بازگشت

اخبار کاهنان بظهور امام زمان


اين باب مشتمل است بر خبر دادن کاهنان و امثال آن بظهور امام زمان، و آنچه در الواح و صخرها درباره آن حضرت عجل الله فرجه نوشته شده است. در کتاب مشارق الانوار [1] از کعب بن حرث نقل ميکند که ذا جدان شاه براي استفسار از موضوعي که در آن شک داشت بطلب سطيح کاهن [2] فرستاد



[ صفحه 396]



چون سطيح آمد، خواست او را امتحان کند. پس يکدينار در کفش خود پنهان کرد آنگاه بوي اجازه داد که داخل شود، و چون وارد شد شاه گفت: اي سطيح براي تو چه پنهان کرده ام؟ سطيح گفت بخانه خدا و صخره صماء و شب ظلماني و صبح نوراني و هر گويا و گنگي سوگند ياد ميکنم که ميان کفش پاي خود يک دينار پنهان کرده اي شاه پرسيد: اين راز از کجا دانستي؟ گفت: از يک نفر جن که مانند برادر همه جا با من است. شاه گفت: اي سطيح از آنچه در روزگاران پديد ميايد، مرا مطلع گردان. گفت: اي شاه هنگاميکه نيکان از ميان بروند و اشرار بجاه و مقام برسند، و مقدرات الهي را تکذيب نمايند، و اموال را به سختي حمل کنند، و ديدگان از گناه کاران بترسد، و قطع رحم نمايند، و غذاهائي که در عالم اسلام حرام ولي نزد خورندگان شيرين و لذيذ است پيدا شود، و اختلاف نظرها پديد آيد، و عهد و پيمانها نقض گردد، و احترام بيکديگر کم شود، آنوقت ستاره دنباله داريکه عرب را پريشان کند، طلوع نمايد. در آن هنگام باران نبارد و رودها خشک شود، و اوضاع روزگار دگرگون گردد و نرخها در همه جاي جهان بالا رود. در آنموقع طايفه بربر با پرچمهاي زرد سوار اسبان ترکي در مصر فرود آيند. آنگاه مردي از اولاد صخر [3] خروج کند. و پرچمهاي سياه را تبديل بسرخ نمايد و محرمات را مباح گرداند و زنان را در مقام شکنجه با پستانها آويزان نمايد و کوفه را غارت کند. راه ها از زنان مکشفه سفيد ساق که آنها را همچون چهارپايان عبور ميدهند پر شود. شوهران آنها مقتول و عجز و لابه آنان بسيار و دست تعرض مردم بناموسشان دراز است. در آنموقع مهدي فرزند پيغمبر ظاهر گردد، و اين هنگامي است که مظلومي در مدينه و پسر عموي وي در خانه خدا کشته شود، و امر پوشيده آشکار گردد، و با علائم خود موافق باشد.



[ صفحه 397]



در اين وقت مرد وحشتناکي با ياوران ستمگرش ميايد و روميان اقدام بقتل بزرگان کنند. آفتاب گرفته شود. و لشکرها بيايد و صفها بسته شود. آنگاه پادشاه صنعاي يمن که چون پنبه سفيد و نامش حسين يا حسن است خروج کند و با خروج وي فتنه ها از ميان برود. در آن وقت مردي مبارک و پاکيزه سرشت و راهنمائي راه يافته و سيدي علوي نسبت ظهور نمايد، و مردم را از پريشاني نجات دهد. تيرگيها با نور روي او برطرف شود و بوسيله او حق آشکار شوند، و اموال را ميان مردم علي السويه تقسيم نمايد، آنگاه شمشير در غلاف کند و ديگر خون کسي را نريزد. مردم با کمال نشاط و سرور زندگي کنند. و با آبي که چشمه روزگار آنرا از خس و خاشاک پاک نگاه داشته، غسل کند، و حق را بروستائيان برگرداند، و ميهماني را در ميان مردم و دهات افزون گرداند. و با عدل خود گمراهيها را از ميان ببرد، گوئي غباري بود که از بيت رفت. پس زمين را پر از عدل و داد کند و عالم را پر از برکت نمايد. و اين بدون شک علائم قيامت است. ابن عياش در کتاب مقتضب الاثر از حسين بن علي بن سفيان بز و فري از محمد بن علي بن حسن نوشجاني و او از پدرش و او از محمد بن سليمان و او از پدرش و او از نوشجان بن بود مروان نقل کرده که چون ايرانيان در جنگ قادسيه شکست خوردند، و يزدگرد از کشته شدن رستم فرخ زاد سردار لشکرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست که پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمين کشته شده اند. در حاليکه با کسانش عزم فرار داشت در ايوان کاخ خود ايستاد و گفت: هاي اي ديوان درود من بر تو باد آگاه باش هم اکنون از تو روي بر ميتابم تا وقتيکه من يا مردي از فرزندان من که هنوز زمان وي نزديک نشده و موقع آمدن او فرا نرسيده است، برگرديم. سليمان ديلمي ميگويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم و عرضکردم: قربانت گردم مقصود يزدگرد از يا مردي از فرزندان من چيست؟ حضرت



