بازگشت

در غيبت امام چگونه ميتوان بحق رسيد


اگر گفته شود در حال غيبت امام چگونه ميتوان بحق رسيد؟ اگر بگوئيد: نميتوان بحق رسيد، مردم را در تمام کارهاشان در حيرت و گمراهي شک انداخته ايد، و اگر بگوئيد: با دليلهائي ميتوان بحق رسيد، اين خود اعتراف است باينکه بواسطه آن دليلها از وجود امام بي نياز ميباشيد. ميگوئيم: حق بر دو گونه است: يکي عقلي و ديگري سمعي شنيدني حق عقلي آنست که از راه دليل عقلي بان ميرسيم، و حق سمعي آنست که بوسيله فرمايش پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام بدست مياوريم، چنانکه اينگونه حقائق را پيغمبر و ائمه براي ما بيان کرده و روشن نموده اند و چيزيرا بدون دليل نگذاشته اند. بعلاوه ما احتياج نداريم که از اين راه نياز خود را بامام ثابت کنيم، بلکه چنانکه پيشتر گفتيم جهتي که در هر حال و زماني ما را محتاج بوجود امام ميگرداند، همان قاعده لطف است، و با در نظر گرفتن اين مطلب ديگر چيزي جاي آنرا نميگيرد. احتياج بحق سمعي نيز معلوم است. زيرا و لو آنچه مردم در امور دين نيازمند بان مي باشند، از پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده است، ولي ممکن است ناقلان اخبار عمدا يا اشتباها، حقي را تغيير داده و آنرا بما نرسانند، و بنابراين امکان دارد که آثار اهلبيت قطع شود و يا نزد کسي باشد که نقل از وي اعتبار ندارد. اين موضوع را ما در کتاب تلخيص الشافي مفصلا بيان نموده ايم و ديگر در اينجا تکرار نمي کنيم. اگر مخالف ما بگويد: فرض ميکنيم، برخي از ناقلان اخبار احکام و دستورات شريعت را کتمان نمودند و احتياج پيدا شود که امام خود آنرا بيان کند و جز بوسيله او حق شناخته نشود، و همواره هم ترس از دشمنانش باقي باشد، پس بنظر شما وضع چگونه خواهد بود؟



[ صفحه 446]



اگر بگوئيد: در اين وقت بايد امام ظاهر شود هر چند تامين جاني نداشته باشد. لازم مي آيد که ترس از کشته شدن، موجب غيبت امام نشود، و بايد حتما ظاهر گردد. و اگر بگوئيد: امام ظاهر نمي شود و تکليف آن مورد که بر امت پوشيده مانده، ساقط ميگردد، از اجماع بيرون رفته ايد. زيرا اين اجماعي امت است که آنچه پيغمبر صلي الله عليه و آله تشريع فرموده و بيان داشته، تا روز قيامت براي امت لازم است. و اگر بگوئيد: تکليف ساقط نمي گردد، اين خود تصريح به تکليف ما لا يطاق و وجوب عمل بچيزي که راه بان نداريد، ميباشد. ميگوئيم: ما در کتاب تلخيص الشافي به تفصيل در اين باره سخن گفته ايم و خلاصه آن بدين قرار است که: اگر خداوند متعال بداند در زماني که غيبت امام بطول ميانجامد و ترس وي از دشمنان باقي ميماند، قسمتي از احکام واجب دين قطع ميشود، قهرا تکليف را از کساني که دسترسي بان ندارند، ساقط مي گرداند. پس وقتي که بوسيله اجماع دانستيم که تکاليف ديني تا روز قيامت بر تمام افراد امت مستمر و ثابت است، خواهيم دانست که اگر چيزي از دستورات شرع قطع شود و بما نرسد، حتما در زماني است که مي تواند ظاهر شود و خود را نشان دهد و مردم را راهنمائي کند و از نافرماني خداوند بترساند. سخن سيد مرتضي: سيد مرتضي در کتاب شافي در اين مورد گفته است: دور نيست که بسياري از امور هنوز بما نرسيده و در نزد امام عليه السلام بوديعت نهاده شده باشد، يا ناقلان اخبار آن را کتمان نموده و روايت نکرده باشند، و با اين وصف لازم نمي آيد که تکليف از مردم برداشته شود. زيرا اگر علت غيبت امام عليه السلام، اينست که وي از دشمنان تامين جاني ندارد، کساني که او را ناگزير بغيبت نموده اند خود موجب از دشت دادن آن قسمت از



[ صفحه 447]



