسيع ديدم که آن خوش هواتر و وسيع فضاتر نديدم پس آن ملائکه از اسبهاي خود پياده شدند و يکي از ايشان جلو آن شخص اهوازي يا حويزاوي را گرفته پياده کرد او را در مکاني که آن را بفرشهاي ملوکانه نفيسه مفروش کرده بودند در بالاي آن فرشهاي از حرير



[ صفحه 433]



و سندس و استبرق گونا گون بهشتي انداخته بودند در بالاي آنها توشکهاي مختلفه و نمارق مصفوفه و زرابي مبثونه و پشتيها و مخدهاي متعدده گذاشته بودند و آن مجلس را بانواع طيب و اقسام عطريات از مشک و کافور و عبير و عنبر و نحو آنها خوش بو و معطر نموده بودند و مجمرهاي عود و غير آن در آن چيده بوده و در اطراف آن مجلس مشعلها برپا شد و قنديلها و چهل چراغها در سقف آن آويخته شده و اقسام مزينات و انواع مفرحات که مجالس و محافل را شايد و بايد در آنجا بکار برده بودند پس روح آن مرد اهوازي يا حويزاوي را با نهايت اعزازو اکرام در صدر آن مجلس نشانيده مرحبا گفتند و بانواع تحيات و تهنيات او را سرافراز نمودند پس خواني ملوکانه مشتمل بر انواع ميوه جات لطيفه حاضر کرده و سفره شاهانه پهن کردند پس آن شخص شروع در اکل نمود و مرا هم بر آن امر فرمود و اکل نمودم پس بسوي من نظرافکنده و گفت که اي مرد صالح چه مي بيني گفتم درجه بلند و عطائي عظيم از خداوند کريم در حق تو مشاهده مينمايم گفت آيا ميداني که باعث انکشاف اين امر از براي تو چه بود که اين امور غريبه و اوضاع عجيبه را مشاهده کردي با آنکه عادت بر ابراز اين راز جاري نگرديده گفتم نميدانم باعث چه بود گفت باعث بر اين آنست که پدر تو از من مقدار دو من گندم طلب کار بود و چون خدا ميخواست که درجه مرا بلند کند و نعمت خود را بر من تمام نمايد بطوري که از آن چيزي باقي نماند روح مرا در اين نشانه بتو نمود تا آنکه برائت ذمه از حق تو حاصل کنم بانکه مرا بريئي الذمه نمائي يا آنکه حق خود را از من اخذ و قبض نمائي هر يک از اين دو امر را که بخواهي اختيار کني چون اين کلام را از او شنيدم گفتم بلکه من حق خود را مي خواهم چون اين بگفتم يکي از آن ملائکه گفت عباي خود را پهن کن من عبا را پهن کردم و چنان گمان کردم که او از طرف ديگر گندم در عباي من ميريزد تا آنکه گفت عباي خود را جمع کن که حقت بتو رسيد چون آن را جمع کردم و ديگر بار نظر نمودم از آن جماعت و آن نشانه و اوضاع غريبه ديگر چيزي نديدم مگر آنکه عباي خود را پر از گندم ديدم پس آن را بر پشت خود گرفته روانه بخانه و منزل خود در شهر نجف شدم و آن گندم را در محلي ضبط نموده مدتها از آن طحن و طبخ مينموديم و کماکان بر مقدار خود باقي بود تا آنکه سر آن شايع و امر ان فاش گرديد ديگر از آن چيزي نديدم. بعد از ان فاضل مذکور ميگويد که شيخ جواد مزبور از والد ماجد خود نقل کرده که آن شخص اهوازي

يا حويزاوي از جمله علماي اعلام يا سادات عظام نبود بلکه مردي بود از عوام شيعه که محبت شديد و موالات اکيدي با اهل بيت نبوت داشت و مردي بود کاسب که در کسب خود از وجه حلال اهتمامي مينمود و زايد از معيشت سال خود را صرف خيرات و ميراث و تعزيه جناب خامس آل عبا سيد الشهداء عليه السلام مينمود و در ايام عاشورا با طعام حاضرين مجلس مصيبت و باکين و انفاق بر قراء تعزيه و احسان بايشان و معاشرت مينمود خدمات اهل آن مجلس را از آب دادن و قهوه و قليان و کفش برداشتن و شربت دادن و نحو آن هنيئا له ثم هنيئا له.