بازگشت

آيا دجال يهودي است


و هم صدوق در کمال الدين از نافع از عبد الله بن عمر روايت کرده که گفت: يک روز



[ صفحه 967]



پيغمبر صلي الله عليه و آله نماز صبح را با اصحاب گزارد، آنگاه با آنها برخواستند تا بدر خانه اي در مدينه رسيده درب خانه را کوبيدند زني از خانه بيرون آمد و پرسيد: يا ابا القاسم چه ميخواهي؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي مادر عبد الله اجازه ميدهي عبد الله را ببينم؟ عرضکرد: با عبد الله چکار داريد؟ بخدا قسم او عقل درستي ندارد و لباس خود را کثيف ميکند و مرا دعوت بامر عظيمي مينمايد. فرمود: با اين وصف اجازه بده من او را ببينم زن گفت. مانعي ندارد ولي اگر بي ادبي از او سر زد طوري نيست؟ فرمود: نه. گفت: داخل شويد وقتي پيغمبر داخل خانه شدند عبد الله پارچه اي بخود پيچيده بود و در آن غرولند ميکرد. مادرش گفت: ساکت باش و درست بنشين اين محمد است که براي ديدن تو آمده. عبد الله ساکت شد و نشست و بپيغمبر گفت: اگر مادر ملعونم مرا بحال خود ميگذاشت بشما خبر ميدادم که شما قائل بخدائي من هستيد يا نه؟ پيغمبر (ص) پرسيد: چه مي بيني؟ عرضکرد: حق و باطلي مي بينم، و تختي را بر روي آب مي بينم. پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: شهادت بده که جز خداي يگانه خدائي نيست و اينکه من پيغمبر خدايم. عبد الله گفت: تو شهادت بده که جز خداي يگانه خدائي نيست و اينکه من پيغمبر خدايم. چه خداوند از اين لحاظ تو را سزاوارتر از من قرار نداده است. چون روز دوم شد، و پيغمبر (ص) نماز صبح را با اصحاب گزاردند مجددا آمدند درب خانه عبد الله را کوبيدند، مادر عبد الله آمد به پيغمبر عرضکرد: داخل شويد چون پيغمبر داخل خانه شدند، ديدند عبد الله بالاي درخت نخلي با صداي بلند آواز ميخواند. مادرش گفت ساکت شو و پائين بيا اينک محمد نزد تو آمده است. چون فرود آمد به پيغمبر گفت: اگر مادر ملعونم مرا بحال خودم ميگذاشت بشما مي گفتم که شما قائل بخدائي من هستيد يا نه. چون روز سوم فرا رسيد، پيغمبر (ص) نماز صبح را با اصحاب گزاردند سپس برخاستند و به آنجا آمدند. ديدند او ميان گوسفندان است و باهنگ



[ صفحه 968]



شبانها آواز ميخواند، مادرش گفت: ساکت شو و بنشين. اين محمد است که نزد تو آمده است. در آن روز چند آيه از سوره دخان بر پيغمبر نازل شده بود و پيغمبر در نماز آن روز قرائت فرموده بود. سپس به عبد الله فرمود: شهادت بده که جز خداي يگانه خدائي نيست و اينکه من پيغمبر خدا هستم. عبد الله هم گفت: تو شهادت بده که جز خداي يگانه خدائي نيست و من پيغمبر يگانه خدا هستم خداوند از اين لحاظ تو را از من سزاوارتر قرار نداده است. پيغمبر (ص) فرمود چيزي را در سينه خود براي تو پنهان کرده ام آن چيست؟ گفت: دود است دود پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: خوارباشي که از آنچه برايت مقرر شده هرگز تجاوز نميکني و بارزوي خود نائل نمي گردي و بچيزي بيش از آنچه خداوند تو را بر آن قدرت داده است، نميرسي آنگاه باصحاب خود فرمود: خداوند هيچ پيغمبري را مبعوث نگردانيد جز اينکه قوم خود را از خطر وجود دجال ترسانيدند. خداوند او را تا امروز بتاخير انداخت که او را به بينيد مطلب بر شما مشتبه نگردد و اگر شما را به خدائي دعوت کرد اعتنا نکنيد زيرا خداي شما يک چشمي نيست. [1] او در حاليکه سوار بر الاغي است که فاصله ميان دو گوشش يک ميل راه باشد خروج ميکند. بهشت و جهنم با اوست، و هم کوهي از نان و نهري پر از آب دارد. بيشتر پيروان او يهودي و زنان و عربهاي بياباني هستند. او جز مکه و حومه آن بهمه جاي روي زمين قدم ميگذارد. [2] .



[ صفحه 969]




پاورقي

[1] گفتيم که دو چشمي و جسم هم نيست. مقصود پيغمبر فقط معرفي دجال است که يک چشم دارد.

[2] موضوع آمدن دجال در آخر الزمان و اوصاف و علائم او و الاغش، بيش از آنچه در روايات شيعه است، از طرق اهل تسنن نقل شده است. قسمت عمده آن را احمد حنبل پيشواي فرقه حنبلي ها در کتاب مسند از عبد الله بن عمر نقل کرده است بايد در فرصتهاي مناسب اسناد اين روايات بدقت مورد تحقيق و بررسي قرار گيرد و صحت و سقم آن معلوم گردد، تا بتوان آنچه را صحيح و معتبر است اخذ کرد و بقيه را حذف نمود.

آنچه مسلم است؛ موضوع دجال و مبارزه او با دولت حقه در پايان جهان؛ در اخبار و ادبيات ايراني و عرب و خارجي آمده است.

با اين فرق که بعضي رهبر جبهه مخالف او را حضرت عيسي و بعضي قائم آل محمد مي دانند و در هر صورت تطبيق دجال و اوصاف و علائم او و الاغش با بعضي از اختراعات کنوني و آينده يا رئيس دولتي که مادي صرف و داراي دستگاه تبليغاتي بسيار نيرومند باشد و غيره چيزي نيست که بتوان بر آن اعتماد کرد.

قبلا گفتيم که قاتل دجال خود امام زمان است اگر در بعضي از روايات سني و شيعه و مسيحي و غيره رسيده که حضرت عيسي او را مي کشد، اشتباه در تطبيق است؛ بخصوص که مسيحيان منجي عالم را بجاي مهدي موعود، عيسي بن مريم مي دانند.

در روايتي که در منتخب الاثر صفحه 480 از اربعين خاتون آبادي بنقل از فضل بن شاذان از مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع) آورده است حضرت صادق از جدش پيغمبر (ص) نقل مي کند که از دجال سخن گفت و قريه اي که از آنجا بيرون مي آيد و بعضي از علائم او را بيان کرد و فرمود: وي ادعاي خدائي مي کند در اولين روزي که خروج مي نمايد هزار نفر يهودي و زنازادگان و شرابخواران و نوازندگان و بازيگران و عربهاي بياباني، و زنان بوي مي گروند!‌تا آنکه فرمود: دجال زنا و لواط و ساير منکرات را مباح مي کند تا جائيکه مردان و زنان و پسران بطور آشکار و عريان در اطراف خيابانها يکديگر را در آغوش مي گيرند!!

ياران او در خوردن گوشت خوک و ميگساري و ارتکاب هر گونه فسق و فجوري افراط مي کنند، و جز مکه و مدينه و مراقد ائمه تمام نقاط زمين را مي پيمايد وقتي سرکشي او از حد گذشت و ظلم او و پيروانش همه جا را گرفت، کسيکه عيسي بن مريم در پشت سر وي نماز مي گزارد؛ او را بقتل مي رساند.