بازگشت

گفتار يکي از علماي اهل تسنن


يکي از دانشمندان متاخر اهل سنت در اين باره سخني دارد که بر گفتار سيد مرتضي در باب غيبت، اعتراض نموده و نزد مردم بي اطلاع چنين وانمود کرده که گفتار سيد مرتضي [1] را رد کرده و بر وي غلبه يافته است اين مرد ميگويد: ما با سه دليل اعتقاد به غيبت را رد ميکنيم: اول آنکه فرقه اماميه درباره غيبت يا اعتقاد بغيبت، بايد جهت قبحي را ملتزم شوند، و بر آنها است که ثابت کنند در غيبت و اعتقاد بان قبحي متصور نيست. چه اگر قبحي در آن به ثبوت رسد، غيبت امام آنها قبيح خواهد بود، هر چند ثابت شود که از جهتي حسن هم دارد. چنانکه ما اهلسنت عقيده داريم که تکليف ما لا يطاق تکليفي که از عهده انسان خارج است قبيح است ولي ممکن است از لحاظي داراي جهت حسن بوده و براي ديگري لطف باشد. دوم اينکه اعتقاد بغيبت، با اعتقاد بلزوم وجود امام در هر زمان مناقض است. زيرا اجتناب مردم از ارتکاب افعال قبيح، بواسطه رئيس با هيبت و اختيار داري که بعقيده شيعه وجودش لطفي واجب است، و قبيح بودن تکليف در صورت نبودن او، اعتقاد به غيبت را نقض ميکند. چه بعقيده ما اهل تسنن در زمان غيبت، چنين رئيسي را داريم که از ارتکاب قبايح دور و بر کنار باشيم و لازم هم نيست که اين رئيس غائب و با فقدان وي تکليف قبيح باشد پس قاعده لطف که دليل وجوب وجود امام است، هست ولي مدلول آن که وجود امام در زمان غيبت باشد، نيست و اين خود موجب نقض دليل است.



[ صفحه 406]



سوم اينکه باعتقاد شما شيعه فائده وجود امام اينست که مردم را از ارتکاب قبائح بر حذر ميدارد، در صورتيکه اين معني با فرض غائب بودن وي حاصل نميشود، و با اين فرض وجود او بي اثر خواهد بود. عليهذا چون لازم ميايد که وجودش در زمان غيبت موجب دوري مردم از قبايح نباشد، دليل شما که قاعده لطف است، اقتضا ندارد که در زمان غيبت هم واجب است چنين امامي وجود داشته باشد. پس دليل شما شيعه منتقض ميگردد. زيرا بدليل مذکور بايد امام حاضر و مبسوط اليد باشد، و با انبساط يد واجب نيست که غائب شود، پس دليل شما قاعده لطف شامل وجود امام غائب غير مبسوط اليد نميشود و امام در خال غيبت مبسوط اليد نميباشد. پاسخ او: جواب اعتراض اول او اينست: آنچه وي ميگويد که: لازم ميايد ما شيعيان در زمان غيبت ملتزم کار قبيحي شويم، فقط بمنظور ترساندن ماست، و دليل بر اين مطلب ندارد. چه اگر دليل ميداشت لازم بود علت قبح آنرا بيان ميکردم تا ما هم بدانيم. بنابراين چون علت را ذکر نکرده، ايراد وي متوجه ما نيست. اگر اين ايراد را بطور پرسش بر ما وارد کند، ميگوئيم: کار قبيح وقتي متعقل است، که عملي از روي ظلم و بيهودگي و دروغ و فساد و جهل انجام پذيرد، و با فرض غيبت امام زمان هيچيک از اينها پديد نميايد و از همين جا خواهم دانست که غيبت امام موجب ارتکاب کار قبيح نيست. اگر گفته شود: قبحي که در غيبت متصور است، برطرف نکردن مانع از مکلف ميباشد، زيرا بسط يد امام که در حقيقت لطف است و ترس مردم از تاديب بوسيله او حاصل نيست، اين معني موجب اخلال در لطف مکلف است و بهمين جهت قبيح ميباشد. ميگوئيم: در باب لزوم وجود امام توضيح داديم [2] که بسط يد امام و ترس



[ صفحه 407]