احکام و دستورات ديني شده اند. همچنانکه علت نبودن امام و عدم تصرف آن حضرت در امور مردم نيز خود آنها ميباشند، زيرا آنها بودند که او را ناچار به غيبت نمودند. و اگر ترس وي از مردم برطرف گردد، مسلما آشکار گشته و با تصرف در امور دين و دنياي مردم، لطف وجودش حاصل مي شود، و آنچه از مردم پنهان بوده براي آنها آشکار ميگردد و چيزي ناگفته نمي ماند. پس هر گاه امام ظاهر نگردد، بلکه همچنان در پرده غيبت باقي بماند، مکلفي که طوق تکليف را بگردن دارد، خود باعث از دست رفتن برخي از احکام دين و عدم ظهور امام و استفاده از وجود حضرتش گرديده است. اين بيان محکمي است که بر اساس صحيح استوار است. نظر يکي از دانشمندان: يکي از دانشمندان ما شيعه ها گفته است: علت اينکه امام زمان عليه السلام از نظر دوستانش غائب شده اينست که ميترسد اخبار وي شايع گردد و شيعيان در اجتماعات خود از روي خوشحالي درباره ملاقات وي گفتگو کنند و به همين موضوع باعث ترس او از دشمنان شود، ولي اين جواب ضعيف است. زيرا خطر افشاي اين معني، بر آنها پوشيده نيست و هنگاميکه زيان و مفسده آن را دانستند چگونه ممکن است آنرا نزد همه کس اظهار کنند و اگر يکي دو نفر بگويند، عموم شيعيان چنين نيستند. بعلاوه لازمه اين حرف اينست که شيعيان امام زمان نفعي را که از وجود آن حضرت ميبرند از دست بدهند، بطوريکه ملاقات با حضرت بهيچوجه بر ايشان ميسر نباشد. زيرا شخص اشکال کننده ميگفت: علت غيبت امام زمان اينست که آن حضرت ميدانست، اگر خود را بشيعيان نشان دهد، اخبار او را فاش ميسازند. بنابراين در آنموقع چيزي که مقتضي ظهور امام زمان عليه السلام باشد، مقدور آنها نبود. و اين معني هم اقتضا دارد تکليفي که وجود امام در آن تکليف لطف است، از آنها



[ صفحه 448]



پاسخ دانشمند ديگري: ديگري از دانشمندان ما در پاسخ اشکال مزبور گفته است: عليت غيبت امام از نظر دوستان، وجود دشمنان وي ميباشد. زيرا نفعي که عموم مردم دوست و دشمن از وجود امام ميبرند، در صورتي است که امام نافذ الامر و مبسوط اليد باشد و بدون موانع و منازعي ظاهر گشته دست به تصرف کارها بزند، و معلوم است که دشمنان ميان امام فاصله انداختند و از تصرفات وي در امور مردم جلوگيري کردند، و بودن در حال تقيه و ترس از دشمن و آشکار شدن براي بعضي از دوستانش هم سودي ندارد. زيرا نفعي که در تدبير امور امت انتظار ميرود، جز در حال ظهور حضرت براي همه مردم و نافذ بودن فرمانش، ميسر نيست. پس علت غيبت که عبارت از لطف و مصلحت براي عموم است در اين صورت يکسان خواهد بود. پاسخ شيخ طوسي: ممکن است مخالف ما بر اين جواب اعتراض کند و بگويد: هر چند دشمنان از ظهور و تدبير و تصرفات امام حائل و مانع شدند، ولي مانع از ملاقات دوستان آن حضرت که معتقد باطاعت و لزوم پيروي از اوامر او ميباشند، نيستند. پس اگر گوئي ملاقات دوستان امام که فظ معتقدين حضرت ميباشد، سودي نداشته باشد بدليل اينکه امام بايد براي همه نافذ الامر باشد. ميگوئيم: گفته شما تصريح باين معني است که شيعه اماميه از موقع وفات حضرت امير المومنين تا روزگار امام حسن عسکري عليهما السلام باين جهت که هيچيک از ائمه نسبت بهمه امت نافذ الامر نبودند، از وجود آنها نفعي نبردند و هم موجب اينست که بگوئيم شيعيان پيش از آنکه اميرمومنان بخلاف ظاهري برسد از ملاقات و ديدن وي سودي نبرده باشند.



[ صفحه 449]



ميگوئيم: اين سخن از کسي سر ميزند که در گفتار خود تامل نميکند. زيرا اگر قائل شويم که انتفاع بوجود امام فقط در موردي است که براي عموم مردم آشکار گردد و فرمانش در ميان همه آنها موثر باشد، گفته مخالف از راه ديگر باطل ميشود زيرا التزام باين گفته موجب آنست که تکليفي که وجود شخص امام در آن لطف است از گردن شيعه ساقط شود. زيرا هر گاه امام براي شيعيان آشکار نگردد و اين بواسطه مانعي باشد که برطرف ساختن آن مقدور شيعيان نباشد، ناچار ميبايد تکليف از آنها ساقط گردد. چه اگر جايز باشد گروهي از مکلفين مانند مخالف گروه ديگري را شيعه از لطفي که دارند منع کنند و با وجود اين تکليفي که لطف وجود امام در آنست براي آنها هميشه باشد، جايز خواهد بود که يکي از مکلفين پاي ديگري را به بندد و از راه رفتن منع کند، بطوريکه قادر نباشد آن قيد و بند را برطرف نمايد و با اين وصف راه رفتن براي وي استمراري باشد. مخالف، نميتواند در اينجا ميان قيد و بد و لطف فرق بگذارد و بگويد با قيد و بند راه رفتن محال است ولي فقدان لطف عمل بتکليف را ممتنع نميسازد. زيرا اکثر طايفه عدليه شيعه و معتزله اهل سنت معتقدند که فقدان لطف با فقدان قدرت و وسيله يکي است و تکليف نمودن با فقدان لطف، براي کسي که لطف معلومي دارد معتقد بوجود امام است مانند تکليف نمودن در صورت فقدان قدرت و وسيله وجود موانع است. و نيز بعقيده اهل عدل کسي که لطف برايش حاصل نگرديده، محذور تکليف از وي برداشته نشده است. چنانکه شخصي که از راه رفتن بعلت مقيد بودن ممنوع شده، بدان جهت است که مانع از پيش پايش برداشته نشده است.



