بازگشت

در ذکر حديث مفضل


علامه مجلسي ره در مجلد سيزدهم کتاب بحار روايت کرده از بعض مولفات اصحاب از حسين بن حمدان از محمد بن اسماعيل و علي بن عبد الله حسينيين از ابي شعيب محمد بن نصير از عمر بن فرات از محمد بن مفضل از مفضل بن عمر که او گفت پرسيدم از آقاي خود حضرت صادق عليه السلام که آيا از براي ظهور مهدي عليه السلام وقت معلومي هست که مردم بدانند فرمود حاشا که خداوند از براي آن وقتي قرار داده باشد که کسي بداند عرض کردم چرا فرمود زيرا که وقت ظهور او همان ساعت باشد که خداوند فرموده که يسئلونک عن الساعه ايان مرسيها قل انما علمها عند ربي و نيز فرموده يسئلونک عن الساعه ايان مرسيها و نيز فرموده عنده علم الساعه يعني علم ساعت نزد خدا است و نيز فرموده فهل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته فقد جاء اشراطها و نيز فرموده اقتربت الساعه و انشق القمر و نيز فرموده و ما يدريک لعل الساعه تکون قريبا و نيز فرموده الا ان الذين يمارون الساعه لفي ضلال بعيد يعني آگاه شويد آنانکه مجادله مينمايند در امر ساعت هر آينه در گمراهي دور هستند مفضل گويد که بان حضرت عرض کردم معني مجادله چيست فرمود اينست که ميگويند قائم کي متولد شده و کدام شخص او را ديده و در کدام مکانست و کي ظهور خواهد کرد و همه اين سخنان از راه تعجيل و شتاب باشد در امر خدا و از باب شک و مداخله در امر قضا ميباشند و ايشان کساني باشند که در دنيا زيانکارند و بدترين عاقبت کار کافران باشد عرض کردم که آيا از براي ظهور او وقت معين نميباشد فرمود يا مفضل من از براي آن وقت معين نميکنم و براي آن تعيين وقت نميشود زيرا که هرکس از براي مهدي ما تعيين وقت نمايد در علم خدا شرکت نموده و ادعاي اطلاع بر سر خدا نموده تا آنکه مفضل عرض کرد اي مولاي من ابتداي ظهور مهدي چگونه ميشود فرمود يا مفضل با اشتباه حال ظهور ميکند تا امرش آشکار ميشود بعد از ظهور ذکرش در ميان خلايق بلند ميگردد و امرش ظاهر شود و منادي بنام و کنيه و نسبش ندا ميکند و ذکر نام و کنيه و نسبش در لسان حق و باطل و موافق و مخالف بسيار ميشود تا آنکه بسبب شناختن ايشان آن حضرت را حجت بر ايشان تمام گردد و علاوه بر آنکه ما اينها را براي مردم نقل کرده ايم و نشان داده ايم و نام و نسب و کنيه اش را بيان نموده ايم و گفته ايم که نام و کنيه او نام و کنيه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميباشد اينها را همه گفته ايم تا آنکه مردم نگويند ما نام و کنيه و نسب او را نشناختيم

بخدا قسم ياد ميکنم که امر او با ذکر نام و نسب و کنيه اش در زبانهاي ايشان واضح و آشکار خواهد گرديد بطوريکه بعضي از ايشان از براي بعض ديگر ذکر کنند همه



[ صفحه 396]



آنها را براي آنکه حجت بر ايشان تمام گردد بعد از آن خداي تعالي او را ظاهر گرداند چنانکه فرموده هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون مفضل عرض کرد اي مولاي من تاويل قول خدا ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون چيست فرمود آن معني قول خداست که ميفرمايد و قاتلوهم حتي لا تکون فتنه و يکون الدين کله لله يعني مقاتله کنيد با کافران تا آنکه فتنه ديگر واقع نشود و همه دين براي خدا باشد بخدا قسم اي مفضل در آن زمان اختلاف ملتها و دينها برداشته شود و همه دين يکي شود چنانکه خدا فرموده ان الدين عند الله الاسلام و نيز فرموده و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين تا آنکه مفضل عرض کرد که اي مولاي من مهدي عليه السلام در کدام سرزمين ظهور خواهد کرد فرمود که در وقت ظهورش چشم هيچ کس او را نييند و هر کس غير از اين گويد او را تکذيبش کنيد مفضل عرض کرد که اي آقاي من آيا مهدي ع در وقت ولادتش ديده ميشود فرمود آري دو سال و نه ماه از وقت ولادتش که وقت صبح جمعه هشتم ماه شعبان سال دويست و پنجاه و هفت باشد تا شب جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال دويست و شصتم هجري براي همه کس

ديده ميشود و آن روز روزيست که پدرش در شهري که در کنار دجله ميباشد وفات ميکند و آن شهر را مرد متکبر ظالم گمراه که نامش جعفر و لقبش متوکل باشد بنا خواهد کرد و او متاکل است يعني خورنده لعنت خدا بر او باد لعنت خدا و آن شهر را سر من راي گويند و آن ساء من يري باشد و در سال دويست و شصتم هر مومن که اهل حق است مي بيند و هيچ اهل شک و ريب او را نمي بيند و در آن امر و نهي او جاري ميشود و خود از آنجا غايب و پنهان ميشود و در حرم جدش رسول خدا در قصري که در صابر است و آن نام جائي است در يک سمت مدينه ظاهر ميشود و هر کس که خدا سعادتش کرامت کرده آن حضرت را مي بيند بعد از آن در روز آخر سال دويست و شصت و ششم غايب و پنهان ميشود و او را هيچ چشم نمي بيند تا وقتيکه همه چشمها او را ميبيند مفضل گويد عرض کرد که اي آقاي من کي با آن حضرت سخن گويد فرمود با ملائکه و مومنان جن با او سخن گويند و امر و نهيش بثقات و واليان او وکلاي او بيرون ميايد و در وقت غيبتش محمد بن نصير نميري در صابر در خانه اش نشسته ميباشد بعد از آن در مکه ظهور ميکند يا مفضل بخدا قسم گويا آن حضرت را مي بينم که داخل مکه شده در حالتي که لباس رسول خدا صلي الله عليه و

آله و سلم در بر کرده و عمامه زردي بر سر دارد و کفشهاي پينه دار رسول خدا را پوشيده و عصايش را بدست گرفته و چند راس بز لاغر در جلو انداخته ميراند تا آنها را بنزديک کعبه ميرساند و در آنجا کسي نباشد که او را بشناسد و او بصورت جواني ظهور ميکند



[ صفحه 397]



