بازگشت

سخني چند با منکرين وجود امام زمان


در اينجا روي سخن را بطرف کسانيکه در باب وجود امام غائب با ما اختلاف نظر دارند و ميخواهند ما را ملزم کنند که معتقد بعدم وجود وي شويم، نموده و از آنها ميپرسيم: آيا جايز است که خداوند ما را مکلف يمعرفت خود نمايد و با اين که ميداند ما درصدد کسب معرفت او نيستم، راه يافتن معرفه الله را بما نشان ندهد مگر هنگامي که بداند ما ميخواهيم خدا را بشناسيم و در صدد پيدا کردن راه آن هستيم آنگاه دليل و راه را بما نشان دهد؟. و نيز از آنها سوال ميکنيم: چه فرق است ميان وجود دليلي که خدا براي راهنمائي مردم قرار داده و عدم وجود آن، بطوريکه اگر قصد کنيم و بان ادله نظر افکنيم خداوند معرفت خود را براي ما پديد آورد؟. هر گاه در پاسخ بگويند: نصب ادله از جمله تمکين است که بدون آن تکليف حسني ندارد و نيکو نيست، مانند قدرت و وسيله. ميگوئيم: بهمين دليل وجود امام هم مانند قدرت بر وجوب پيروي از او، از جمله تمکين است، که هر وقت امام نباشد قدرت بر پيروي از او نداريم: چنانکه اگر ادله خداشناسي و معرفه الله، ما قادر بنظر کردن و تامل در آن نيستيم. پس نصب دليل براي خداشناسي و نصب امام براي طاعت با هم برابر هستند: با اين تحقيق تمام ايردهائيکه در اين باب نموده اند، از درجه اعتبار ساقط



[ صفحه 415]



ميگردد اين معني را من به تفصيل در کتابهم بخصوص در کتاب تلخيص الشافي مورد بحث قرار داده ام و ديگر در اينجا تکرار نميکنيم. مخالف ما مثالي آورده که: اگر خداوند بر ما واجب کند از چاه معيني با نداشتن ريسمان، آب برداريم، و وضو بگيريم، و بفرمايد هر وقت نزديک چاه رسيديد ريسماني براي شما خلق ميکنم که بوسيله آن آب بکشيد. بديهي است که اين وعده مانع تکليف را از ما برطرف ميکند، پس اگر ما بچاه نزديک نشديم، خود ما باعث بر عدم انجام تکليف وضو شده ايم نه اينه از ناحيه خداوند باشد. همچنين اگر آقا بنوکرش که از او دور است بگويد. برو بازار و براي من گوشت خريداري کن، و نوکر بگويد: من نميتوانم گوشت بخرم زيرا پول آن را بمن نداده اي و آقا بگويد: اگر نزديک آمدي پول آنرا بتو ميدهم، اين نيز مانع تکليف را از مکلف برطرف ميسازد، و چنانچه نوکر براي گرفتن پول نزد آقا نرود تقصير متوجه خود اوست نه آقايش، حالت ظهور امام و تمکين از وي نيز همينطور است باين معني که عدم تمکين ما موجب شده امام در اين مدت ظهور نکند، نه عدم وجود او زيرا اگر از وي تمکين ميکرديم، ظاهر ميگشت. ميگوئيم اين سخن کسي است که گمان کرده که فقط در وقت ظهور تمکين امام بر ما واجب است و در ساير اوقات و زمانها واجب نيست، ما مثالي را که شخص مخالف آورده ميپسنديم، و بوسيله آن پاسخ او را ميدهيم. زيرا اگر خداوند ما را مکلف کند که آب از چاه بکشيم، واجب است در همانحال ريسمان وجود داشته باشد چه آن که ريسمان است که مانع را برطرف ميکند. هنگاميکه ميگويد: هر وقت نزديک چاه رفتيد ريسمان براي شما خلق مي کنم اين تکليف نزديک شدن بچاه است نه آب کشيدن از چاه پس در آنحال فقط بايد قدرت رفتن بطرف چاه را داشته باشد. زيرا در اينحال مکلف بکشيدن آب نيست. ولي موقعي که نزديک چاه رسيد، مکلف است آب بکشد و در آن هنگام واجب است خداوند ريسمان خلق کند.



[ صفحه 416]



اين سخن مثل اين ميماند که بگوئيم: پيروي و تمکين از امام همه وقت بر ما واجب نيست، و در اين صورت، وجود او، واجب نميباشد. اگر در زماني پيروي از او واجب شد و شرط وجوب و موقع ظهور او را ندانيم واجب است که خود امام موجود شود تا مانع تکليف برطرف گردد و تکليف نيکو باشد. جوابي که در مثال نوکر و آقا داديم مانند جواب اين مثال است. زيرا در آن مثال آقا نوکر را تکليف نمود که بوي نزديک شود، نه خريدن گوشت از بازار. اما وقتي نزد او رفت و او را تکليف بخريدن گوشت کرد واجب است که پول آنرا باو بدهد. بهمين جهت است که ميگوئيم: خداوند تمام مردم را تا روز قيامت مکلف کرده و واجب نيست که آنها را فعلا مکلف نفرموده ولي اگر آنها را بيافريند و به آنها قدرت و وسيله کار بدهد و ادله براي نيل بمقصود نصب کند. مکلف خواهند شد. و بدينگونه مغالطه مزبور ارزش خود را از دست ميدهد. علاوه بر اين اگر امام براي قيام بامر امامت مکلف گردد، چگونه ممکن است چگونه نداشته باشد؟ آيا مکلف داشتن شخص معدوم در نزد عقلاء صحيح است؟ و نيز مکلف شدن امام براي قيام بامر امامت، اصلا ارتباط بتمکين از وي ندارد بلکه موقعي تمکين از وي بر ما واجب است که خداوند او را موجود کند و او هم بمنصب امامت منصوب گردد. چنانکه تفصيل آن گذشت و مطلب روشن است. و نيز از آنها سوال ميکنيم: آيا پيغمبر سه سال در شعب ابوطالب [1] پنهان نگشت بطوري که هيچکس دسترسي باو نداشت؟ و سه روز در غار ثور موقع مهاجرت بمدينه مخفي نشد؟ مع الوصف نميتوان اين پنهاني و غيبت را دليل گرفت و گفت: با اين که آن حضرت وجودش براي مردمي که ميان آنها مبعوث شده و مکلف



