بازگشت

فرقه واقفيه


واقفه يا واقفيه فرقه اي هستند که بر امامت امام هفتم حضرت موسي کاظم عليه السلام باقي ماندند و ميگويند مهدي موعود اوست و ديگر امام هشتم را قبول ندارند عقيده اينان نيز باطل است. زيرا رحلت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام براي همه کس آشکار شد و ميان مردم مشهور و مسلم است. همانطور که رحلت آباء و اجداد طاهرينش معروف و مسلم ميباشد. اگر ما نيز درباره فوت آن حضرت شک کنيم. با ناووسيه و کيسانيه و غلات و مفوضه که مرگ پدران امام هفتم را منکر هستند، فرقي نخواهيم داشت. مضافا باينکه وفات امام موسي بن جعفر عليه السلام بقدري مشهور است که مرگ هيچيک از پدران عاليقدرش بدان شهرت نرسيده. زيرا هنگام وفات آن حضرت جنازه اش را بامر هارون الرشيد به مردم نشان دادند و قضاوت و شهود حاضر کردند تا گواهي دهند که حضرت بمرگ طبيعي مرده است آنگاه جنازه را بر سر جسر بغداد نهادند و اعلام کردند که اينست کسيکه



[ صفحه 424]



رافضيان شيعه معتقدند او زنده است و نميميرد بدانيد که وي بمرگ طبيعي مرده است وقتيکه ماجراي رحلت حضرت بدينگونه مشهور باشد نميتوان درباره آن ترديد کرد. مولف: در اينجا شيخ طوسي عليه الرحمه اخبار بسياري درباره وفات حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل ميفرمايد که ما در جلد يازدهم در باب وفات آن حضرت ذکر کرديم. بعد از آن نقل اخبار شيخ ميفرمايد: وفات آن حضرت مشهورتر از آنست که محتاج بذکر روايت باشد. و کسي که مخالف آنست در حقيقت منکر بديهيات شده است. شک درباره مرگ آن حضرت بازگشت بشک درباره وفات هر يک از پدران بزرگوار آن سرور و سايرين است، بلکه بنابراين ديگر نميتوان اطمينان بمرگ کسي پيدا کرد بعلاوه آنچه مشهور است، حضرت موسي کاظم عليه السلام در حال حيات وصيت بفرزندش علي امام رضا عليه السلام نمود و امر امامت را بعد از خود بوي واگذار کرد و روايات مربوط باين بيش از آنست که شماره بود. مولف: در اينجا نيز شيخ بعضي از رواياتي که من درباره امام زمان از آن حضرت روايت کردم نقل نموده سپس فرموده است: پرسش: اگر گفته شود: بعقيده شما همانطور که يقين بمرگ پدران و اجداد موسي بن جعفر عليه السلام داريد يقين بوفات آن حضرت نيز داريد ممکن است کسي از اين گفته اتخاذ سند کند و بگويد: ما نيز ميدانيم که امام حسن عسکري عليه السلام فرزندي نداشته همانطور که ميدانيم مثلا ده پسر نداشته و ميدانيم که پيغمبر صلي الله عليه و آله پسري نداشت که بعد از رحلت خودش زنده باشد. پس اگر بگوئيد: چنانچه يکي از اينها را دانستيم ديگري را هم خواهيم دانست و همانطور که در دومي اختلاف نيست در اولي هم اختلاف نخواهد بود مخالف



[ صفحه 425]



شما هم خواهد گفت: اگر ما دانستيم که وفات محمد حنفيه و امام جعفر صادق و موسي بن جعفر عليهما السلام مانند وفات امام محمد باقر عليه السلام مسلم است. ديگر نمي بايد در يکي اختلاف پديد آيد و در ديگري خلاف نباشد پاسخ آن: ميگوئيم: نفي اولاد، موضوعي است که صحيح نيست در موردي از کسي صادر شود. و امکان ندارد انسان درباره کسيکه معلوم نيست فرزندي دارد يا نه، ادعا کند که داراي فرزند نيست. بلکه در اينموارد غالبا از راه ظن و علائم حکم ميشوند، باين بيان که بگوئيم: اگر فلاني فرزندي ميداشت معلوم ميشد و مردم ميفهميدند. چه عقلاء گاهي مصلحت خويش را در آن ميبينند که بجهاتي وجود فرزند خود را از مردم مکتوم بدارند. چنانکه برخي از پادشاهان مانند سلاطين قديم ايران فرزندان خود را از بس دوست ميداشتند، از نظرها پنهان ميکردند، چنانکه داستان آن در کتب تاريخ معروف است. در ميان مردم عادي نيز گاهي افرادي پيدا ميشوند که از کنيزي يا از زني که پنهاني عقد کرده است، داراي فرزند ميشود و از ترس دشمني زن ديگر و اولادش او را از خود دور ميگرداند يا انتساب او را بخود منکر ميشود، و اين نيز در ميان عامه مردم نظائر بسيار دارد. برخي از مردم هم گاهي با زني از طبقه پائين وصلت ميکنند و بعد که صاحب فرزند شدند کسر شان خود مي بينند که فرزند آنزن را بخود نسبت دهند و لذا انتساب او را بخود، بکلي منکر ميشوند. برخي ديگر بعکس گاهي با زني از طبقه اشراف پنهاني ازدواج ميکنند و بعد که فرزندي متولد ميگردد هر چند مرد فرزند چنين زني را دوست ميدارد و افتخار ميکند ولي از ترس کسان زن که متنفذ هستند او را از خود نفي ميکند و هکذا ساير نظائر آن که ما از ذکر آن خودداري ميکنيم.