مفضل عرض کرد اي آقاي من آيا بصورت جوان برميگردد فرمود سبحان الله آيا اين را کسي ميداند چون امر خدا باو رسد بهر صورت که خواهد ظاهر ميشود مفضل عرض کرد که اي آقاي من از کدام مکان و چگونه ظهور ميکند فرمود يا مفضل تنها ظهور کند و تنها به بيت الله آيد و تنها داخل کعبه شود و شب بر او در آيد در حال تنهائي تا آنکه شب تاريک شود و مردم بخواب روند جبرئيل و ميکائيل با صفوف ملائکه بر آن جناب نازل شود و جبرئيل گويد اي آقاي من سخنت مقبول و امرت نافذ است چون آن حضرت اين کلام شنود دست مبارک خود بر روي خود کشد و گويد الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبو من الجنه حيث نشاء فنعم اجر العاملين يعني حمد خداوند را که وفا بوعده خود نمود پس در مابين رکن و مقام بايستد و باواز بلند صدا کند وگويد که اي گروه نقباء و خاصان من و اي آن کسانيکه خداوند ايشان را پيش از ظهور من در روي زمين براي ياري من ذخيره فرموده با صميم قلب و اطاعت بنزد من آئيد پس صداي آن حضرت در شرق و غرب عالم بهمه ايشان برسد در حالتيکه بعض ايشان در محراب عبادت و برخي در خواب استراحت باشند و آن دعوت را اجابت کرده روي بسمت آن حضرت آورده بزودي در نزد آن جناب در

ميان رکن و مقام حاضر شوند پس بامر خدا نوري مانند ستون از زمين تا آسمان کشيد شود بطوريکه روي زمين روشن گردد و قلوب مومنين منور و مسرور گردند و ندانند که قائم ع ظهور فرمود پس صبح کنند آن جماعت که سيصد و سيزده نفر مرد ميباشند بعدد اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جنگ بدر در محضر آن حضرت مفضل عرض کرد که اي آقاي من آيا آن هفتاد و دو نفر که با امام حسين ع شهيد شدند با آن حضرت ظهور ميکنند فرمود آري ظهور ميکنند و در ايشان باشد ابوعبدالله حسين بن علي عليه السلام با دوازده هزار صديق از شيعه علي ع و بر سر حسين ع عمامه سياه در آن روز باشد مفضل عرض کرد اي آقاي من آيا تغيير ميدهد قائم ع بيعت کساني را که بيعت کرده اند قبل از ظهور او و قبل از قيام او فرمود يا مفضل هر بيعتي که قبل از ظهور قائم واقع شود آن بيعت کفر و نفاق و خدعه باشد خدا لعنت کند بيعت کننده آن و بيعت کرده شده آن را مفضل چون قائم ع پشت خود را به بيت الحرام دهد و دست مبارک خود را دراز کند روشني ديده شود که در آن بدي نباشد پس فرمايد که اين دست خداست و از جانب خداست و بامر خدا دراز شده پس اين آيه را بخواند ان الذين يبايعونک انما يبايعون الله يد

الله فوق ايديهم فمن نکث فانما ينکث علي نفسه پس اول کسي که آن دست را ببوسد جبرئيل باشد پس با او بيعت کند و ملائکه بيعت کنند و نقبا جن بيعت کنند پس نقباي انس بيعت کنند چون صبح شود اهل مکه گويند کيست آن کسيکه در جانب کعبه ايستاده و اين جماعت که با او هستند کيانند و چيست اين علامت بزرگ



[ صفحه 398]



که امشب ظاهر شد و مانند آن ديده نشده پس از يک ديگر پرسند اين جماعت را که با او هستند کسي ميشناسد گويند نشناسيم مگر چهار نفر را که از اهل مکه هستند و چهار نفر را که از اهل مدينه هستند و ايشان فلان و فلانند و نامهاي آنها را ذکر کنند و اين واقعه در اول طلوع آفتاب آن روز باشد پس چون آفتاب طلوع کند و نور بخشد صيحه زننده که در جرم آفتاب باشد مردم را ندا کند بزبان عربي واضح که هر کسي که در آسمانها و زمينها باشد بشنود که اي گروه خلايق اين مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و او را باسم جدش رسول خدا ص و کنيه او نام برد و نسبت او را بپدرش حسن عسکري يازدهم امامان تا حسين بن علي ع پس او را متابعت نمائيد تا آنکه هدايت يابيد و مخالفت نکنيد امر او را که گمراه شويد پس اول کسانيکه اين ندا را لبيک گويند ملائکه باشند پس جن باشد پس نقبا باشد گويند شنيديم و اطاعت کنيم و باقي نماند از خلايق صاحب گوشي مگر آنکه اين ندا را بشنود و مردم از صحرائي و شهري و بري و بحري با يک ديگر در اين باب بيکديگر رو آورند و بيکديگر خبر دهند و از يک ديگر استفهام نمايند که آيا تو شنيدي مثل آن را که من شنيدم بگوش خود گويد آري پس چون آفتاب ميل

بغروب کند فرياد کننده از جانب مغرب فرياد کند که اي گروه خلايق خداي شما در وادي يابس از زمين فلسطين ظهور کرده و او عثمان بن عنبسه اموي ميباشد از اولاد يزيد بن معاويه پس او را پيروي کنيد تا آنکه هدايت يابيد و مخالفت او ننمائيد که گمراه شويد پس ملائکه و جن و نقباء بر او رد کنند و گويند شنيديم و پيروي نکنيم و باقي نماند شکاک و مرتاب و منافق و کافري مگر آنکه بسبب نداء دوم گمراه شود پس آقاي ما قائم عليه السلام پشت خود را بکعبه دهد و گويد اي گروه خلايق هر کس مي خواهد نظر بادم و شيث کند منم آدم و شيث و هر کس ميخواهد نظر بابراهيم و اسماعيل کند منم ابراهيم و اسماعيل و هر کس ميخواهد نظر بموسي و يوشع کند منم موسي و يوشع و هر کس ميخواهد نظر بعيسي و شمعون کند منم عيسي و شمعون و هر کس ميخواهد نظر بمحمد و اميرالمومنين کند منم محمد و علي و هر کس ميخواهد نظر بحسن و حسين منم حسن و حسين و هر کس ميخواهد نظر بامامان از اولاد حسين عليه السلام کند منم آن امامان اجابت کنيد دعوت مرا زيرا که من شما را خبر ميدهم بانچه آنها شما را خبر داده اند و آنچه آنها خبر نداده اند و هر کس کتابها و صحيفه هاي آسماني را خوانده بيايد بشنود آنها را از من پس ابتدا کند بصحفي که خدا بر آدم و شيث نازل کرده بطوريکه امت آدم و شيث گويند که والله اين همان است و خواند از براي ما آنرا که نميدانستيم و آنرا که از آنها افتاده بود يا آنکه تبديل و تحريف شده بود و همچنين ساير کتابها را مانند صحف نوح و ابراهيم و توريه و انجيل و زبور بخواند بطوريکه هر يک از آن امتها تصديق کنند و گويند همانست و چيزي از آن تغيير نکرده بلکه اين کامل آنها باشد و اضعاف آن باشد که ما ميخوانديم پس شروع بخواندن قرآن کند بطوريکه



