بازگشت

گفتگوي اميرالمؤمنين با حباب راهب


سيد رضي الدين علي بن طاووس در کتاب کشف اليقين مي نويسد. بخط محدث



[ صفحه 993]



مشهور محمد بن مشهدي ديدم که بسند خود از جابر بن عبد الله انصاري روايت کرده که گفت: انس بن مالک خادم پيغمبر (ص) براي من نقل کرد که وقتي اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام از جنگ نهروان مراجعت نمود، در براثا نزول اجلال فرمود. در آنجا راهبي بنام حباب در غاري منزل داشت. همينکه راهب سر و صداي لشکر را شنيد از غار بيرون آمد و لشکر حضرت را نگريست و سپس مضطرب گشت. آنگاه با شتاب از کوه بزير آمد و پرسيد. رئيس اين لشکر کيست؟ گفتند اين مرد اميرالمومنين عليه السلام است که از جنگ با اهل نهروان بر مي گردد. حباب با عجله از ميان لشکر گذشت تا بخدمت اميرالمومنين عليه السلام رسيد و گفت السلام عليک يا اميرالمومنين حقا حقا حضرت فرمود: از کجا دانستي که من به حقيقت اميرمومنان هستم؟ حباب گفت: اينرا دانشمندان و علماي ما بما اطلاع داده اند. حضرت فرمود: اي حباب حباب گفت: شما از کجا دانستيد نام من حباب است؟ حضرت فرمود: حبيبم رسولخدا (ص) اين را بمن اطلاع داد حباب گفت دست خود را دراز کنيد تا بيعت کنم. من گواهي ميدهم که جز خداي يگانه خدائي نيست و محمد فرستاده اوست و تو علي بن ابيطالب جانشين وي ميباشي. حضرت پرسيد: در کجا زندگي ميکني؟ گفت در غاري که در اين بلندي است منزل دارم. حضرت فرمود: از امروز به بعد ديگر در آن سکونت مکن. [1] در اينجا



[ صفحه 994]



مسجدي بنا کن و بنام باني آن نامگذاري نما. پس مردي بنام براثا آنرا ساخت و بنام او معروف گشت آنگاه فرمود: آب از کجا مينوشي؟ عرضکرد: يا اميرالمومنين از دجله فرمود: چرا در همين جا چشمه يا چاهي حفر نميکني؟ عرضکرد: يا امير المومنين هر وقت چاه کنديم شور بود. فرمود: در همين جا چاهي بکن وقتي چاه کندند، سنگ بزرگي در آن پيدا شد که نتوانستند آنرا بيرون آورند. خود اميرالمومنين عليه السلام آنرا درآورد. چون سنگ از جا کنده شد، چشمه آب گوارائي از زير آن جوشيد آنگاه فرمود: اي حباب بعد از اين بايد آب آشاميدني تو از اين چشمه باشد. [2] .



[ صفحه 995]



اي حباب بزودي شهري در جنب همين مسجد تو بنا ميشود که ستمگران بسياري در آن باشند، و مردمش بلاي بزرگي در پيش خواهند داشت. تا آنجا که در هر شب جمعه هفناد هزار عمل حرام زنا مرتکب ميشوند وقتي ظلم و بلاي آنها افزون گرديد، راه اين مسجد را مي بندند. کسي اين مسجد را خراب نميکند مگر اينکه کافر باشد. سپس آنرا دوباره تجديد بنا ميکنند. وقتي مسجد را خراب کردند سه سال مردم را از رفتن بحج منع ميکنند و زراعتهاي آنها ميسوزد، و خداوند مردي از اهل سفح [3] را بر آنها مسلط گرداند، او بهيچ شهري وارد نميشود مگر آنشهر را خراب ميکند و مردم آنرا ميکشد، سپس بار ديگر هم بسوي آنها بر ميگردد. آنگاه مردم آن تا سه سال مبتلا بقحط و غلا ميشوند و سختي زيادي بانها ميرسد باز آنمرد سفحي بجانب آنها بر ميگردد. آنگاه وارد بصره ميشود و هر خانه که بيابد ويران ميسازد، و ساکنين آنرا بقتل ميرساند. و اين هنگامي است که شهر تعمير و مسجد جامعي در آن بنا ميشود، در آن موقع، وقت نابودي بصره فرا ميرسد آنگاه وارد شهري ميشود که حجاج بن يوسف آنرا بنا کرده است و آنرا واسط ميگويند، و با آنجا نيز همان کند که با بصره و مردم آنجا کرد، سپس متوجه بغداد ميگردد و بدون مقاومت مردم وارد آنجا ميشود، مردم بغداد بکوفه پناه ميبرند و مردم کوفه در آنموقع از وي دچار هراس نشده اند. بعد از آن او و کساني را که با خود ببغداد آورده بود، روانه بجانب قبر من ميشوند تا آنرا نبش کنند، در آن موقع سفياني بانها بر ميخورد و با آنها جنگ ميکند و آنها را شکست ميدهد سپس همه را ميکشد و لشکري بکوفه ميفرستند و بعضي از مردم کوفه فرمانبرداري او را گردن مينهند. آنگاه مردي از اهل کوفه بجنگ او بيرون ميايد و سفياني او را گرفته و در قلعه شهر نگاه ميدارد، هر کس باو پناه برد، نجات مييابد.