[ صفحه 450]



پاسخ ديگر: جواب شايسته اي که ميتوان بسوالي که ما از جانب مخالفين نموديم داد، اينست که بگوئيم: اولا معلوم نيست که امام از نظر تمام دوستانش غائب باشد. بلکه ممکن است براي اکثر علاقمندان بوجود اقدسش آشکار گردد. هيچکس جز از خود خبر ندارد. پس اگر امام براي کسي ظاهر گردد و او امام را به بيند، موانع تکليف از وي برطرف ميشود، و اگر براي او آشکار نشود، آنگاه خواهيم دانست که وي علت عدم ظهور حضرت ميباشد، هر چند درست علت آنرا نداند، زيرا کوتاهي از طرف خود او است و بهمين جهت است که تکليف از وي ساقط نميشود. ولي هنگامي که معلوم شد با غيبت امام او همچنان مکلف ميباشد، خواهيم دانست که علت عدم ظهور امام اوست. چنانکه ما طايفه اماميه عقيده داريم کسيکه در راه خداشناسي تعقل ننموده و توحيدش بر اسسا فکر و مداقه قرار نگرفته و تحصيل علم نکرده، مسلما خود وي در اين خصوص کوتاهي نموده و اگر کوتاهي نميکرد، تکليف از وي ساقط مي گرديد، هر چند معلوم نباشد که در چه چيز تقصير و کوتاهي نموده است. بهتر بگوئيم: اگر امام ظاهر گردد و مردم او را امام ندانند لازم است امام با آشکار ساختن معجزات خود را معرفي کند تا او را بشناسند. از آن طرف دانستن اينکه اينکه فلان چيز معجزه است يا نه محتاج بدقتي و تاملي است که از رخنه شبهه ايمن نيست. پس امکان دارد که چون مردم در معجزه امام بنگرند دچار اشتباه شوند و آنرا معجزه ندانند و امام را نشناسند. عليهذا ممکن است کسانيکه امام براي آنها آشکار نمي گردد افرادي باشند که اگر امام و معجزه او را ببينند، درست دقت ننمايند و دچار اشتباه شده او را دروغگو بدانند و اين مطلب شيوع يابد و موجب شود که امام ملاحظه نموده ظاهر نگردد...



[ صفحه 451]



سوال: اگر گفته شود: چنانچه در مقام شناخته معجزه امکان اينکه انسان اشتباه کند هست و با اين فرض ممکن است کسيکه در معجزه درست مداقه ننمايد چيزي دستگيرش نشود و موجب آن گردد که نوبت پيغمبر اسلام و صدق دعوي او معلوم نشود و البته کسيکه چنين بود، نه تنها ايمان ندارد بلکه مسلمان هم نخواهد بود. جواب: ميگوئيم: چنين ملازمه اي پيش نمي آيد. زيرا ممکن است انسان در قسمتي از معجزات شک کند ولي قسمتي را بي چون و چرا بپذيرد، و چنين نيست که اگر در برخي از آنها شک نموديم در همه آنها شک داشته باشيم، چه ممکن است معجزه اي که دليل بر نبوت پيغمبر خاتم است هيچگونه ترديدي در آن راه نيابد و انسان يقين کند که معجزه است و از آن راه بداند که آن حضرت پيغمبر خداست. و هم امکان دارد معجزه اي بدست امام ظاهر گردد که انسان در معجزه بودن و نبودن آن دچار ترديد شود و در نتيجه در امامت وي شک نمايد، هر چند يقين بنبوت پيغمبر اسلام داشته باشد. اين درست مثل اينستکه بگوئيم: کسيکه يقين به نبوت حضرت موسي عليه السلام را از راه معجزاتي که دليل بر نبوت اوست نمود، هر گاه درست در معجزاتي که براي عيسي بن مريم و پيغمبر ما ظاهر گشت امعان نظر ننمود، واجب نيست بگويد از معجزات حضرت موسي هم چيزي نفهميده است چه امکان دارد که بواسطه روشني دلالت آنها بر مقصود، حقيقت را دريافته باشد، هر چند واقعيت معجزات عيسي و محمد (ص) را نداند و دلالت آنها را بر مقصود بر وي مشتبه شده باشد.