[ صفحه 399]



نازل شده و مسلمانان تصديق کنند و گويند اين والله اين همان قرآنيست که زياد و کم نکرده اند. پس حضرت صادق عليه السلام فرمودند که بعد از آن دابه الارض از ميان رکن و مقام ظاهر شود و در روي مومن بنويسد که هذا مومن و در روي کافر بنويسد که هذا کافر پس بنزد قائم عليه السلام آيد مردي که روي او بسمت پشت او برگرديده باشد و پيش روي آن حضرت بايستد و عرض کند که اي آقاي من منم بشير و مرا ملکي از ملائکه امر کرده که بخدمت تو آيم و تو را بهلاکت لشگر سفياني در بيداء بشارت دهم پس قائم عليه السلام فرمايد که قصه خود را و برادر خود را ذکر کن آن مرد گويد که من و برادرم در لشگر سفياني بوديم و دنيا را از دمشق تا بغداد خراب کرديم و منبر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را شکستيم و حيوانات ما در مسجد رسول صلي الله عليه و آله و سلم سرگين انداختند و بيرون آمديم از مدينه و شماره ما سيصد هزار مرد بود اراده خراب کردن مکه و کشتن اهل آن داشتيم چون وارد بيداء شديم و در آنجا فرود آمديم صيحه کننده فرياد داد که اي بيداء هلاک کن گروه ظالمان را ناگاه زمين شکافته گرديد و جميع لشگر ما را بلعيد بطوريکه در روي زمين افساد شري يا غير آن باقي نماند مگر

من و برادرم پس ملکي روي ما را بعقب برگردانيد چنانکه ديده مي شود و ببرادرم گفت واي بر تو اي نذير برو بدمشق نزد سفياني ملعون و او را بترسان و انذار کن بظهور مهدي (ع) از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و او را بهلاکت لشگر او در بيداء خبردار کن و برو تو اي بشير بمکه خدمت مهدي (ع) و او را بشارت و مژده بده بهلاکت ظالمين و بدست او توبه کن که او توبه تو را قبول نمايد پس قائم دست مبارک خود را بر روي او کشيده بحال اول برگردد و بيعت کند و با آن حضرت باشد. مفضل عرض کرد اي آقاي من جن و ملائکه در آن روز از براي مردم ظاهر شوند فرمود آري والله اي مفضل مردم با آنها مکالمه کنند چنانکه با يک ديگر عرض کرد که با آن حضرت گردش ميکنند فرمود آري والله اي مفضل تا آنکه با او در ارض هجرت نزول نمايند ما بين کوفه و نجف و اصحاب آن حضرت در آن روز چهل و شش هزار نفر از جن و بروايت ديگر و مانند ملائکه از جن باشد که بانها خداوند آن حضرت را ياري کند و فتح دهد. مفضل عرض کرد آن حضرت با اهل مکه چه کار خواهد کرد فرمود ايشان را با حکمت و موعظه حسنه دعوت کند و اجابت نمايند و مردي را از اهلبيت خود بر ايشان خليفه کند و بسوي مدينه بيرون رود مفضل

عرض کرد اي آقاي من با خانه کعبه چه کار کند فرمود آن را خراب کند و نگذارد از آن مگر آن پايه هائي را که آن اول خانه بود که گذاشته شد از براي مردم ببکه در عهد آدم عليه السلام و آنکه آن را ابراهيم و اسماعيل بلند نمودند از آن بعد از او و آن را که غير نبي و وصي بنا کرده



[ صفحه 400]



خود تجديد نمايد چنانکه خدا خواهد و آثار ظالمان را که در مکه و مدينه و عراق و ساير اقاليم باشد بردارد و مسجد کوفه را خراب کند و بطور اول بنا نمايد و قصر کهنه را خراب کند ملعونست ملعونست کسيکه آن را بنا کرده مفضل عرض کرد اي آقاي من مهدي عليه السلام در مکه اقامت مينمايد فرمود نه اي مفضل بلکه مردي را از اهل خود در آنجا خليفه کند و بيرون رود چنانکه گفتيم پس مردم بر او عاصي شده او را بکشند پس آن حضرت از براي انتقام برگردد اهل مکه گريان و پشيمان نزد او رفته عذرخواه شوند آن حضرت هم بر ايشان نگيرد و عفو فرمايد ديگر باره خليفه گذاشته چون بيرون رود آن خليفه را هم بکشند چون اين خبر بان حضرت رسد انصار خود را از جن و نقباء روانه مکه کند و فرمايد برويد و از ايشان کسي را باقي نگذاريد مگر آن کساني را که ايمان آورند و اگر نه آن بود که رحمت خدا از همه چيز وسيع تر است و منم آن رحمت هر آينه خود با شما بر ميگرديدم زيرا که حجت بر ايشان تمام شد و عذر منقطع گرديد پس ايشان بسوي اهل مکه برگردند پس قسم بخدا که سالم نماند از صد نفر از ايشان يک نفر نه والله بلکه سالم نماند از هزار از ايشان يک نفر - مفضل گويد عرض کردم اي آقاي من پس خانه مهدي عليه السلام و مجمع مومنين کجا خواهد بود فرمود دار الحکم آن حضرت در کوفه باشد و مجلس حکم او در مسجد جامع کوفه و بيت المال و موضع تقسيم غنيمت مسلمين در مسجد سهله باشد و خلوت گاه او زکوات بيض از غريين باشد يعني نجف اشرف مفضل عرض کرد اي مولاي من در آن وقت همه مومنين در کوفه باشند فرمود آري و الله هر آينه دوست دارند اکثر مردم اينکه بخرند يک وجب از زمين سبع را که خطه از خطه هاي قبيله همدانست بيک وجب طلا و هر آينه سواد و عمارات کوفه چهل و چهار ميل گردد و قصرهاي آن از کربلا بگذرد و خدا کربلا را جايگاه و مقامي کند که محل آمد و رفت ملائکه گردد و از براي او شان بزرگي باشد و چندان برکات در آن باشد که اگر مومن در آنجا بايستد و بخواند خدا را بدعوتي عطا کرده شود بيک دعوت او دو هزار برابر ملک دنيا بعد از آن آن بزرگوار آه سوزناکي از جگر کشيد و فرمود اي مفضل بدرستي که بقعه هاي زمين مفاخرت نمودند و فخر کرده بقعه کعبه بيت الحرام بر زمين کربلا پس خداوند باو وحي نمود که ساکت باش اي کعبه بيت الحرام و مفاخرت نکن بر کربلا زيرا آنست بقعه مبارکه که ندا کرده از آنجا موسي در صخره از شجره وآن مکانيست بلند که ميل نمود و بالا رفت بان مکان مريم و مسيح و آنجاست آن موضعي که سر حسين را در آن شستند و مريم عيسي را در آن شست و خود را در آن غسل زائيدن کرد و آن بهتر بقعه ايست که بيرون ميايد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از آن در وقت غيبت خود و باشد از براي شيعه در آن بقعه خير تا



