بازگشت

زهري و عمروي


شيخ طوسي در کتاب الغيبه، از محمد بن يعقوب بطور مرفوع از زهري نقل مي کند: به دنبال اين امر زحمت فراواني کشيدم تا اينکه اموال خوبي را از دست دادم. به خدمت محمد بن عثمان عمروي رفته، ملازم خدمت او شده، و درباره آن حضرت از او سوال کردم. در جوابم گفت: راهي ندارد و نمي تواني دست رسي پيدا کني. من خضوع و التماس کردم. فرمود: فردا صبح بيا. صبح به منزل او رفتم. از من استقبال کرد. جواني خوش چهره که از همه جوانان زيباتر و خوشبوتر، و به شکل و قيافه تجار بود، و هم چون آنان در آستين خود چيزي داشت همراه او بود. چشمم که به او افتاد به عمروي نزديک شده، به من اشاره کرد. در مقابل آن جوان ايستاده و سوالاتي از آن بزرگوار نمودم. و پاسخ همه سوالات مرا داد.بعد خواست وارد منزل بشود. آن خانه چندان مورد نظر نبود. محمد بن عثمان گفت: اگر مي خواهي چيزي بپرسي بپرس، که ديگر بعد از اين او را نمي بيني. من هم بدنبال او رفتم که بپرسم. توجهي به من نکرده و وارد منزل شد. و جز اين دو جمله، چيزي نفرمود: ملعون است، ملعون است کسي که نماز عشاء را چندان به



[ صفحه 178]



تاخير اندازد که ستارگان آسمان زياد شوند. ملعون است، ملعون است کسي که نماز صبح را چندان به تاخير اندازد که ستارگان آسمان نا پديد شوند.



[ صفحه 179]