[ صفحه 996]



لشکر سفياني وارد کوفه ميشوند، و تمام مردم آنجا را ميکشند و کسي را باقي نميگذارند. يکنفر از آنها از پهلوي در بزرگي که روي زمين افتاده است عبور ميکند و آنرا مي بيند ولي اعتناء بان نميکند، اما بچه کوچکي را مي بيند و ميرود او را بقتل ميرساند اي حباب آگاه باش که در آنموقع کارهاي بزرگي بوقوع مي پيوندد، و آشوبها همچون پاره هاي شب ظلماني روي ميدهد. اي حباب آنچه را بتو گفتم از حفظ کن!


پاورقي

[1] اين روايت و دها روايت امثال آن نمونه اي از نظر وسيع و صريح اسلام نسبت بزندگي و دوري از دير نشيني و ترک دنيا و رهبانيت و صوفيگري است.

حضرت اين مرد راهب را از کوه و غار بيرون مي کشد و بورود در اجتماع انساني ترغيب مي فرمايد و دستور مي دهد که جاي يک فرد عابد مسلمان مسجد است، نه دير و غار و همسايگي با وحوش بيابان و حيوانات صحرا!

از اين جا ارزش خانقاه ها و خرابات و کوششهاي صوفيه در ايجاد و ازدياد اين اماکن و مدح و گوشه گيري از جامعه و دوري از مسجد و اعمال ديني بخوبي؛ معلوم مي گردد. چه ما مي بينيم صوفيه مساجد را رها کرده، پناه بخانقاه مي آورند و بجاي احترام و تقديس خانه ي خدا بمدح و ستايش خانقاه يعني يادگار راهب ها و دير نشينان نصارا پرداخته اند و بعناوين مختلف از مساجد و اماکن ديني نکوهش و انتقاد مي کنند چنانکه مولاي آنها؛ در کتاب مثنوي مسجد را مسخره مي کند و نمازگزاران را خران مي نامد و مسجد حقيقي را درون اقطاب صوفيه و مراشد طاماتي و باصطلاح آنها اولياء مي داند؛ و مي گويد: خدا را در دل مرشد بجوئيد نه در مسجد!



ابلهان تعظيم مسجد مي کنند!

بر جفاي اهل دل جد مي کنند!



آن مجاز است اين حقيقت اي خران!

نيست مسجد جز درون سروران!



مسجدي کاندر درون اولياء است!

سجده گاه جمله است آنجا خداست!



.

[2] داستان کندن اين سنگ بزرگ از درون چاه توسط امير المومنين (ع) مورد اعتراف شيعه و سني است. فيلسوف بزرگ خواجه نصير الدين طوسي در تجريد الاعتقاد در مبحث امامت خاصه يکي از دلائل شايستگي علي (ع) را نيروي بدني بي نظير آن حضرت دانسته و مي گويد و رفع الصخرة العظيمة عن القليب دانشمند عاليمقام علامه ي حلي در شرح اين جمله مي نويسد:

وقتي حضرت امير عازم جنگ صفين بود بنزديک ديري رسيدند و لشکر دچار تشنگي سختي شدند حضرت دستور دادند چاهي حفر کردند، سنگي عظيم در آن پيدا شد. لشکر از بيرون آوردن سنگ عاجز شدند خود امير المومنين (ع) بميان چاه رفت و سنگ را کند و آنرا بمسافت دوري پرتاب کرد آب از زير آن جوشيد راهب هم چون اين را ديد اسلام آورد.

[3] نام محلي از عراق عرب است مراصد.