ابراهيم بن مهزيار
شيخ صدوق، از محمد بن موسي بن متوکل، از عبد الله بن جعفر حميري، از ابراهيم بن مهزيار، روايت کرده است که: به مدينه حضرت رسول و خاندان او - صلوات الله عليهم - رفته و درباره فرزندان و بازماندگان حضرت امام حسن عسکري - عليه السلام - به جستجو پرداختم و به چيزي دست نيافتم. از آنجا به مکه رفته، به جستجو پرداختم. در حال طواف چشمم به جواني گندمگون، خوش چهره، و زيبا که به سوي من خيره شده و به من نگاه مي کرد، افتاد. و به سوي او به راه افتادم، بدين اميد که مقصود خود را از او بدست بياورم. نزديک آن جناب شده سلام دادم، جوابي نيکو داد و فرمود: از کجايي؟ گفتم: از عراق. فرمود: از کدام عراق؟ گفتم: از اهل اهواز. فرمود: خوش آمدي، آيا جعفر بن حمران خصيبي را در اهواز مي شناسي؟ عرض کردم: دعوت حق را لبيک گفته و از دنيا رفته است. فرمود: رحمت خداوند بر او باد، چه شبهاي طولاني و چه بخششهاي فراواني داشت، آيا ابراهيم بن مهزيار را مي شناسي؟ گفتم: من ابراهيم بن مهزيار هستم. به نرمي بامن معانقه کرده و فرمود: مرحبا به تو اي ابو اسحق نشانه ارتباط و پيوندي را که با حضرت عسکري - عليه السلام - داشتي چه کردي؟
[ صفحه 103]
عرض کردم: آيا مقصود شما همان انگشتري است که خداوند مرا با آن، از آن بزرگوار، مفتخر و سرافراز فرمود؟ فرمود: آري و چيز ديگر غير از آن را نمي گويم. من آن را بيرون آورده و به او نشان دادم. چشمش که به آن افتاد اشکش جاري شد و گريست و آن را گرفته و بوسيد و آن چه را که بر روي آن نوشته شده بود قرائت کرد وآن نوشته اين بود: يا الله يا محمد يا علي و سپس فرمود: پدرم فداي آن دستي باد که اين انگشتر مدتي طولاني در آن دست چرخيده است. مدتي بين من و آن جناب مطالب مختلف رد و بدل شد تا آن که فرمود: اي ابو اسحق بعد از حج خواهان چه چيز مي باشي؟ عرض کردم: سوگند به جان پدرت که چيزي جز آن چه که حقيقتش را از تو خواهم پرسيد نمي خواستم. فرمود: ازهر چه مي خواهي بپرس ان شاء الله براي تو شرح خواهم داد. گفتم: آيا از فرزندان و خاندان حضرت عسکري - عليه السلام - خبري داري؟ فرمود: به خدا سوگند که من آن نور را در پيشاني محمد و موسي، فرزندان امام حسن بن علي - صلوات الله عليهما - مي بينم و من از سوي آن دو بزرگوار نزد تو آمده ام تا تو را از وضع آنها آگاه سازم و هم اکنون اگر ميل داري به حضورشان برسي و با زيارتشان ديدگان خود را روشن نمائي، با من به طائف بيا، البته مي بايست از همراهان و افراد قافله و کاروان پوشيده باشد. ابراهيم گويد: با وي به سوي طائف حرکت کرده، از لا بلاي تپه ها عبور نموده تا اينکه وارد دشتي شديم، خيمه اي موئي، بر بالاي تپه اي، جلب نظر کرد که از درون آن نور به اطراف مي رفت و خيمه هاي ديگررا روشن مي کرد. وي جلوتر از من به درون خيمه رفت تا از آن دو بزرگوار براي من اجازه ورود بگيرد. داخل خيمه شده سلام کرد، و راجع به من صحبت کرد. يکي از آن دو که سنش بزرگتر از ديگري بود يعني حضرت م ح م د ابن الحسن - صلوات الله عليه - که هنوز محاسن شريفش نروئيده، گندمگون،
[ صفحه 104]