[ صفحه 401]



وقت ظهور قائم ما مفضل عرض کرد اي آقاي من بعد از آن مهدي عليه السلام بکجا ميرود فرمود بسوي مدينه جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و چون وارد مدينه شود از براي او مقام عجيبي ظاهر گردد که باعث سرور مومنين و رسوائي کافرين باشد بعد از آن مهدي عليه السلام بسوي کوفه رود و ما بين کوفه و نجف منزل کند و شماره اصحاب او در آن وقت چهل و شش هزار از ملائکه و مانند آن از جن باشد و از نقباء سيصد و سيزده نفر باشد مفضل عرض کرد اي مولاي من دار الفاسقين در آن وقت چگونه خواهد بود - فرمود در لعنت و سخط و بطش خداوند بان فتنه ها آنرا خراب کند و واگذارد ويران پس واي بر آن و بر کسيکه در آن باشد از علمهاي زرد و بيدقهاي مغرب و از کلب جريره و از بيدق هائي که از دور و نزديک بسوي آن آيد والله از انواع عذاب بر آن نازل شود آن قدر که بر ساير امتهاي گمراه وارد شده از اول دهر تا آخر آن و هر آينه وارد شود بر آن از عذاب چيزي که چشم نديده و گوش نشنيده مانند آن را و نيست طوفان اهل آن مگر بشمشير پس واي بر کسيکه آن وقت در آنجا مسکن دارد زيرا که مقيم در آن بشقاوت خود باقي ماند و خارج از آن در رحمت خدا باشد قسم بخدا که امر اهل آن در دنيا بجائي

رسد که گويند دنيائي غير از آن نيست و قصور آن بهشت است و دختران آن حورالعين است و پسران آن ولدانست و گمان آن کنند که خداوند قسمت نکرده روزي خلق را مگر در آن و هر آينه ظاهر شود در آن از افتراي بر خدا و رسول و حکم بغير کتاب الله و شهادت زور و شرب خمر و فجور و رکوب فسق و اکل سحت و سفک دماء آن قدر که در دنيا نباشد مگر دون آن پس از آن خدا آن را خراب کند بان فتنه ها و در آيات بطوريکه چون بر آن گذر کنند گويند زورا در اينجا بوده مولف گويد که زوراء را جمعي تفسير ببغداد کرده اند لکن فاضل برغاني در مخزل نقل کرده از کتاب غيبت نعماني که از کعب روايت شده در وصف مهدي عليه السلام گفته ظاهر ميشود با غيبت او طلوع صبح سرخ و خراب شدن زورا و آن ري باشد و خسف مزوره و آن بغداد باشد و در روضه کافي از معاويه بن وهب روايت شده که صادق عليه السلام وقتي مثل آورد بشعر ابن عقبه



و تنحر بالزوراء منهم لدي الضحي

ثمانون الفا مثل ما تنحر الدن



بعد فرمود آيا ميشناسي زوراء را عرض کردم فداي تو شوم ميگويند بغداد است فرمود نه بعد فرمود داخل ري شده‌اي عرض کردم آري فرمود ببازار حيوان فروشان رفته عرض کردم آري فرمود آن کوه سياهي را که در يمين راه واقع شده ديده آن کوه سياه زوراء باشد و در آن کشته شود هشتاد هزار نفر که از جمله ايشان باشد هشتاد مرد از ولد فلان که همه ايشان صلاحيت



[ صفحه 402]



خلافت دارند عرض کردم که خواهد کشت ايشان را فرمود ميکشد ايشان را از اولاد عجم پس دور نيست که مراد از زوراء در اين حديث هم ري باشد بهر حال مفضل گويد عرض کردم پس از آن چه ميشود اي آقاي من فرمود بعد از آن خروج کند حسني که آن جواني باشد خوب روي از جانب ديلم پس آواز کند بصوت فصيح که يا آل احمد اجيبوا الملهوف و منادي او از جانب ضريح باشد پس او را اجابت کنند گنجهاي طالقان گنجهائي که نه از طلا باشد و نه از نقره بلکه مردهائي باشند مانند پاره هاي آهن گويا مي بينم آنها را که بر اسبهاي اشهب سوارند و حربه هاي خود را بدست گرفته از شدت شوق جنگ مانند گرگها صدا زنند امير ايشان مردي باشد از طايفه تميم که نام او شعيب بن صالح باشد پس حسني با ايشان روي آورد بروئي که مانند دايره قمر باشد و اورع مردم باشد پس آثار ظلم را دنبال کند و شمشير او کوچک و بزرگ و پست و بلند را بگيرد و آن رايات سير کند تا آنکه وارد کوفه شود در وقتي که اکثر اهل ارض در آنجا جمع باشند و کوفه را آرامگاه خود قرار دهد پس خبر مهدي باو و باصحاب او برسد و باو گويند يابن رسول الله کيست آن کسي که بر زمين ما وارد شده حسني گويد برويم ببينيم کيست و چه ميخواهد قسم بخدا او خود ميداند که او مهدي است و ميشناسد او را و مقصود او از اين کلام آنست که او را باصحاب خود بشناساند پس بيرون آيد حسني در امري بزرگ که با او باشد چهل هزار مرد که قرآن ها را بگردن آويخته باشند و مسحها پوشيده باشند و شمشيرها بسته باشند پس حسني برود تا آنکه بنزديک مهدي عليه السلام وارد شود پس گويد باصحاب خود از اين مرد يعني مهدي بپرسيد کيست و چه ميخواهد پس بعض از اصحاب حسني بلشگر مهدي عليه السلام رود و گويد اي لشگر کيستيد شما حياکم الله و امير شما کيست و چه ميخواهيد گويند که اين مهدي آل محمد است و ما ياوران او هستيم از جن و انس و ملائکه پس حسني آيد و گويد ميان من و امير خود خلوت کنيد پس مهدي عليه السلام بسوي او آيد و در ميان دو لشگر بايستند پس حسني گويد که اگر توئي مهدي آل محمد پس کجاست عصاي جدت رسول الله عليه السلام و انگشتر او و برد او و درع او که فاضل نام داشت و عمامه او که سحاب نام داشت و اسب او يربوع و شتر او عضباء و قاطر او دلدل و حمار او يعفور و نجيب او براق و رحل او و مصحف او که جدت اميرالمومنين عليه السلام جمع کرد بدون تغيير و تبديل پس مهدي عليه السلام حاضر کند براي او ظرفي را که در آن باشد جميع آنها پس ابوعبدالله عليه السلام فرمود که جميع متروکات پيغمبران در آن باشد حتي عصاي آدم و نوح و ترکه هود و صالح و مجموع ابراهيم و صاع يوسف و کيل شعيب و عصاي موسي و تابوت او که در آن باقي مانده از آل موسي و آل هرون که ملائکه آنرا بر ميداشتند و درع داود و انگشتر سليمان و عصاي او و رجل عيسي عليه السلام و ميراث پيغمبران جميعا در آن ظرف باشد پس در آن وقت حسني گويد