[ صفحه 426]



بنابراين نميتوان بمجرد اينکه کسي داراي اولاد نبود، مطلقا او را از داشتن فرزند نفي کرد. بلي گاهي وضع طور ديگر است و ما از نزديک آشنا هستيم و ميدانيم که طرف مانعي در کارش نيست و مع الوصف فرزندي ندارد، که در اينمورد بخصوص بتوان ادعاي نفي اولاد از او کرد. اما اينکه پيغمبر صلي الله عليه و آله بعد از رحلتش فرزندي نداشت که زنده مانده باشد اين را ما از راه مقام عصمت و پيغمبري حضرت ميدانيم، چه اگر چنين فرزندي ميداشت او را در زمان خود آشکار ميساخت و در آشکار ساختن او از کسي ترسي نداشت بعلاوه باجماع امت ميدانيم که رسول خدا فرزندي نداشت که بعد از حضرتش زنده مانده باشد. ولي فرزند امام حسن عسکري عليه السلام اينطور نبوده، زيرا امام حسن عسکري عليه السلام از طرف خليفه عصر تقريبا تحت نظر و محبوس بود و قهرا از وجود فرزندش در برابر دشمنان هراسناک بود. چه آن حضرت ميدانست و از مذهب شيعه مشهور بود و همه کس ميدانست که امام دوازدهم قائم آل محمد دولتهاي باطل را از ميان خواهد برد. بنا بر اين پنهان نمودن چنين فرزندي کار پسنديده است. بعلاوه حضرت از کسان خود مانند برادرش جعفر کذاب که چشم طمع بارث و اموال او دوخته بود هم ترس داشت. بهمين جهت ناگزير از آن شد که فرزندش را مخفي بدارد و بدينگونه ولادت آن حضرت براي مردم توليد شک نمود. چنين موردي را نمي توان مانند موردي دانست که مثلا کسي بميرد و ما يقين بمردن او داشته باشيم زيرا آن مرود وضع غير عادي داشته و حقيقت بر مردم پوشيده بوده است. ولي در مورد دوم مردن فلان شخص معلوم و در منظر عموم بوده و با نشانيهاي مخصوص همه ميتوانند مردن او را تشخيص دهند و تصديق کنند. فرق ميان اين دو مورد ولادت امام - و معلوم بودن مردن کسي باين ميماند که فقهاء ميگويند اقامه شهود در مقام اثبات حق است نه براي نفي حق زيرا نفي شي ء محتاج باقامه شهود نيست مگر اينکه متضمن اثبات باشد. و با اين بيان فرق ميان دو مورد معلوم گشت.



[ صفحه 427]