پيشاني باز، ابروها به هم پيوسته، گونه ها بر آمده و کشيده، بيني باريک، خوش بو و لطيف و رعنا هم چون شاخه تازه که گويا صورت نورانيش ماه شب چهارده و در طرف راستش خالي هم چون پاره مشکي بر سپيدي نقره، موها و زلف مجعدش بر لاله گوشش آويخته، با وقار و ابهتي که هيچ چشمي مرتب تراز آن نديده و در نيکي و وقار و حياءنيکوتر از آن نمي شناسد، بيرون آمد. هنگامي که چشمم به آن حضرت افتاد با شتاب بسويش رفته خود را به روي پاهاي حضرت انداخته و سر و دستش و هرجا از بدنش را که مي توانستم بوسه مي زدم. حضرت فرمود: خوشا بحال تو اي ابو اسحق روزها وعده ديدار تو را نويد مي داد ولي دوري خانه و طولاني بودن محل ديدار را بايد سر زنش کرد،چهره تو مرتب در نظر بود بطوري که گويا يک لحظه هم از ياد تو غافل نبودم و ديدار تو و گفتگوي با تو را در نظر داشتم، و هم اکنون بر اين نعمت که خداوند نصيب فرموده که تورا ديده، و اندوه در گيريها و مشکلات بر طرف شده، او را سپاس گزار و شاکرم. چرا که ستايش از آن او است واو پروردگار و آفريدگار من است. بعدحضرت، از دوستان و برادران سابق و لاحق، گذشتگان و معاصران پرسيد. عرض کردم: آقاي من پيوسته در جستجوي تو بودم و شهر به شهر از آن زمان که مولايم حضرت عسکري - عليه السلام - رحلت فرمود، به دنبال شما مي گشتم تا اينکه خداوند بر من منت گذار و راهنمائي به سوي شما برايم فرستاد و مرا به سوي شما آورد و سپاس از آن خداوند است که مرا مشمول الطاف شما گردانيد. بعد حضرت خود و برادرش موسي را معرفي فرموده و به گوشه اي رفت.
[ صفحه 105]
آن گاه فرمود: پدرم که درود خداوند بر او باد به من سفارش کرده و از من قول گرفته که جز در دور دست ترين و پنهان ترين جاها سکني نگزيم تا کارم پنهان و جايگاهم از نيرنگ گمراهان و تجاوز گران از گروه هاي تازه به دوران رسيده گمراه در امان باشد و لذا مرا به بالاي کوهها و تپه ها وا داشته، و در بالاي کوهها، در گردش و حرکت مي باشم و منتظر آن زماني هستم که گشايشي در کارم فرا رسد و غم و اندوه برطرف گردد. پدر بزرگوارم -صلوات الله عليه - از خزانه حکمت و اسرار علوم و دانش ها، چشمه ساراني به روي من گشود که اگر پر توي از آنها، بر تو بيفنکم از همه چيز بي نياز مي گردي. اي ابو اسحق بدان که آن حضرت - صلوات الله عليه - فرمود:فرزندم خداوند متعال طبقات زمين و مردمان کوشاي در بندگي و اطاعت از خود را، بدون حجت نخواهد گذاشت، امام و حجتي که به او اقتدا کنند و از راه و راهنمائيش بهره برند و با رهنمودهاي او برتري يابند و رشد کنند. فرزندم اميدوارم که تو يکي از کساني باشي که خداوند او را براي گسترش حق و نابود کردن باطل، سرفرازي دين و خاموش کردن فروغ گمراهي، ذخيره و آماده کرده است. بنابر اين فرزندم بر تو باد که در مخفي گاهي زمين، و نقاط دور دست زندگي کني، زيرا براي هر يک از دوستان خدا، دشمني است کوبنده و مخالفي است که پيوسته با او درگيري دارد و بر او، جهاد و مبارزه با آنان که معاند و ملحد مي باشند، واجب است و لذا ترسي به خود راه نديده. بدان که دل هاي مردمان مطيع و با اخلاص، هم چون پرنده هائي که به سوي آشيانه خود در پروازند، مشتاق و شيداي تويند. آنان گروهي هستند که از ورود به مواردي که خواري و بيچارگي و سختي همراه دارد، وحشتي ندارند