[ صفحه 403]



يابن رسول الله بر تو تصديق ميکنم آن چيز را که خدا مقدر کرده خواهش دارم که عصاي جدت رسول الله را بر اين سنگ سخت فروکني و از خدا سوال کني آن را در آن سنگ بروياند و غرض او از اين خواهش اين باشد که فضل مهدي عليه السلام را بر اصحاب خود ظاهر کند تا آنکه او را اطاعت کنند و باو بيعت نمايند پس مهدي آن عصا را بر سنگ فرو کرده برويد و بلند شود و شاخه زند و برگ آورد بطوريکه بر لشگر مهدي عليه السلام و لشگر حسني سايه اندازد حسني چون اين بيند صدا بتکبير بلند کند و گويد يابن رسول الله دست خود بمن ده تا آنکه با تو بيعت کنم پس حسني و لشگر او با مهدي عليه السلام بيعت کنند مگر چهار هزار نفر از اصحاب مصاحف و لباس مو که از زيديه معروف باشند و گويند اين سحر بزرگي بود پس هر دو لشگر بيک ديگر داخل شوند و مهدي عليه السلام آن طايفه منکره را موعظه و نصيحت کند تا سه روز و در ايشان اثري نکند پس امر بقتل ايشان فرمايد و همه را بکشند گويا ايشان را ميبينم که در خون خود ميغلطند و مصحفهاي ايشان بخون آغشته گشته و بعض اصحاب مهدي عليه السلام اراده آن کنند که آن مصاحف را بردارند مهدي ع گويد واگذاريد ايشان را که اين قرآنها بر آنها حسرت شوند چنانکه آنها تغيير و تبديل کردند و تحريف نمودند و عمل بانها نکردند مفضل گويد عرض کردم اي آقاي من مهدي ع بعد از اين چه ميکند فرمود لشگر بدمشق ميفرستد بر سر سفياني و او را ميگيرند و بر بالاي صخره ذبح مينمايند بعد از آن حسين بن علي ع ظهور ميکند با دوازده هزار صديق و هفتاد و دو نفر اصحاب خود که در روز عاشورا با او شهيد شدند خوشا بان کرت و رجعت بعد از آن صديق اکبر اميرالمومنين ع رجعت کند و از براي او قبه و خيمه در نجف اشرف نصب شود که از براي آن ارکاني باشد رکني در نجف و رکني در هجر و رکني در صنعاء يمن و رکني در مدينه گويا نظر ميکنم بچراغهائي که در آن خيمه است که آسمان و زمين را روشن کرده گويا از آفتاب و ماه روشن تر پس در آن هنگام تبلي السرائر و تذهل کل مرضعه عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تري الناس سکاري و ما هم بسکاري و لکن عذاب الله شديد يعني پنهانيها آشکار شود و زنان بچه شيرده از اطفال خود غافل شوند و زنان حامله بار گذارند و مردم را مست بيني با آنکه مست نباشند بلکه عذاب خدا سخت باشد بعد از آن سيد اجل محمد صلي الله عليه و آله و سلم با انصار و مهاجرن و کساني که باو ايمان آورده اند و با او شهيد گشته اند ظهور کند و حاضر شود مکذبين او و شک کنندگان در او و تکفير کنندگان و رد کنندگان بر او و کساني که او را ساحر و کاهن و مجنون و معلم و شاعر و ناطق از هواي نفس ميگفتند و آنانکه با او محاربه کردند و جنگ کردند از براي آنکه از ايشان انتقام بکشد و جزاي کردهاي



[ صفحه 404]



ايشان را که از زمان ظهور رسول الله ص تا وقت ظهور مهدي ع کرده اند نسبت بهر امامي و در هر وقتي داده شود تا آنه تاويل اين آيه که و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما ما کانوا يحذرون مفضل عرض کرد اي آقاي من فرعون و هامان کيانند فرمود اول و دوم مفضل عرض کرد که اي آقاي من رسول الله ص و اميرالمومنين ع ميباشد با مهدي ع فرمود ناچار است از اينکه آن دو بزرگوار قدم زنند روي زمين را آري والله پشت کوه قاف را آري والله ظلمات را و قعر درياها را تا آنکه باقي نماند موضع قدمي مگر آنکه در آن قيام کنند و دين خدا را در آنجا بر پا دارند گويا مي بينم ما گروه امامان را که در نزد جد خود ايستاده ايم و شکايت ميکنيم باو آن ظلمهائي را که از امت بما شده بعد از او از تکذيب و رد بر ما و سب و لعن و ترسانيدن بقتل و بردن واليها و طاغوتهاي ايشان ما را بدارالحکم خود از حرم او و کشتن ما را بزهر و حبس پس رسول خدا ص بگريه در آيد و گويد اي فرزندان من بر شما وارد نشده مگر آنچه بر جد شما پيش از آن وارد آمده پس فاطمه ابتدا بشکايت کند پس شکايت کند از اول و

اذيتهاي او و از دوم و اخذ فدک از او و رفتن بنزد او در مجمع مهاجر و انصار و تکلم با او در باب فدک و جواب او باينکه پيغمبران ميراث نميگذارند و احتجاج فاطمه بقول زکريا و يحيي و قصه داود و سليمان و گفتن رفيق او بفاطمه که بياور آن صحيفه را که پدرت از براي تو در اين باب نوشته و بيرون آوردن فاطمه آن صحيفه را و گرفتن دوم آن را و گشودن آن در محضر مهاجر و انصار و قريش و ساير عرب و آب دهن بر آن انداختن و پاره کردن آن و گريستن فاطمه و آمدن بنزد قبر پدر خود محزون و گريان و استغاثه نمودن بخدا و بپدرش رسول الله ص و خواندن او از روي حزن شعر رقيه بنت صفيه را که گفته