[ صفحه 398]



فرمود: او مهدي صاحب الزمان است که بفرمان خدا قيام خواهد کرد. و او ششمين فرزند من و اولاد دختري يزگرد است. او از فرزندان يزدگرد است و يزدگر نيز پدر وي ميباشد. [4] و نيز در کتاب مزبور بسند خود از هرمز بن حوران از فراس نقل ميکند که گفت: عبد الملک مروان مرا خواست و گفت: موسي بن نصر [5] بمن نوشته است خبر رسيده که شهري از صفر کان را حضرت سليمان بنا کرده و گويند سليمان به جني ها دستور داد که آنرا بنا کنند، پس جماعتي از جن اجتماع نموده آنرا بنا کردند. و نوشته اند که: آن شهر از چشمه مس گداخته است که خداوند براي حضرت سليمان پديد آورد و آن قصر در بيابان اندلس اسپانيا است و گويند: گنجهائي که خداوند براي حضرت سليمان بوديعت گذارده در آنست. اکنون اجازه ميخواهم که بسوي آن قصر بروم. ميگويند راه آن بسي دشوار است و جز با ساز و برگ و غذاي کافي اين مسافرت طولاني را نميتوان طي کرد و هر کس تاکنون بقصد آن شتافته دست بان نيافته است، مگر دارا پسر دارا چون اسکندر مقدوني دارا را بقتل رسانيد، گفت: بخدا قسم همه اقاليم و نقاط زمين را زير پا گذاردم و اهل هر سرزمين در پيش من سر تسليم فرود آوردند و هر محلي را گشودم، مگر اين قسمت از سرزمين اندلس که پيش از من دارا بان رسيده بود و بر من نيز لازم است که آهنگ آنجا کنم، تا از دست يافتن بجائي که دارا اقدام نهاده باز نمانم پس خود را براي رفتن بانجا مهيا کرد و يکسال تمام تهيه کار ديد. چون آماده حرکت شد، بوي اطلاع داند که بعلت موانعي رسيدن بانجا مشکل است



[ صفحه 399]



عبد الملک به موسي بن نصير نوشت که براي رفتن بانجا خود را مهيا سازد. او نيز بدانجا شتافت و بعد از مراجعت ماجراي آنرا براي عبد الملک نگاشت. موسي بن نصير در پايان نامه نوشته بود: چون روزها سپري شد و آذوقه ما باتمام رسيد، بجانب درياچه پر درختي رهسپار گشتيم و من بطرف ديوار شهر رفتم. ديدم بر ديوار شهر مطالبي بعربي نوشته اند. ايستادم و مشغول خواندن آن شدم و دستور دادم که آنرا يادداشت کنند، آن نوشته اشعار زير بود:



