بازگشت

دادخواهي حضرت زهرا


آنگاه فاطمه زهرا ء عليها السلام ميايد و از ظلم اولي و دومي و غضب فدک



[ صفحه 1167]



ملک خود توسط آنها، و رفتن بميان مهاجرين و انصار و ايراد خطبه اش در خصوص غصب فدک، و جوابي که خليفه در رد او گفت که: پيغمبران ارث نمي گذارند، و استدلال زهرا بگفته زکريا و يحيي و داستان داود و سليمان و اينکه دومي باو گفت. آن طوماري را که پدرت براي تو نوشت بمن نشان بده و او درآورد و نشان داد و او آنرا گرفته پيش روي قريش و مهاجرين و انصار و سايرين پاره کرد و گريستن زهرا (ع) و برگشتن بطرف قبر پدرش رسولخدا صلي الله عليه و آله در حاليکه ميگريست و محزون بود و بخداوند و پدرش پيغمبر صلي الله عليه و آله پناه آورده و باشعار رقيه دختر صفي تمثل جست شکايت ميکند که گفت:



قد کان بعدک انباء و هنبثه

لو کنت شاهدها لم يکبر الخطب



انا فقدناک فقد الارض و ابلها

و اختل اهلک فاشهدهم فقد لعبوا



ابدت رجال لنا فحوي صدورهم

لما نايت و حالت دونک الحجب



لکل قوم لهم قرب و منزله

عند الاله علي الادنين مقترب



يا ليت قبلک کان الموت حل بنا

املوا اناس ففازوا بالذي طلبوا



سپس داستان اولي را نقل ميکند که چگونه خالد بن وليد و قنفذ و عمر بن الخطاب و جمعي را فرستاد تا اميرالمومنين را از خانه خود براي بيعت گرفتن در سقيفه بني ساعده ببرند، و اميرالمومنين بعد از آن حضرت مشغول جمع آوري قرآن گرديد، و قرض حضرتش را که هشتاد هزار درهم، بود با فروش دارائي خود، همه آنها را پرداخت. و هم نقل ميکند که چگونه عمر گفت يا علي بيرون بيا و در آنچه مسلمانان شرکت کرده اند تو نيز شرکت کن وگرنه گردنت را مي زنيم، فضه گفت: اميرالمومنين عليه السلام مشغول کاري است که اگر انصاف داشته باشيد، خواهيد دانست که او از آمدن معذور است، ولي آنها گوش نگرفتند و هيزم آوردند تا درب خانه اي را که امير مومنان و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام کلثوم و فضه در آن بودند آتش بزنند. و بالاخره، آن در را هم آتش زدند. فاطمه آمد پشت در و از همانجا صدا زد: اي عمر و اي



[ صفحه 1168]



بر تو چگونه بر خدا و پيغمبر جسارت ورزيدي که با اينکار ميخواهي نسل پيغمبر را از روي زمين براندازي و او را از ميان ببري و نور خدا را خاموش کني، با اينکه خدا نميگذارد که نورش خاموش شود. عمر گفت: اي فاطمه فعلانه محمد حاضر است و نه فرشتگان از جانب خدا براي امر و نهي و ترساندن ميايند، و علي هم مانند يکنفر از مسلمين است، اگر ميخواهي بگو بيرون بيايد و با ابوبکر بيعت کند وگرنه همه شما را آتش ميزنم فاطمه در حاليکه ميگريست گفت: پروردگارا شکايت فقدان پيغمبر و رسول برگزيده ات و ارتداد امتت و ممانعتي را که از رسيدن حقي که تو در کتاب خود براي ما قرار داده اي بعمل آوردند، بتو ميکنم. عمر گفت: اي فاطمه اين حرفهاي زنانه را کنار بگذار. خدا نبوت و خلافت را يکجا براي شما جمع نميکند. سپس هيزم را آتش زد و قنفذ ملعون دستش را داخل نمود تا در را بگشايد، و عمر با تازيانه به بازوي فاطمه (ع) زد بطوريکه بازويش همچون بازو بند سياهي ورم کرد، و طوري با پا بدر نيم سوخته زد که بشکم دختر پيغمبر خورد و او که حامله بود محسن ششماهه خود را سقط کرد [1] عمر و قنفذ و خالد بن وليد هجوم آوردند بدرون خانه. فاطمه با صداي بلند گريه ميکرد و ميگفت اي پدر اي پيغمبر خدا دخترت را دروغگو ميدانند و ميزنند و بچه اش را کشتند سپس اميرالمومنين در حاليکه چشمش از شدت غضب سرخ شده بود از داخل خانه بيرون آمد و عبايش را درآورد و روي فاطمه که غش کرده بود انداخت و او را بسينه چسبانيد. و بوي گفت: اي دختر پيغمبر خدا ميداني که خداوند پدر بزرگوارت را براي هدايت جهانيان برانگيخت. مبادا مقنعه خود را از سر برداري و نفرين کني اي فاطمه بخدا قسم اگر چنين کني يکنفر در روي زمين نميماند که بگويد محمد و



[ صفحه 1169]



موسي و عيسي و ابراهيم و نوح و آدم پيغمبر خداست هر جنبده اي که در روي زمين است و هر پرنده اي که در آسمان است خداوند آنرا نابود ميکند. آنگاه بعمر گفت: اي پسر خطاب واي بر تو از اين کار که امروز نمودي و از عواقب آن. از خانه من بيرون برو پيش از آنکه شمشيرم را بکشم و امت جفاي جوي را بکشم عمر هم با خالد بن وليد و قنفذ و عبد الرحمن بن ابي بيرون رفتند. اميرمومنان فضه را صدا زد و فرمود: اي فضه بانوي خود زهراء را درياب که دچار درد زائيدن شده است. چون فضه بکار آن مخدره پرداخت. بچه اي که پيش از ولادت نام او را محسن گذارده بودند سقط گرديد اميرالمومنين فرمود: اين بچه بنزد جدش رسولخدا ميرود و بوي شکايت مي کند. اميرالمومنين در تاريکي شب زهرا را برداشته باتفاق حسن و حسين و زينب و ام کلثوم بدر خانه مهاجر و انصار ميرفت، و آنها را بياد خدا و پيغمبر و بيعت و پيماني که پيغمبر صلي الله عليه و آله در زمان حيات خود در چهار جا براي وي گرفت و در هر مورد مسلمانان او را اميرالمومنين (ع) دانستند مياورد و همه وعده ميدادند که فرداي آنشب بياري وي قيام کنند ولي چون صبح ميشد هيچکس حرکتي از خود نشان نميداد.


پاورقي

[1] براي اطلاع از چگونگي امر رجوع کنيد بکتاب الغدير تا ببينيد که موضوع سوزاندن در خانه دختر پيغمبر (ص) در کتب معتبر اهل تسنن هم آمده است.