بازگشت

واقعه 01


واقعه ايست که حکايت کرد آن را عادل فاضل آخوند ملا علي کزازي سنجاني رحمه الله از شيخ و استاد خود عالم تحرير رباني حاج ملا محمد کزازي سنجاني طاب ثراه از شيخ و استاد خود علامه عصره حاج ملا احمد نراقي قدس سره از والد ماجد خود عمده المتبجرين و قدوه الحکماء و المتالهين و زبده الفقهاء و المجتهدين آخوند ملا مهدي نراني رفع مقامه که او گفت در ايام مجاورت و وقوف در نجف اشرف از براي تحصيل علوم شرعيه سالي قحط و غلا در آن ولا واقع گرديد بطوريکه بعلاوه فقرا و ضعفا اغنيا و اقويا هم در مشقت و عنا افتادند و من بسبب چند نفر عيال و اطفال که داشتم در تعب شديد واقع شدم بطوري که گرسنگي و پريشاني حال و هم و انديشه در امر عيال مانع از آن گرديد که از براي درس و تعلم حاضر محضر شيخ و استاد خود گردم و سه روز از حضور محضر استاد بازماندم اتفاقا روز سوم بملاحظه بعض اخباري که دلالت دارد بر آنکه زيارت قبور مومنين باعث زوال هموم و غموم است از براي زيارت قبور از نجف اشرف بيرون رفته بسمت وادي السلام توجه نمودم و بر آن تل واقع در اول وادي برآمده رو بقبور مشغول فاتحه خواندن و بعض سوره هاي ديگر پس از آداب زيارت و سلام بر اهل قبور برگرديدم ناگاه چشمم بسواري افتاد که از سمت کربلا و شارع عام که معبر زوار است از وسط وادي السلام عبور ميشود و بنجف منتهي ميگردد چون اندک تامل کردم و آن سوار نزديک شد جنازه را ديدم بر حيواني بار شده و شخصي افسار آن حيوان را دارد و دو نفر ديگر بر يمين و يسار آن جنازه ميايند چون نزديک



[ صفحه 430]



تر شدند ديدم آن شخص قايد و آنکه بر يسار است دو نفر از رفقاي من و حاضرين درس استادند و آن شخص که يمين است خود استاد است چون اين واقعه را ديدم گمان آن کردم که جنازه را از ولايت عجم آورده اند و در خصوص آن باستاد سفارشي نوشته شده يا آنکه با او آشنائي داشته لهذا از براي احترام با آن دو نفر استقبال کرده اند پس من بمراعات احترام استاد پيش رفتم و بر استاد سلام کردم جواب گفت لکن زياده بر آن ملاطفت و مهرباني و پرستش حال چنانکه رسم سابق او بود ننمود بسيار دل تنگ شدم و چنان گمان کردم که چون سه روز است که بمجلس درس او نرفته ام گمان اعراض کرده و از من رنجيده است پس بنزد آن قائد و جلودار رفتم و باو گفتم که استاد چرا بمن التفات نفرمود اگر بجهه ترک درس است آن بر وجه اعراض نبوده بلکه گرسنگي و پريشاني عيال باعث بر آن شده چون آن شخص اين سخن بشنيد تبسم نمود و گفت آن شخص استاد تو نيست و من هم آن نيستم که تو گمان داري اين افسار را بگير تا آنکه حقيقت اين امر بر تو واضح و آشکار شود پس افسار آن حيوان را بدست من داد چون آن را گرفتم گويا مرا انقلاب حالي عارض شد و آن عرصه و وادي بنظر من تاريک و ظلماني گرديد مشوش گرديدم و آن افسار را در دست خود نديدم بلکه از آن حيوان و همراهان هم اثري ديده نشد گمان خواب و بي خودي را هم بامتحانات منافيه از خود رفع کردم و خود را بيدار و جميع مشاعر و حواس خود را در کار ديدم و چون اطراف خود را نظر و تامل کردم خود را در محوطه مدور برج مانند ايستاده ديدم در مقام تدبير چاره و مناص برآمده روزنه که روشني آن از خارج بداخل نمايان بود بچشم آورده از آن محوطه داخل روزنه شدم ملکي وسيع و عرصه منيع مشاهده نمودم که لسان بيان از وصف الحال آن ملک عاجز و قاصر و طاير خيال از عروج بکنگره هاي پست بناهاي عاليه و قصور رفيعه آن فاتر هوائي مفرح در غايت اعتدال و در نظارت و نظافت بدون عديل و مثال اتفاقا باغي وسيع و قصري رفيع بنظر آورده متوجه بسوي آن شده کرباسي مشاهده کردم که بغير از معمار ازل تا ابد کسي را نشايد که از عهده معماري يا بنائي آن برآيد چون داخل باغ شدم از اشجار ثمره و غيرمثمره و گلهاي گوناگون و رياحين و خضر اديات خارج از اندازه و فزون و آبهاي جاري و خيابانهاي وسيع و غير آنرا بطوري ديدم که در ميان نيايد گويا اول روز بهاريست که مرغان بر اشجار آن در نغمات و الحان و قطرات شبنم از اوراق رياحين و اشجار روان و چکان خياباني را داخل شده و بسمت داخل آن باغ روان گرديدم و قصري را بنظر آورده بسوي آن شتافته چون از ايوان قصر بالا رفته نظر بداخل قصر انداخته جواني را در زي سلاطين بر کرسي مرصع و زرين نشسته ديدم چون چشمش بر من افتاد بر من سبقت بسلام کرده از جاي خود بتعظيم من برخواست و با کمال ادب آواز داد که جناب آخوند ملا مهدي بفرمائيد چون اين ديدم مسرور گرديده داخل شدم دست مرا بگرفت و بر پهلوي خود بنشايند هر قدر در