قد کان بعدک انباء و هنبثه

لو کنت شاهدها لم يکثر الخطب



انا فقدناک فقد الارض و ابلها

و اختل قومک فاشهدهم و لا تغب



تا آخر ابيات پس بر او قصه کند عمل اول را و فرستادن او دوم را با خالد و قنفذ و جمع نمودن او مردم را از براي بيرون آوردن اميرالمومنين ع از براي بيعت در سقيفه بني ساعده و مشغول بودن اميرالمومنين عليه السلام بعد از وفات رسول الله ص بامر زوجات او و جمع و تاليف قرآن و قضاء ديوان او و انجاز وعده هاي او که هشتاد هزار درم بود و قول دوم که يا علي بيرون آي و بر آن باش که مسلمانان بر آن اجماع کرده اند از امر بيعت و نيست از براي تو اينکه تخلف نمائي از آنکه ايشان بر آن اجماع دارند و الا تو را ميکشيم و قول فضه کنيز فاطمه که اميرالمومنين ع مشغولست و حق هم او را باشد اگر انصاف کنيد و باانصاف راه رويد و جمع کردن ايشان هيزم در باب خانه از براي سوزانيدن خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام کلثوم و فضه و برافروختن آتش در باب خانه و بيرون آمدن فاطمه به سوي ايشان و مکالمه نمودن او با ايشان از پشت در و گفتن او که اي فلان واي بر تو اين چه جرات و جسارت باشد که مي نمائي بر خدا و رسول مي خواهي نسل او را قطع کني از دنيا و فاني سازي و نور خدا را خاموش کني.



[ صفحه 405]



خدا نور خود را تمام خواهد کرد و راندن او فاطمه را و قول او که بس است اي فاطمه ديگر محمد حضور ندارد و ملائکه امر و نهي نمي آورند از جانب خدا و نيست علي مگر يکي از مسلمانان پس اگر خواهي اختيار کن بيرون آمدن او را از براي بيعت فلان و الا همه را بسوزانم پس فاطمه به گريه درآيد و گويد خداوندا به تو شکايت مي کنم فقدان پيغمبران و رسول و صفي تو را و ارتداد امت او را بر ما و منع نمودن حقي را که در کتاب خود از براي ما قرار دادي. پس دوم به او گويد که اي فاطمه حماقت زنها را از خود بگذار که خدا نبوت و خلافت هر دو را از براي شما جمع نکرده و آتش به چوب در زند و قنفذ دست خود را از براي گشودن در داخل کند. پس دوم تازيانه بر بازوي فاطمه زند و مانند دمل سياه در بازوي آن مظلومه ظاهر گردد پس لگد خود را بر در زده در بشکم فاطمه خورده محسن ششماهه خود را سقط کند و او را خالد بن وليد و قنفذ هجوم آورده داخل خانه شوند و آن مردود سيلي از روي مقنعه بر روي فاطمه زند به طوري که ناخن او در زير خمار ظاهر گردد. پس فاطمه آواز به گريه خود بلند کند و گويد يا ابتهاه يا رسول الله دختر فاطمه را تکذيب مي کنند و مي زنند و بچه او را در شکم او مي کشند. پس اميرالمؤمنين عليه السلام از داخل خانه غضبناک بيرون آيد و عباي خود را بر فاطمه افکند و او را بر سينه خود چسباند و گويد اي دختر رسول الله به درستي که دانسته اي که پدرت رحمه للعالمين مبعوث شده تو را به خدا قسم مي دهم که خمار خود را بر مدار و موي خود را پريشان مکن. زيرا اگر چنان کني خدا در روي زمين کسي را که اقرار به نبوت محمد يا موسي يا عيسي يا ابراهيم يا نوح يا آدم دارد نگذارد و جنبنده در روي زمين و پرنده در هوا نماند مگر آن که هلاک شود پس روي خود را بدويم کند و گويد يا فلان واي بر تو از امروز و بعد بيرون شو پيش از آن که شمشير خود را برهنه کنم و امت را فاني گردانم.



[ صفحه 406]



پس آن دوم با خالد و قنفذ و عبدالرحمن بن ابي بکر از خانه بيرون روند و اميرالمؤمنين عليه السلام فضه را آواز کند که درياب خاتون خود را که طفل خود را سقط مي کند. پس اميرالمؤمنين عليه السلام گويد اين طفل به جد خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ملحق گرديد و به او شکايت کند و حمل کردن اميرالمؤمنين عليه السلام در شب فاطمه و حسنين را با زينب و ام کلثوم به سوي خانه‌هاي مهاجر و انصار از براي متذکر نمودن ايشان را به خدا و رسول و عهدي که بر آن بيعت کردند خدا و رسول او را در حيوه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در چهار مقام و سلام کردن ايشان به او به اميرالمؤمنين در جميع آن مقامها و وعده کردن ايشان و فرداي آن روز نصرت را و خلاف وعده کردن بعد از آن اميرالمؤمنين عليه السلام شکايت کند. آن محنتهاي بزرگي را که بعد از او ديده و قول او که قصه من مثل قصه هرون بود بعد از موسي با بني اسرائيل و قول او که قال ابن ام ان القوم استضعفوني و کادوا يقتلونني فلا تشمت بي الاعداء پس گويد صبر کردم و راضي شدم و حجت بر ايشان تمام نمودم در مخالفت ايشان عهد خود را و شکستن بيعت من را و متحمل شدم يا رسول الله اموري را که هيچ وصيي متحمل نشد. تا آنکه کشتند مرا بضرب عبدالرحمن بن ملجم و خدا شاهد است بر ايشان در نقض بيعت من و بيرون آوردن طلحه و زبير عايشه را بمکه باظهار اراده حج و عمره و بردن او را ببصره و بيرون رفتن بسوي ايشان و بياد آوردن خدا و رسول و آنچه آورده ايشان را و برنگرديدن ايشان تا آنکه خون بيست هزار نفر از مسلمانان ريخته شد و هفتاد کف دست بر جلو افسار شتر عايشه بريده شد و ديده نشد يا رسول الله در غزوات تو غزوه از آن صعب تر بلکه صعب تر از همه حربها بود که من ديده بودم و صبر کردم بر آن زيرا که خدا مرا ادب کرد بقول خود فرمود فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل و فرمود فاصبر و ما صبرک الا بالله و حق فرمود و الله تاويل اين آيه که فرمود و ما محمد الا رسول الله قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابکم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاکرين يا مفضل پس از آن حسن برخيزد بنزد جد خود و گويد که ياجداه با پدرم اميرالمومنين در دارالهجره او کوفه بودم تا آنکه شهيد شد بضربت پسر ملجم پس وصيت نمود بمن آن چيزي را که تو باو وصيت کردي و خبر شهادت پدرم بمعاويه رسيد و آن لعين زياد را بکوفه فرستاد با يکصد و پنجاه هزار مرد