ليعلم المرء ذو العز المنيع و من

يرجو الخلود و ماهي بمخلود



لو ان خلقا ينال الخلد في مهل

لنال ذاک سليمان بن داود



سالت له قطر عين القطر فائضه

بالقطر منه عطاء غير مصدود



فقال للجن ابنوا لي به اثرا

يبقي الي الحشر لا يبلي و لا يودي



فصيروه صفاحا ثم هيل له

الي السماء باحکام و تجويد



و افرغ القطر فوق السور منصلتا

فصار اصلب من صماء صيخود



و بث فيه کنوز الارض قاطبه

و سوف يظهر يوما غير محدود



و صار في قعر بطن الارض مضطجعا

مصمدا بطوابيق الجلاميد



لم يبق من بعده للملک سابقه

حتي يضمن رمسا غير اخدود



هذا ليعلم ان الملک منقطع

الا من الله ذي النعماء و الجود



حتي اذا ولدت عدنان صاحبها

من هاشم کان منها خير مولود



و خصه الله بالايات منبعثا

الي الخليقه منها البيض و السود



له مقاليد اهل الارض قاطبه

و الاوصياء له اهل المقاليد



هم الخلائف اثنا عشره حججا

من بعدها الاوصياء الساده الصيد



حتي يقوم بامر الله قائمهم

من السماء اذا ما باسمه نودي



حاصل معني اينکه: مردمي که در اين جهان ناپايدار ميخواهند هميشه بمانند بدانند که اگر کسي در جهان جاويد ميماند، او سليمان بن داود بود، که چشمه مس گداخته براي او جاري گشت و به جني ها گفت خانه اي براي من بنا کنيد که تا روز



[ صفحه 400]



رستخيز سالم بماند، آنها هم کاخي ساختند که از عظمت سر بفلک ميکشيد. سليمان گنجهاي روزي زمين را در آن پنهان کرد تا روزي کشف شود ولي بالاخره سليمان مرد و در زير خاک پنهان شد. اين ماجرا براي اينست که مردم بدانند زندگي دنيا فاني است و جز ذات بي زوال خداوند احديت کسي باقي نيست. تا زمانيکه از نسل عدنان و اولاد هاشم بهترين مولود بوجود آيد و خداوند او را با نشانه هاي مخصوص در نزد مردم جهان ممتاز گرداند. او اختياردار مردم روي زمين است و جانشينان او نيز چنين هستند. آنها پيشوايان دوازده گانه و حجت پروردگارند تا زمانيکه قائم آنها بفرمان خداوند قيام کند و اين هنگامي است که او را از آسمان بنام صدا زنند. چون عبد الملک اين نامه را خواند، يا بنا بروايتي طالب بن مدرک فرستاده موسي بن نصير ماجرا را بوي گذارش داد عبد الملک از محمد بن شهاب زهري [6] که در مجلس حضور داشت پرسيد، درباره اين موضوع عجيب چه ميگوئي؟



[ صفحه 401]



زهري گفت: چنان ميبينيم و چنين پندارم که جماعتي از جن نگهبان شهر مزبور بوده و نميگذاشتند کسي بانجا دست يابد عبد الملک پرسيد راجع بکسيکه او را از آسمان بنام صدا کنند، اطلاعي داري؟ گفت: يا اميرالمومنين اين موضوع را نشنيده بيانگار عبد الملک گفت: چگونه ميتوانم چيزيکه بزرگترين مطلب مورد احتياج من است نشينده انگارم؟ آنچه در اين باره ميداني با صراحت هر چه تمامتر بگو زهري گفت: علي بن الحسين عليهما السلام بمن خبر داده که: اين شخص مهدي از فرزندان فاطمه دختر پيغمبر است. عبد الملک گفت: شما هر دو دروغ ميگوئيد اين مردي از ماست زهري گفت: من آنرا از علي بن الحسين نقل کردم. اگر ميخواهي از وي جويا شو. مرا نبايد نکوهش کرد. اگر دروغ است، او دروغ گفته و اگر آنچه شما ميگوئيد، درست باشد، دشمن نظر شما را تاييد کرده است. عبد الملک گفت: من احتياج به پرسش از اولاد ابو تراب ندارم. اي زهري آنچه را گفتي مخفي بدار مبادا کسي آنرا از تو بشنود. زهري گفت: مطمئن باش بکسي نخواهم گفت. [7] .



[ صفحه 402]




پاورقي

[1] اين کتاب تاليف حافظ شيخ رجب برسي است که از علما و محدثين شيعه است و آنرا درباره ي حقايق اسرار زندگاني اميرالمومنين عليه السلام نوشته است.

وي در نقل فضائل و اعتقاد بوجود امير المومنين و ساير ائمه غلو مي نموده و گاهي از حذ مي گذشته؛ بهمين جهت علامه مجلسي در مقدمه ي بحار مي گويد: من آنچه را که در دو کتاب او مشار الانوار و الفين موافق اخبار کتب معتبر ديدم؛ در بحار آورده ام. الکني و الالقاب

برس بضم باء و سکون راء دهکده اي واقع در بين کوفه و حله عراق عرب است.