مردم از تاديب بوسيله او که مکلفين در حال غيبت از دست داده اند، باعث آن خود مردم ميباشند. زيرا آنها بودند که امام را ترسانيدند و ناگزير مسئله غيبت پيش آمد و امام تمکن بسط يد و تصرف در امور و شئون مردم را پيدا نکرد. پس باعث اين موضوع خود مردم هستند. اين اعتراض مانند اينست که بگويند، کافري که معرفت به خدا ندارد تکليفش قبيح است. زيرا معرفت که لطف است براي وي تحقق نيافته پس بايد تکليف او نيز قبيح باشد. جوابيکه اهل تسنن باين اشکال داده اند اينستکه دوري کافر از معرفت خدا از جانب خود اوست. زيرا خداوند او رابسوي معرفت خود راهنمائي نموده و از رسيدن بان متمکن فرموده و اگر دنبال نکند و خداشناس نشود، مقصر خود اوست بنابراين تکليف وي قبيح نيست، ما نيز همين جواب را باعتراض خودشان درباره غيبت امام زمان داده و ميگوئيم: اگرچه مکليف از بسط يد و تصرف امام در امور بندگان محروم مانده ولي خود وي مرتکب اين جريان گرديده است. چه اگر امام تمکن ميداشت آشکار ميشد و در تمام کارها تصرف مينمود بنابراين در حال غيبت نيز لطف وجود امام براي مکلفين هست و تکليف آنها که خود باعث از دست دادن و غيبت امام شده اند قبيح نيست. ما نظير اين بحث را مفصلا در مبحث امامت نموده ايم و اگر در اينجا هم حاجت به بيان پيدا کرد، ذکر ميکنيم. جواب اعتراض دوم: اعتراض دوم معترض مغالطه است. نميگوئيم وي نفهميده چه ميخواهد بگويد. زيرا شان او بالاتر از اينست. ولي اينقدر هست که وي خواسته عمدا حقيقت را پوشيده دارد و آنرا طور ديگر جلوه دهد زيرا وي گمان کرده ما ميگوئيم در زمان غيبت دليل وجود امام قاعده لطف هست، ولي خود امام نيست، و لذا گفته است اين دو مطلب با هم مناقض است، در صورتي که ما اين را نميگوئيم. بلکه دليل ما در زمان حضور امام و غيبت او يکي است و وجود امام در هر دو حالت لطف است. ما نميگوئيم زمان غيبت از وجود امام خالي است، بلکه بعقيده ما در همان



[ صفحه 408]



زمان هم چنين رئيسي امام موجود است، ولي بسط يدي که مفيد بحال مکلفين باشد ندارد. نه اينکه باز نبودن دست امام در کارهاي مردم او را از عنوان لطف بودن خارج ميکند. بلکه او همچنان لطفي است الهي، و علت عدم حصول اين لطف از جانب خدا نيست، بلکه چنانکه گفتيم مردم باعث آن گشته اند. [3] اين درست مثل اين ميماند که کسي بگويد: چگونه ممکن است معرفه الله لطف باشد با اينکه کافر خدا را نميشناسد؟. پس مکلف بودن کافر از طرفي و نداشتن معرفت بخدا از طرف ديگر دليل است که معرفه الله لطف نيست. چه اگر لطف باشد متناقض خواهد بود. جوابي که ما در اشکال به لطف بودن امام در حال غيبت بانها ميدهيم درست مانند جوابي است که آنها باين اشکال در اين مورد ميدهند، چه آنها در پاسخ اين اشکال ميگويند: لطف کافر بسته بخداشناسي اوست. اگر او معرفت بخدا ندارد، کوتاهي از جانب خود است که دنبال آن نرفته، عليهذا تکليف وي قبيح نيست. ما نيز ميگوئيم وجود امام در زمان غيبت براي مکلف لطف است، و اگر مي بينيم بسط يد ندارد و نميتواند در امور مردم تصرف کند، تقصير از ناحيه مردم است. اين موضوع را نيز در جاي خود به تفصيل بحث کرده ايم. جواب اعتراض سوم: در پاسخ اشکار سوم ميگوئيم: اين نيز مغالطه است و مقصود بيان حقايق نبوده. وگرنه مطلب روشنتر از اينست که بر کسي پوشيده بماند شيعه نميگويد: واجب نيست امام در زمان غيبت بسط يد نداشته باشد، تا شما بگوئيد: دليل شيعه دلالت بر وجوب امام غير مبسوط اليد ندارد، چه وي در زمان غيبت چنين است.



[ صفحه 409]



آنچه ما مکرر گرفته ايم اينست که: امام چه در زمان حضور و چه در حال غيبت واجب است متصرف در امور و داراي بسط يد باشد، با اين فرق که در زمان حضور چون مردم از وي تمکين نمودند دستش باز بود ولي در حال غيبت که تمکين نيست دست او نيز بسته است و گفتيم که اين تقصير مکلفين است که او را از رسيدگي بامور و باز شدن دستش در کارها مانع شدند و از وي تمکين نکردند. پس اين ضرري است که مردم بخود زده اند. چنانکه مکرر آنرا بمعرفه الله که کافر از دست داده است، تشبيه نموديم.


پاورقي

[1] شرح حال اين دانشمند بزرگ شيعه خواهد آمد.

[2] يعني در کتاب غيبت.

[3] خواجه نصير الدين طوسي فيلسوف معروف در کتاب تجريد الاعتقاد در مبحث امامت مي گويد: وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه منا يعني: وجود امام زمان از جانب خداوند براي بشريت لطف است، تصرف وي در امور بندگان نيز لطف ديگري و عدم دسترسي ما بوي مربوط بخود ماست.