[ صفحه 106]
و از اين خطرها استقبال مي کنند. آنان در پيش گاه خداوند، نيکو کاران و بزرگواران و انسان هاي محترمند، جان هاي ضعيف و بيمار خود را در معرض فدا کاري و ايثار قرار مي دهند، مردماني قانع و پارسايند، دين را به درستي فهميده و با پيکار با مخالفان، به ياري و کمک آن برخاسته اند. خداوند آنان را به تحمل و مقاومت در مقابل ظلم، ويژه و مخصوص ساخته تا عزت و سر فرازي خانه آخرت را بر انان بگستراند و طينت آنان را بر صبر و پايداري سر شته تا فرجام نيکو و بزرگواري و خوش بختي داشته باشند. فرزندم فروغ پايداري را در تمام کارهايت فرا راه خود، قرار ده، تا ره آورد و نتيجه کارت رستگاري باشد،عزت و آقائي را شعار خود قرار ده تا به خواست خداوند، بهره مند از ستايش و تمجيد باشي. فرزندم ياري و پيروزي خدائي برايت فرا رسيده و رستگاري و فرازمندي نزديک شده، گويا پرچم هاي زرد و سفيد را مي بينم که در بين رکن حطيم و زمزم، بر بالاي سرت برافرشته شده و به اهتزاز در آمده است. مردم را مي بينم که براي بيعت کردن با تو هم چون دانه هاي در و ياقوت در کنارهم قرار گرفته، و بر کناره حجر الاسود، دستهائي که براي بيعت کردن با تو، دراز شده و به دست تو مي چسبد، مشاهده مي شود. مردمي سر بر آستان تو گذاشته و پناهنده شده اند که خداوند آنان را با پاکي ولايت و گل و خاکي ارزشمند و دلهائي پاک شده از پليدي هاي نفاق، و نجاسات گناه ومعصيت، آفريده است، روح و روانشان آماده پذيرش، آشکار، و تن و جانشان سر سبز از فضيلت، و پاي بند دستورات دين راستين و پيروان آن هستند. آن گاه که پايه هايشان محکم و ستون هايشان استوار شد، با اجتماع انبوهشان، طبقات رويهم انباشته شده امت ها، از هم گسيخته و پاره مي شود. در آن هنگام که در زير درختي که شاخه هايش اطراف درياچه طبريه را فراگرفته، از تو پيروي و با تو بيعت کنند. د رآن زمان سپيده صبح گاه حق، روشن و تاريکي باطل به يکسو مي رود، طغيان و سر کشي را خداوند به دست تو در هم مي شکند و دانشگاه هاي ايمان و فرازهاي برجسته آن به جايگاه اصلي
[ صفحه 107]
بر مي گردد. بيماري هاي دشمني زاي گوشه و کنار تشخيص داده شده، سلامتي و بهبودي دوستي آشکار مي شود. کودکان گهواره، آرزوي خيزش به سوي تو را دارند، و حيوانات وحشي، راهي به درگاه تو مي جويند. گيتي به تو،طراوت و شادابي يابد، و شاخسار عزت، با تو، به جنبش در آيد، و سر سبزشود. پايه هاي سر بلندي و سر فرازي، در جايگاهاي خود، استوار، و رانده شدگان دين، به آشيانه مراجعت، ابرهاي پيروزي بر تو ببارد و هر گونه دشمني را سر جاي خود بنشاني و سر کوب کني، و همه دوستان را ياري ومدد نمائي، بر روي زمين هيچ ستمگر گرد نفرازي، و هيچ منکر تحقير کننده حق، و هيچ دشمن کينه توز و معاند لجوج، باقي نماند. و هر کسي بر خداوند تکيه کند، او را کفايت مي کند، خداوند کار خود را انجام مي دهد و به مقصد مي رساند [خداوند براي هر چيزي اندازه اي مقدر کرده است]. سپس فرمود: اي ابو اسحق اين نشستي که با تو داشتم مي بايست مکتوم و پوشيده بماند مگر از دوستاني که درديانت خود به راستي طرف دار