جنگي که من و برادرم حسين و ساير برادران و اهل بيت و شيعيان و دوستان ما را بگفرد و اخذ بيعت از همه کند از براي معاويه و هرکس امتناع نمايد گردن او را بزند و سر او را بنزد معاويه فرستد چون اين شنيدم بمسجد جامع رفتم از براي نماز و بر منبر برآمدم و پس از حمد و ثنا و صلوات مردم را دعوت بجهاد کردم گويا ايشان را لجام کرده بودند که اجابت نکرده مرا مگر بيست نفر از ايشان که بر خواستند و گفتند يابن رسول الله ما مالک نيستيم مگر نفس خود و شمشير خود را و اينک در خدمت تو ايستاده انتظار امر تو را داريم پس نظر بيمين و يسار خود نمودم و غير از ايشان کسي را نديدم پس گفتم من متابعت جد خود رسول الله را ميکنم که سي و نه نفر انصار داشت و اظهار امر خدا نکرد تا آنکه انصار او چهل نفر کامل شدند و منهم اگر اين عدد را يافتم با دشمنان خدا جهاد کنم و الا مشغول عبادت شوم پس سر باسمان برداشتم و عرض کردم خداوندا من دعوت و انذار و امر و نهي کردم و ايشان اجابت و اطاعت ننمودند پس تو رجز و باس و عذابي را که از ظالمان رد نميشود بر ايشان نازل کن پس از کوفه بمدينه رفتم پس خبر دادند که معاويه لشگر بانبار و کوفه فرستاده و بر مسلمانان غارت برده و کشته کساني را از مسلمانان که با او جنگ نکرده اند و کشته زنان



[ صفحه 407]



و اطفال را من گفتم که ايشان را وفا نيست پس از براي اتمام حجت با ايشان لشگر فرستادم و خبر دادم بايشان که اينها همه اجابت معاويه خواهند کرد و عهد و بيعت مرا خواهند شکست و چنان شد که گفت بودم پس بعد از آن حسين عليه السلام برخيزد آلوده بخون خود با جميع کساني که با او کشته شده اند چون رسول الله ايشان را ببيند بگريه در آيد و اهل آسمانها و زمين از گريه او گريان شوند و فاطمه صيحه زند و زمين و آنچه در آن باشد بزلزله و جنبش در آيد و اميرالمومنين و حسن در طرف راست او ايستند و فاطمه در طرف چپ پس حسين بنزد جد خود آيد و آن بزرگوار اورا بر سينه خود چسباند و گويد يا حسين جدت فداي تو باد يا حسين چشم تو روشن و چشم من در باب تو روشن است و حمزه اسدالله در اين حال در يمين حسين باشد و جعفر طيار در يسار آن بزرگوار پس محسن را خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت اسد مادر اميرالمومنين عليه السلام بياورند در حالتي که ايشان صيحه زنند و فاطمه زهرا گويد امروز است آن روزي که بشما وعده داده اند يوم تجد کل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امد بعيدا يعني امروز مي يابد هر نفسي آن عمل خيري را که کرده حاضر شده و دوست

دارد که ميان او و آن عمل بدي که کرده زمان دوري فاصله باشد. مفضل گويد که چون صادق ع باينجا رسيد آن بزرگوار آن قدر گريست که ريش مبارکش تر گرديد از آب چشمش پس فرمود چشم نباشد آنکه در ذکر اين واقعه نگريد پس مفضل گريست گريستن طويلي پس از آن عرض کرد اي مولاي من در اين اشک چقدر اجر ميباشد فرمود آن قدر که احصاء نشود اگر از اهل حق بوده باشد مفضل عرض کرد چه ميگوئي در اين آيه و اذا الموده سئلت باي ذنب قتلت فرمود يا مفضل و الله مراد از مووده محسن باشد زيرا که آن از ما باشد نه از غير از ما و هر کس غير از اين گويد او را تکذيب کنيد. مفضل عرض کرد اي مولاي من پس در آن حال صادق ع فرمود که فاطمه دختر رسول الله برخيزد و بگويد که خداوندا بوعده خود وفا کن در باب آنکه مرا ظلم کرده و زده و حق مرا غصب نموده و مرا بمصائب اولادم نشانيده پس از براي او ملائکه آسمانهاي هفت گونه و حاملين عرش و سکان سموات و جميع آنچه در دنيا و در زير اطباق ثري باشد بگريه در آيند صيحه کنان و نعره زنان بسوي خدا پس باقي نماند احدي از کساني که با ما جنگ کرده اند و بما ظلم کرده اند يا آنکه راضي شده بانچه بما وارد شده مگر آنکه کشته شود و در آن روز هزار دفعه بخلاف آنکه در راه خدا کشته شده زيرا او مرگ را نميچشد چنانکه خدا فرموده و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند



[ صفحه 408]



ربهم يرزقون فرحين بما آتيهم الله من فضله يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون مفضل عرض کرد اي مولاي من از شيعيان شما کساني هستند که قائل برجعت شما نيستند فرمود آيا آنها نشنيده اند قول جد ما را و امامان خود را و قول خدا را که ميفرمايد و لنذيقنهم من العذاب الادني دون العذاب الاکبر پس فرمود مراد از عذاب ادني عذاب رجعت است و مراد بعذاب اکبر عذاب قيامت باشد يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزو لله الواحد القهار تا آنکه فرمود پس جدم علي بن الحسين و پدرم باقر برخيزند و شکايت کنند پس من برخيزم و شکايت کنم بجد خود از منصور پس پسرم موسي برخيزد و شکايت کند از هرون پس علي بن موسي برخيزد و شکايت کند از مامون پس محمد بن علي برخيزد و شکايت کند از مامون پس علي بن محمد برخيزد و شکايت کند از متوکل پس حسن بن علي برخيزد و شکايت کند از معتز پس مهدي هم نام جدم رسول الله برخيزد با پيراهن خون آلود پيغمبر در آن روزي که پيشاني او را شکافتند و دندان رباعيات او را شکستند و ملائکه اطراف او را احاطه کنند تا آنکه رسول الله بايستد و گويد که يا جداه مرا وصف کردي و نام و نسب مرا ذکر فرمودي و اخبار از وقت وجود من نمودي و امت مرا انکار کردند و تمرد نمودند و گفتند هنوز متولد نشده و نيست و کجا باشد و چه زمان باشد و در چه مکان باشد و گفتند پدر او مرد و عقب نگذاشت و اگر بود تا اين زمان تاخير نمينمود پس صبر کردم تا آنکه خدا مرا اذن ظهور و خروج داد يا رسول الله پس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم گويد الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنه حيث نشاء فنعم اجر العاملين و گويد نصرت خدا و فتح آمد و حق گرديد تاويل قول خدا که فرمود هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون پس ميخواند اين آيه را انا فتحنا لک فتحا مبينا ليغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر و يتم نعمته عليک و يهديک صراطا مستقيما و ينصرک الله نصرا عزيزا. مفضل عرض کرد که چه گناه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم داشت که خدا آنرا آمرزيد صادق عليه السلام فرمود اي مفضل رسول الله عليه السلام عرض کرد که خداوندا گناهان شيعيان برادرم علي و شيعيان اولادم را که اوصياي من هستند از گذشته و آينده شيعيان تا روز قيامت بر من بار کن و مرا در ميان پيغمبران از اين باب رسوا مگردان پس خدا همه آنها را بر او بار کرد و