اشکال: اگر گفته شود: عادتا ميان اين دو مورد فرق نيست زيرا همانطور که انسان مردن کسي را مشاهده ميکند، قابله ها نيز ولادت بچه ها را مي بينند. و نيز همانطور که لازم نيست مردن هر کسي را مردم به بينند، همچنين لازم نيست که هر بچه اي متولد ميشود، کسي شاهد ميلاد او باشد. از جمله مواقعي که انسان يقين بمردن کسي پيدا ميکند، موقعي است که شخصي در همسايگي انسان باشد و بداند که مريض است و او بعيادتش برود، بعدا مرضش شدت کند. سپس از خانه او صداي گريه و زاري بلند شود و در آن خانه هم جز او مريضي نباشد و کسان آن مريض مجلس تحريم برپا کنند و آثار حزن و اندوه از چهره آنان آشکار شود، و بعد ارث او را تقسيم کنند. آنگاه مدت زماني بگذردت و او را نبيند و بعد بداند که بستگان مريض مزبور، اين عزاداري را براي درگذشت او منعقد ساختند، نه اينکه او زنده است و آنها بعللي دست باين تظاهرات زده اند از اين علائم يقين بمردن همسايه اش پيدا ميکند. همچنين ولات کودکان نيز بدين منوال است، که زنان اثر حمل را در زني مي بينند و براي يکديگر بازگو ميکنند، مخصوصا اگر آن زن آبستن همسر مرد بزرگي باشد مردم بيشتر درباره آبستني او صحبت ميکنند، بعد از آنکه بچه متولد شد آثار شادي و سرور در اهل خانه آشکار ميگردد، و اگر پدر طفل مرد بزرگي باشد، مردم بزرگي باشد، مردم بيشتر درباره آبستني او صحبت ميکنند، بعد از آنکه بچه متولد شد، آثار شادي و سرور در اهل خانه آشکار ميگردد، و اگر پدر طفل مرد بزرگي باشد، مردم ولادت فرزند او را بوي تبريک ميگويند سپس خبر ميلاد طفل منتشر ميشود و مردم بر حسب مقام و بزرگي پدر طفل درباره آن گفتگو ميکنند، و بالاخره ميفهمند که فلان کس صاحب فرزندي شده است. مخصوصا که بدانند آنمرد از اظهار ولادت فرزندش قصد دروغ و توريه نداشته است. پس اگر ما عادت را معتبر بدانيم اين دو مورد را يکي خواهيم دانست. و اگر خداوند عادت انساني را تغيير دهد هر چه در يکي امکان داشت، در ديگري نيز ممکن است.



[ صفحه 428]



چه ممکن است گاهي خداوند بجهاتي نگذارد کسي زن آبستن را هنگام وضع حمل ببيند، و در موقع ولادت طفل جز کساني که موضوع را پنهان ميدارند حضور نيابند. بعدا خداوند بچه را از محل ولادتش بفراز کوه يا بياباني نقل مکان دهد که کسي در آن بيابان نباشد و جز افراد مورد اطمينان هيچکس از محل او اطلاع پيدا نکند. وقتيکه اينمعني امکان داشت، ممکن است که شخص مريض شود و مردم بعيادتش بيايند سپس مرضش شدت کند و از زندگيش مايوس شوند آنگاه خداوند او را بفراز کوهي برده، مرده اي که از هر جهت شبيه باوست بجاي او بگذارد و بعد بجهاتي نگذارد کسي از زنده بودن آن مرد و محل او اطلاع پيدا کند مگر افرادي که مورد وثوق باشند بعد مردم آن مرده را بگمان اينکه همان مريض است تشييع کرده دفن نمايند و نيز ممکن است گاهي نبض دست و تنفس انسان را از حرکت بايستد، و خداوند حرکت آنرا بر خلاف عادت از محل خود بيرون ببرد و در عين حال او زنده باشد. زيرا حيات نيازمند باين دو: يعني حرکت نبض و تنفس است تا بخارهاي محترقه را از اطراف قلب خارج سازد و بجاي آن هواي صاف و خنک داخل کند، خداوند هم هواي اطراف قلب را خنک داخل کند، خداوند هم هواي اطراف قلب را خنک و صاف گرداند و با تنفس داخل قلب کند و بدينگونه هميشه اطراف قلب سرد باشد و محترق نشود. زيرا حرارتي که در قلب پديد ميايد با خنکي هواي قلب از ميان ميرود. پاسخ آن: در پاسخ اشکال مزبور ميگوئيم اولا: کسيکه در پيرامون غيبت امام زمان مناظره ميکند اگر از دليل و منطق و اشکال محکم عاجز نباشد، هيچگاه زبان بامثال اينگونه خرافات نميگشايد، ناچار ما هم بطرز اشکال مزبور بپاسخ آن پرداخته و ميگوئيم:



[ صفحه 429]