[2] سطيح غساني از کاهنان عرب و از مردم غسان اردن است، که نصراني مذهب و عرب زبان بوده اند.

سطيح مانند شق که او نيز از کاهنان همعصر او بود، انسان عجيب الخلقه اي بوده اند.

زيرا شق نصف بدن يعني يکدست و يک پا و يک چشم داشته است و و سطيح نيز استخوان در بدن نداشته و بدون سر و گردن و انگشت بوده و صورت وي در سينه اش قرار داشته است.

هر گاه مي خواستند او را بجائي ببرند مانند حصير تا مي کردند! و جز زبانش که سخن مي گفته؛ ساير اعضاء بدنش حرکتي نداشته است.

ابوالحسن بکري نقل کرده که سطيح جز اندکي از شب نمي خوابيد؛ و بدنش را بطرف آسمان مي گردانيد و بستارگان فروزان و حرکات کواکب و انوار آنها مي نگريست و از اسرار مکتوم مطلع مي گشت! او را در ميان صندوقي مي نهادند و نزد پادشاهان و امرا مي بردند و آنها اخبار مشکل و اسرار مخفي سؤال مي کردند و او نيز آنها را از عجائبي که در جهان مي آيد و اسرار دروني آنها مطلع مي ساخت.مروج الذهب و سفينة البحار.

[3] صخر نام ابو سفيان پدر معاويه است و مقصود سفياني مي باشد.

[4] مي دانيم که شاه زنان دختر يزدگرد معروف به شهر بانو مادر امام زين العابدين (ع) است.

[5] وي از طرف عبد الملک مروان فرمانرواي کل آفريقا بود و همانست که طارق ابن زياد غلام خود را فرستاد و اندلس اسپانيا را گشود و امروز تنگه معروف جبل الطارق بنام او است.

[6] مقصود محمد بن مسلم بن عبيد الله بن حرث بن شهاب بن زهره است. رهري در مدينه از فقهاي تابعين اصحاب پيغمبر (ص) بوده و نزد خلفاي اموي جايگاهي بزرگ داشته است.

وي معاصر امام زين العابدين (ع) بوده و از حضرت رواياتي نقل کرده است، دانشمندان ما درباره ي عقيده ي مذهبي او اختلاف نظر دارند، سيد ابن طاووس (ره) و ديگران او را از دشمنان شيعه دانسته اند و لي مرحوم وحيد بهبهاني (ره) نظر بروايتي که وي راجع بائمه دوازده گانه نقل کرده او را شيعه مي داند. محدث نوري هم بملاحظه ارتباطي که زهري با امام زين العابدين (ع) داشته است بعيد مي داند که او سني باشد ولي ظاهر اين است که بگفته ي ابن ابي الحديد وي از مخالفين امير المومنين (ع) بوده. ابو اسحاق شيرازي در طبقات الفقهاء درگذشت او را بسال 124 دانسته. زهري همان است که با امام زين العابدين (ع) حج کرده و در عرفات از کثرت حاجيان تعجب نمود و حضرت بوي فرمود: ما اکثر الضجيج و اقل الحجيج. يعني: چقدر ناله ها زياد و حاجي ها کم است!.

[7] اين روايت از کتاب مقتضب الاثر تاليف احمد بن محمد بن عبد الله بن حسن بن عياش جوهري معروف به ابن عياش از علما و ادبا و خشنويسان شيعه و هم عصر شيخ صدوق است. کتاب مقتضب الاثر و کتاب اخبار ابو هاشم جعفري و کتاب الاغسال از جمله تاليفات اوست. بگفته ي محدث نوري مقتضب الاثر او از کتب معتبر و نفيس است.

شيخ طوسي (ره) در فهرست مي گويد: وي حديث بسياري استماع نمود ولي در آخر عمر اختلال حواس پيدا کرد. نجاشي مي گويد:‌اين شيخ را ديدم. او دوست من و پدرم بود و روايات بسياري از وي استماع نمودم علماي ما او را در نقل روايت ضعيف مي شمردند و لذا من هم از او روايت نمي کنم و از وي اجتناب نمودم. بسال 401 درگذشت.

کتاب مقتضب الاثر اخيرا بقطع خشتي در قم چاپ و منتشر شده است.