آمرزيد. مفضل گويد که من از شوق اين بشارت بگريه در آمدم و گفتم اي آقاي من اين بسبب فضل خدا است بر ما در باب شما صادق عليه السلام فرمود يا مفضل نيستند ايشان مگر تو و امثال تو پس روايت



[ صفحه 409]



نکن اين حديث را باصحاب رخص از شيعيان ما که اعتماد بر اين نقل کرده ترک اعمال کنند پس چيزي علاج کار ايشان نزد خدا نکند زيرا که ما چنانيم که خدا فرموده ولا يشفعون الا لمن ارتضي و هم من خشيته مشفقون يعني شفاعت نکنند مگر از براي آنکه خدا از او راضي باشد و ايشان از خوف خدا ترسانند. مفضل گويد عرض کردم اي مولاي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر همه دينها غالب نشد که خدا گفته ليظهره علي الدين کله فرمود يا مفضل اگر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر همه دينها غالب شده بود مجوسي و يهودي و ستاره پرست و نصراني و اهل خلاف و شک و شرک و بت پرست و آفتاب پرست و ماه پرست و آتش پرست و سنگ پرست بر روي زمين نبود و قول خدا ليظهره علي الدين کله در اين روز باشد و مقصود باين مهدي باشد و در اين رجعت باشد که فرموده و قاتلوهم حتي لا تکون فتنه و يکون الدين کله لله پس مفضل عرض کرد شهادت ميدهم که شما از علم خدا عالم شده ايد و به قوت و قدرت خدا قادر شده ايد و بحکمت خدا ناطق گشته ايد و بامر او عمل مينمائيد پس صادق عليه السلام فرمود پس از آن مهدي بکوفه برگردد و آسمان ملخ طلا بر کوفه ببارد چنانکه خدا آنرا در بني اسرائيل بر ايوب باريد و گنجهاي زمين را بر اصحاب خود تقسيم کند از طلا و نقره و جواهرات. مفضل عرض کرد که اي مولاي من هر گاه کسي از شيعيان شما بميرد و بر ذمه او قرضي باشد از برادران خود يا مخالفين او چگونه خواهد بود. صادق عليه السلام فرمود اول کاري که مهدي علي السلام کند اينست که منادي او در جميع عالم ندا کند که هر کس را بر شيعيان ما ديني باشد بگويد و بگيرد پس رد کند از خردل و قنطار ديون ايشان را. مفضل عرض کرد که اي مولاي من بعد از آن چه ميشود فرمود قائم بعد از آنکه مشرق و مغرب عالم را قدم زند بکوفه آيد و مسجدي را که يزيد بن معاويه و در کشتن حسين عليه السلام بنا کرده و مساجدي که از براي خدا بنا نشده خراب کند. مفضل عرض کرد که مدت ملک قائم عليه السلام چه قدر باشد فرمود که خداي عزوجل فرموده فمنهم شقي و سعيد فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک ان ربک فعال لما يريد و اما الذين سعد و اففي الجنه خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ماشاء ربک عطاء غير مجذوذ و مراد از مجذوذ مقطوع باشد يعني عطائيست که از ايشان منقطع نشود بلکه ملکي باشد دائم و تمام نگردد مگر باختيار و اراده خدا که کسي آن را نداند غير از خدا بعد از آن قيامت باشد و آنچه در آن باب خدا در کتاب خود ذکر فرموده والحمد لله رب العالمين و صلي الله عليه محمد و آله الطاهرين و تسليما کثيرا.



[ صفحه 410]



- مولف گويد که مجلسي قدس سره بعد از آنکه در بحار اين حديث را از مولفات بعض اصحاب از حسين بن حمدان بسند مذکور ذکر کرده فرموده که شيخ حسن بن سليمان در کتاب منتخب البصائر اين حديث مفضل را بدين نهج ايراد کرده که خبر داد بمن محمد بن محسن عطار آبادي که اين حديث آينده را با خط پدرم ابراهيم بن محسن يافتم و خط پدرش را بمن نمود و نسخه از روي آن نوشتم و صورت آن حديث چنانست که حسين بن همداني از محمد بن اسماعيل وعلي بن عبدالله و حديث را چنانکه ذکر شد ذکر کرده تا آنجا که ( گويا جوانان طالقان را مي بينم تا آخر فقره خروج حسين و بيعت کرده او با لشگر خود مگر چهار هزار نفر از طايفه زيديه که قرآنها را حمايل کرده و لباسهاي پشم پوشيده بودند که گفتند اين روئيدن عصا سحري است عظيم) و در جميع اين فقره در عوض لفظ حسني حسين ذکر کرده و چنان مستفاد ميشود که آن شخص خروج کننده حسين عليه السلام است و تعبير بحسني در اين روايت از کاتب بوده و مويد اين روايت است بعض اخباري که بعد در باب رجعت ذکر مي شود ان شاء الله مثل خطبه مخزون و مثل روايت علي بن ابي حمزه از حضرت رضا عليه السلام که عرض کرد از حضرت صادق عليه السلام شنيدم که امام نيست مگر

کسي که بعد از او اولادي بماند فرمود جدم چنين نفرمود بلکه فرمود که امام نباشد مگر کسي که بعد از او اولادي بماند مگر امامي که حسين بن علي بر او خروج کند که او را بعد از خود اولادي باقي نماند زيرا که مراد باين امام ظاهرا قائم عليه السلام باشد که آن حضرت بر او در ظاهر خروج نمايد چنانکه در اين خبر و اخبار ديگر است و الله العالم.