غيبت پيغمبران
چنانکه بعقيده اکثر مسلمانان و طبق نوشته مورخين، خضر پيغمبر از زمان حضرت موسي عليه السلام تاکنون زنده است. نه کسي از محل او اطلاع دارد و نه کسي ميداند که او را ياراني است، و اينقدر ميدانيم که داستان وي با حضرت موسي در قرآن ذکر شده است. [1] بگمان بعضي از مردم او گاهي آشکار ميشود. کسي که او را مي بيند گمان ميکند يکي از زهاد است و چون از نظرش ناپديد گردد ميپندارد که او خضر بوده است. اما موقع ديدن او را نميشناسد و گمان آن را هم نداشته، بلکه او را يکي از مردم زمان
[ صفحه 460]
باور ميداشته است. همچنين غيبت موسي بن عمران از وطن، که از فرعون و قوم او فرار نمود و قرآن آن را نقل فرموده، طوري بود که هيچ کس در طول آنمدت از او اطلاع نداشت و موسي را نميشناخت، تا زماني که خداوند او را برانگيخت و او بدعوت خلق برخواست و دوست و دشمن او را شناختند. و نيز داستان يوسف پسر يعقوب پيغمبر معروف است. بطوريکه يک سوره قرآن متضمن پوشيده ماندن خبر غيبت او از پدرش ميباشد، با وجوديکه يعقوب پيغمبر بود و صبح و شام باو وحي ميشد. معهذا از غيبت پسرش يوسف خبر نداشت و بر ساير فرزندانش نيز پوشيده بود. تا جائيکه فرزندان يعقوب از فلسطين بمصر ميامدند و بر يوسف وارد ميشدند و با او معامله و داد و ستد مي کردند. ولي او را نميشناختند، تا آنکه سالها و زمانها گذشت و آنگاه خداوند واقع امر را بر آنها مکشوف داشت و خبر زنده بودن يوسف آشکار گشت، و خدا او را با پدر و برادرانش در يک جا گرد آورد، در صورتي که چنين داستاني امروز عادتا براي ما اتفاق نمي افتد و مانند آن را نميشنويم و ديگر داستان يونس پسر متي پيغمبر خدا با قوم خود و گريختن وي از ميان آنهاست، در وقتيکه قوم بر مخالفت خود افزودند و او را سرزنش کردند و او هم از ميان آنها فرار اختيار نمود، و از نظر همه قوم پنهان گرديد. بطوري که هيچکس نميدانست او در کجاست. خدا او را در شکم ماهي پنهان نمود و تا پايان مدت بعلت مصلحتي او را زنده نگاهداشت. سپس او را بيرون آورد و سالم بسوي قومش باز گردانيد. اين نيز خارج از عادت و عرف ماست. ولي مي بينيم که قرآن مجيد ناطق بانست و تمام مسلمانان آنرا باور دارند و از جمله داستان اصحاب کهف است که در قرآن ذکر شده. و کتاب آسماني ما متضمن شرح حال آنها است، که بخاطر حفظ دينشان از ترس قوم خود فرار کردند. اگر قرآن داستان آنها را نقل نميکرد، مخالفين بمنظور انکار غيبت امام
[ صفحه 461]
زمان (ع) آن را منکر ميشدند ولي خداوند در قرآن خبر داده که اصحاب کهف سيصد و نه سال از نظر قوم غائب و با حالت ترس در غار باقي ماندند تا آنکه خداوند آنها را زنده گردانيد و بسوي قومشان برگشتند، چنانکه داستان آنها مشهور بوده است [2] و نيز داستان مردي که اهل کتاب او را پيغمبر مي دانند و خداوند او و الاغش را صد سال ميرانيد و بعد او را زنده گردانيد در حاليکه آب و غذايش هنوز باقي و تغيير نکرده بود، در قرآن آمده است [3] بديهي است که آن نيز کار خارق العاده اي بوده است، پس با اينکه اين وقايع روي داده و معروف ميباشد چگونه ممکن است با اين وصف غيبت صاحب الزمان را منکر شد؟ نه کسي منکر نميشود، مگر اين که مخالفين ما مردمي دهري باشند و خدا را از ايجاد اينگونه وقايع عاجز بدانند و آنرا از محالات بشمار آوردند که البته ما هم در بحث غيبت امام زمان با آنها سخن نميگوئيم بلکه نخست از توحيد و اين که اين کارها مقدور خداوند است گفتگو ميکنيم. ما با کساني درباره غيبت سخن ميگوئيم که معتقدين بدين اسلام باشند و صدور اين کارها را از خداوند جايز بدانند. آنگاه در اثبات مدعاي خود، نظائر آن را که در عرف و عادت اتفاق افتاده براي او بيان ميداريم. امثال آنچه گفتيم بسيار است و در کتب سير و تواريخ نظير آن راجع بپادشاهان ايران و غيبت آنها از يارانشان در مدتي که خبري از آنها نميرسد و بازگشت آنها که خود نوعي از تدبير بوده است، زياد ديده ميشود. اين داستانها را هر چند قرآن نقل نکرده ولي در تواريخ مذکور است. همچنين گروهي از حکماي روم و هند غيبتها و حالاتي داشته اند که خارج از
[ صفحه 462]
عادت مي باشد و ما آن را نقل نمي کنيم. زيرا ممکن است مخالفين ما منکر آن شوند چنانکه آنها عادت دارند اخبار تاريخ را انکار نمايند.
پاورقي
[1] سوره کهف از آيه 59 تا 82.
[2] داستان اصحاب کهف به تفصيل در سوره کهف بيان شده، فارسي زبانان مي توانند آنرا در کتاب قصص قرآن سيد صدر الدين بلاغي بخوانند.
[3] مقصود داستان عزير پيغمبر است که خداوند بدون اين که نام او را ببرد در سوره ي بقره آيه 261 بيان فرموده است. نيز بکتاب قصص قرآن رجوع شود.