بازگشت

رشيق مارزاني


شيخ طوسي در کتاب الغيبه، از رشيق مارزاني نقل مي کند که: معتضد عباسي به دنبال ما که سه نفر بوديم فرستاد و دستور داد که هر يک از ما سوار بر اسبي جداي از ديگري و سبکبار، بدون اينکه چيزي باخود بردارد و حتي نمازش را بر روي زين بخواند به سامرا برود و آدرس دقيق محله و خانه اي را داده و گفت:هنگامي که به آن خانه رسيديد بر در خانه غلامي سياه خواهيد ديد، به خانه هجوم برده، هر کس را که ديديد سرش را از تن جدا کنيد و بياوريد. ما به سامرا رفتيم و خصوصيات آدرس راهمانگونه که گفته بود يافتيم. در جلو در منزل غلام سياهي ايستاده بود و در دستش پارچه اي بود که مي بافت.از خانه و کساني که در آن هستند از او سوال کرديم. گفت: به خدا سوگند که صاحب خانه توجهي به ما ندارد و کمتر به ما اعتنا مي کند. ما طبق ماموريت خود به خانه هجوم برديم. خانه اي مجلل و با شکوه ديديم و در مقابل خانه، پرده اي آويخته بود که هيچگاه زيباتر و شکوهمند تر از او نديده بودم و گويا در همان وقت از پرده ها دست برداشته بودند و هيچ کس در خانه نبود. پرده را بالا زديم خانه اي بزرگ ديديم که گويا دريائي در آن بود و در قسمت آخر خانه، حصيري ديديم که بر روي آب گسترده شده بود بر بالاي حصير، مردي با وقار و خوش چهره، در حال نماز خواندن بود واصلا توجهي به ما و وسائل ما نکرد. احمد بن عبد الله جلو رفت تا گامي به درون خانه بگذارد، فورا در آب غرق شد، به شدت مضطرب و ناراحت گرديد و من



[ صفحه 76]



دستم را به سوي او دراز کردم و نجاتش دادم و از آب بيرون آوردم و بيهوش شدو ساعتي باقي ماند. دوست ديگرم خواست وارد شود به همين گرفتاري دچارشد و من سر گردان و حيران ماندم. به صاحب خانه گفتم: از خداوند و از تو پوزش مي طلبم، به خدا سوگند که نمي دانستم قضيه از چه قرار است و به سوي چه کسي مي آيم و من به خدا توبه مي کنم. وي اصلا توجهي به گفتار من نکرده و سر گرم کار خود بود. ما از آن حالت ترسيده و برگشتيم. معتضد چشم به راه ما بود و به دربانان خود گفته بود که هر وقت رسيديم ما را نزداو ببرند. نيمه شب وارد شديم و نزد معتضد رفتيم و داستان را به او گفتيم. گفت: و اي به حال شما آيا پيش از من کسي شما را ديده و از شما سخني و چيزي شنيده است؟ گفتيم: نه. گفت:من فرزند عباس نباشم (و سوگندهاي غليظ و شديد خورد) که اگر اين خبر به گوش کسي برسد گردن شما را نزنم. و ما جرات نکرديم تا وقتي که او زنده بود به کسي بگوئيم.



[ صفحه 77]