دين، و دوستان راستين مي باشند، آن هنگام که نشانه هاي ظهور و تمکين الهي آشکار شد، دوستان خود و پيشگامان به سوي چراغ يقين و پرتو روشنائي بخش دين را هر چه زودتر، به ما برسان تاان شاء الله به کمال شايسته خود برسي. ابراهيم بن مهزيار گويد: چند روزي خدمت آن حضرت ماندم تا قدري از عقائدروشن و احکام نوراني را، از او فرا گيرم و نهال سينه را، از طراوت و شادابي ذخيره شده در طبيعت پاک او، که خداوند متعال لطائف حکمت ها، و بخشش هاي تازه و نوي را در او به وديعه سپرده، سيراب سازم، تا اينکه بخاطر همراهان اهوازيم که مدتي آنها را بي خبر گذارده بودم، از حضرتش اجازه مراجعت خواسته، و ناراحتي شديد خود را، از اين جدائي و فراق اظهار داشتم. به من اجازه فرمود و دعاي خير خود را بدرقه را هم کرد، تا ذخيره خدائي دنيا و آخرت من، و نزديکيم به خداوند متعال، ان شاء الله باشد. به هنگام مرخصي از حضور، و آماده شدن براي جدائي از وصال حضرتش، براي خدا حافظي و توديع و تجديد عهد صبح گاهي، به حضورش تشرف يافتم و اموالي را که بيش از پنجاه هزار درهم بود و با خود برده بودم به
[ صفحه 108]
خدمتش تقديم داشتم و تقاضا کردم که مرا مفتخر به پذيرش قبول بفرمايد. تبسمي کرده و فرمود: اي ابو اسحق اين پول را هزينه برگشت خود نما، زيرا راه دور است و بيابان ناهموار،و زميني که در رو بروي تو است پر زحمت، و از اينکه از تو نمي گيريم دل گير مباش، ما از تو سپاس گزار و متشکريم و اين احسان تو را به ياد خواهيم داشت. حداوند، برکت به دارائي تو دهد، و لطف و انعامش را برتو پايدار و مستدام دارد، و بهترين پاداش نيکو کاران، و گرامي ترين آثار و نشانه هاي اطاعت کنندگان را به تو دهد، زيرا که فضل و منت از آن اوست. از خداوند متعال مي خواهم که تورا با بهره اي فراوان و سلامتي و خوشي، و دست پر، و راحتي و آسايش،به يارانت برگرداند، راه را گم نکرده، و راهنمايت دچار سرگرداني نشود. تو خويشتن را به خداوند بسپار، سپردني که تباه نشود، و لطف و نعمت او ان شاء الله از بين نرود. اي ابو اسحق خداوند ما را به همان بهره مندي از احسان و منافع نعمت هاي خود قانع ساخته و ما را از کمک دوستان بي نياز کرده، و فقط خواهان اخلاص در نيت، و خلوص در خير خواهي، و پاسداري از حريم تقوي، و آن چه که پاک تر، پايدار و بلند آوازه تر است مي باشيم. ابراهيم گويد: از حضور آن حضرت در حالي که شکر و سپاس الهي را بر اين توفيق و اين هدايت و ارشاد انجام مي دادم مرخص شدم، و مي دانستم که خداوند زمين را بيهوده و تعطيل نمي گذارد و از حجتي آشکار و پيشوائي استوار و قائم، خالي نمي گذارد. من اين ديدار و زيارت شيرين، و اين داستان و حکايت راستين را براي افزايش بصيرت دين باوران و آشنائي آنان با اين نعمت بزرگ الهي،که آفرينش و ايجاد فرزندان پاک و سرشت پاکيزه خاندان رسالت باشد، نقل کردم و منظورم اداء امانت و رساندن حقيقتي که آشکار شده است بود، تا ازاين رهگذر خداوند متعال آئين هدايت گر و راه پسنديده را افزايش بخشد، نيتها را تاييد، بازوها را توان، عقائد را نگهداري فرمايد. و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم.
[ صفحه 109]