[ صفحه 431]



شمايل او نظر کردم او را نشناختم با آنکه با من آشناوار سلام نمود و گويا آن جوان از ضمير من خبردار شد و بمن گفت ميدانم مرا نميشناسي منم صاحب آن از جنازه که بر آن حيوان بار بود که افسار آنرا بتو دادند فلان نام دارم و اهل فلان شهرم و آن سه نفر هم آن کسان که تو گمان کردي نبودند بلکه از ملايک مقاله بودند که بنقل جنازه من مامور شدند که از بلد خود نقل باينجا که وادي السلام و بهشت برزخي ميباشد نمودند چون اين شنيدم حقيقت امر بر من آشکار شد خود را مايل بتفرج و تماشا ديدم و هيچ حزن و غصه در خود نديدم پس برخواسته از نزد آن جوان بيرون آمدم و در ميان آن باغ گردش ميکردم ناگاه باغ ديگرم بنظر آمد و بسمت آن باغ رفتم و داخل شده متعجبانه سير مينمودم و بر اوضاع بديعه و قصور رفيعه آن نظر ميکردم ناگاه جمعي را بنظر آورده چون نزديک شده و مرا ديدند با سرور مرا استقبال کردند پدرم و مادرم و بعض ارحام ديگر بودند با شادي مرا در ميان گرفتند و از جمله ارحام احوال پرسيدند تا آنکه سخن باطفال و عيال خودم رسيدم ملتفت پريشاني و گرسنگي آنها شدم مهمور گرديدم چون پدر يا مادر آن حالت ديد و از سبب پرسيد و مطلع گرديد بمن گفت ميخواهي از براي آنها

قوتي ببري گفتم آري گفت در آن موضع برو و اشاره بقبه نمود در آنجا برنج هست هر قدر خواسته باشي با خود ببر چون اين شنيدم شاد شدم و داخل آن قبه شده عباي خود را پر کرده مانند حمالهاي نجف بر پشت گذاشته بيرون آمدم لکن ندانستم که از کجا بروم اشاره بروزنه نمود چون داخل آن روزنه شدم خود را در همان مکان نخستين که محوطه بود تاريک و ظلماني ديدم پس روزنه ديگر بنظر آمد که روشني آن از خارج بداخل مينمود چون از آن عبور نمودم خود را در آن اول مکاني ديدم که آن جماعت و جنازه را در آن ملاقات کردم و آن افسار را بمن داند پس خود را در آن مکان از وادي السلام ايستاده ديدم و آن عباي پر از برنج را بر پشت خود گرفته با آن حالت روانه منزل خود گرديدم چون وارد شدم اطفال و عيال از مشاهده آن حال مسرورشدند و گفتند از کجا اين را بدست آوردي گفتم خداوند رزاق است و بندگان خاص هم دارد پس از آن طبخ کرده و صرف مينموند و مدت زماني بسبب آمادگي رزق آسوده بوديم تا آنکه روزي زوجه من مذکور نمود که من از حالت اين برنح تعجب دارم زيرا آن روز که آن را آوردي در فلان ظرف کردم و از آن زمان الي الان از آن طبح ميکنيم و نقصاني در آن نديده ام و سبب آن را

نفهميده ام چون من اين شنيدم تبسم نمودم از تبسم من آن زن دانست که در آن سري ميباشد اصرار در کشف و ابراز آن راز نمود لابد شرح واقعه با او گفتم ديگر بار که برفت از آن بردارد اثري از آن نديد و مايوس برگرديد. مولف گويد که آخوند ملا علي مذکور راوي اين خبر اگر چه مردي فاضل و عادل و معروف



[ صفحه 432]



و معتبر بود و در قضبه سنجان کزاز امام جماعت و واعظ ناصح اهل آن ولايت بود و حقير هم حاشيه ملا عبدالله و مختصر تلخيص را نزد او درس خوانده بودم و وثوق تام باو داشتم لکن بسبب بعد و غرابت اين واقعه بعد از آنکه آنرا در اواخر عشره سادسه بعد از هزار و دويست از تاريخ هجري گذشته در عراق از او شنيدم اراده آن کردم که اين واقعه را از خارج ملا محمد مذکور که استاد آخوند ملا علي و از اساديد حقير در اصول بود بلاواسطه بشنوم و حاج محمد مذکور در آن وقت در طهران بود حقير را مسافرت باذربايجان اتفاق افتاد و در سال هزار و دويست و هفتاد هجري از براي زيارت حضرت رضا عليه السلاه بخراسان رفتم و در وقت مراجعت در منزل لاسجرد که از توابع سمنان است مسموع گرديد که حاجي مذکور بمشهد رضا عليه السلام ميرود و در باغي از باغات آن قريه منزل دارد که از آنجا تا کاروانسرا که منزل ما بود مسافتي واقع بود با اين حال اراده ملاقات او از براي نقل اين حکايت کردم لکن مانعي از آن اتفاق افتاد که نرفتم بعد هم چون حقير با عيال باراده مجاورت بنجف اشرف هجرت کردم و ايشان بعد از مراجعت از مشهد به عراق اقامت نمودند توفيق ملاقات اتفاق نيفتاد لکن در صحت اين روايت و

وجود عدالت در رواه سند آن بلکه وجود مرتبه فوق آن در اکثر آنها اشکالي نيست.