آنچه وي درباره مردن آدمي از راه يقين بيان داشته است بهيچوجه، درست نيست. زيرا گاهي اوقات تمام علائم ياد شده جمع ميشود ولي محتضر نمي ميرد. مثلا ممکن است علامات مزبور از کسي ظاهر شود که صلاح خود را در اين مي بيند که تمارض کند و نزد کسانش تمام آنچه گفته شد بعمل آورد تا ميزان دوستي و علاقه کسانش را نسبت بخود آزمايش کند. اين مطلبي است که بسياري از پادشاهان و حکما وقتي مصلحت خود را در اين کار ميدانسته اند، بعمل مياوردند. گاهي هم ممکن است همه علائم مزبور در شخصي جمع شود ولي او سکته کند و مردم دچار اشتباه شوند و او را مرده پندارند و بعد معلوم شود که نمرده است چنانکه بسيار اتفاق افتاده است. موقعي واقعا مردن آدميزاد مسلم ميشود که خود انسان مشاهده کند و تغيير رنگ او را بنگرد و نبض وي از کار بايستد و علائم مزبور مدت زيادي استمرار داشته باشد تا مرگ وي محقق شود گاهي علامات ديگري نيز علاوه بر اينها ذکر ميکنند که عادتا معلوم است. کسانيکه بيماران را تجربه کرده و ممارست نموده اند اطلاع دارند. اين علامات که گفتيم در موقع وفات امام موسي بن جعفر عليه السلام آشکار شد. زيرا بسياري از مردمي که حقيقت بر آنها پوشيده نبود و شکي بدل آنها راه نمي يافت مرگ حضرت را با علامات مزبور مشاهده نمودند. اينکه معترض ميگفت: ممکن است خداوند مرد محتضري را غايب گرداند و شخص ديگري شبيه او را بجاي او گذارد، نيز درست نيست. زيرا اگر بناي بحث بر اينگونه احتمالات واهي باشد، باب استدلال بسته ميشود و در محسوسات و مشاهدات شک راه مي يابد و بايد بگوئيم: آنچه امروز مي بينيم غير از چيزهائي است که ديروز ديده ايم و هم لازم است که درباره مرگ تمام مردگان شک کنيم، و با غلات و مفوضه که منکر شهادت حضرت اميرالمومنين و سيد الشهداء عليهما السلام شده اند، در عقيده يکي شويم. و بديهي است مطلبي که باينجا منجر شد باطل است.



[ صفحه 430]



و اينکه گفته: خداوند بجاي حرکت نبض و تنفس هواي داخل قلب را مانند هواي صاف و خنک اطراف قلب ميکند، نيز ناشي از هوس وي بدست اندازي در علم طب ميباشد از اين گذشته چنانکه گفتيم لازمه آن اينست که ما در مرگ همه بزرگان شک کنيم. علاوه بر اين مطابق قانون علم طب، حرکات نبض و شريانات از قلب است و بيرون رفتن حرارت غريزي از بدن موجب از کار افتادن آن ميباشد. پس وقتيکه نبض از کار افتاد، معلوم ميشود که حرارت مزبور از بدن خارج شده، و در اين وقت است که انسان ميميرد، و اين ديگر متوقف به تنفس نيست بهمين جهت است که هر گاه نفس قطع، يا تنفس ضعيف گردد نبض را بدست ميگيرند. بنابراين آنچه وي گفته و ولادت طفل را قياس بان نموده، با اين بيان ارزش خود را از دست ميدهد. و آنچه معترض راجع بميلاد طفل گفته است که چون مسرت اهل خانه مشهود شود، معلوم ميگردد که در آن خانه طفلي متولد شده، همانطور که خود وي گفته اين در وقتي است که بچه از مردي بزرگ و سرشناس باشد و مطلب معلوم شود و مانعي از پنهان داشتن آن نباشد. ولي وقتي بعللي که گفتيم فرضا ولادت او را پنهان نمائيم ديگر لازم نيست يقين بميلاد و بودن او و اشتهار موضوع پيدا کنيم. از اين گذشته هنگاميکه ولادت و فوت طفلي با اظهار قابله ثابت و پذيرفته ميشود، چگونه اقوال و اظهارات جماعتي که از ولادت حضرت صاحب الامر عليه السلام خبر داده اند، پذيرفته نگردد بخصوص که بسياري از موثقين خود حضرت را ديده اند و ما اخبار آنرا از کسانيکه حضرت را ديده و ماجراي ولادت آن روز را براي آنها نقل کرده اند، در جاي خود ذکر ميکنيم. معترض مزبور خود جايز دانسته که اگر مصلحت ايجاب کند، پروردگار عالم طفلي را که تازه متولد گرديده بفراز کوهي نقل مکان دهد يا در محلي حفظ کند تا از نظرها پنهان گردد و کسي بر آن اطلاع نيابد، اين گفته او صحيح است ولي معترض همين فرض را درباره مرگ هم بيان داشته که ما گفتيم ميان موضوع ولادت



[ صفحه 431]



طفل و مرگ شخصي فرق است.