[ صفحه 417]



به راهنمائي آنها واجب بود، خداوند او را معدوم گردانيد. اگر بگوئيم: پيغمبر صلي الله عليه و آله نخست مردم را دعوت بدين خود کرد و پيغمبري خود را آشکار ساخت و چون حضرتش را در معرض خطر انداختند، پنهان گشت. ميگوئيم: امام زمان نيز نخست پدران بزرگوارش محل و اوصاف او را بيان کردند و او را بمردم معرفي نمودند، ولي چون پدرش امام حسن عسکري عليه السلام از جان وي ايمن نبود او را پنهان کرد و بنابراين هر دو مورد از اين لحاظ برابرند. و هم از آنها ميپرسيم: بما بگوئيد: اگر خداوند مصلحت شخصي را در اين بداند که پيغمبر معيني را براي راهنمائي او برانگيزد تا او را رهبري کند، و بداند که اگر اين پيغمبر را مبعوث گردانيد، آن شخص او را بقتل ميرساند و چنانچه خداوند آن شخص را از کشتن آن پيغمبر منع کند، براي او يا ديگري فسادي پديد ميايد، آيا خداوند اين مرد را براي بعقيده شما بايد بدون اينکه پيغمبر بسوي او بفرستد مکلف بدارد يا اصلا تکليف را از او ساقط گرداند؟ اگر بگويند خدا لازم نيست خدا او را مکلف بداند ميگوئيم کسيکه بوسيله پيروي از پيغمبري راه براي شناختن مصالح خود دارد براي چه خدا او را مکلف ندارد و اگر بگويند خدا او را تکليف کند، ولي پيغمبر بسوي او نفرستد، ميگوئيم چگونه جايز است خدا او را مکلف کند ولي از بعثت پيغمبر که براي او لطف و در حد توانائي اوست، محروم سازد؟ و اگر بگويند: اين محروميت را آن شخص براي خود پديد آورده است. ميگوئيم: او کاري نکرده است فقط خداوند ميداند که او از پيغمبر تمکين نخواهد کرد، بنابراين با دانستن خدا، و نفرستادن پيغمبر تکليف چنين شخصي نيکو نخواهد بود چنانچه با وجود اين، تکليف جايز باشد، بايد در موردي که خداوند دليل نصب نکرده و ميداند که شخص در دليل تامل نميکند، او را مکلف بدارد در صورتي که اين باطل است و خداوند بدون نصب دليل کسي را مکلف نميکند بنابراين ناچار از آن هستيد که بگوئيد خداوند براي اين شخص پيغمبر ميفرستد



[ صفحه 418]



و فرمانبرداري از او را بر وي واجب ميگرداند، تا مانع تکليفش برطرف شود، ولي خداوند پيغمبرش را از آن شخص حفظ ميکند، بطوريکه با تکليف او منافات نداشته باشد، يا او را بنحوي نگاه ميدارد که آن شخص نتواند او را بقتل رساند و در اين حالت اين شخص خود موجب دست نيافتن بپيغمبرش شده است. ما نيز در زمان غيبت امام زمان خود چنين وضعي داريم. اگر بگويند: لازم است خداوند بوسيله ديگري بان شخص اعلام کند که صلاح او در فرستادن آن پيغمبر است تا آن شخص بداند که اگر بپيغمبر دست نيافت خودش مقصر است. مي گوئيم: خداوند بوسيله پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين پدران بزرگوار امام زمان آن حضرت را بما معرفي کرده و پيروي او را بر ما واجب نموده، پس اگر آن حضرت آشکار نيست و ما دسترسي باو نداريم و او را نمي بينيم، مي دانيم که ما مقصر هستيم وگرنه او مانند پدرانش در ميان مردم ظاهر ميبود. آنچه تاکنون گفته شد در اطراف اصل اول بود. يعني لزوم وجود رياست ديني که براي بندگان خدا لطف است و گفتيم اين رئيس دين که وجود لطف است فعلا امام زمان است.


پاورقي

[1] شعب ابو طالب دره اي واقع در بيرون مکه بوده که پيغمبر و مسلمانان به سرپرستي عمويش ابو طالب براي حفظ از شر دشمنان بآن پناه بردند. کفار قريش معاهده بستند که آن حضرت و مسلمانان را در محاصره اقتصادي قرار دهند. مدت تحصن در شعب سه سال بوده و سرانجام کفار بر اثر يک خبر غيبي که پيغمبر داد محاصره را شکستند و متحصنين بشهر باز گشتند.