بازگشت

عطوه حسني


نيز در کشف الغمه مينويسد: سيد باقي بن عطوه حسني براي من حکايت ميکرد که پدرش عطوه بيضه اش ورم کرده بود. او زيدي مذهب بود، و نميگذاشت که فرزندانش مايل بمذهب شيعه شوند و ميگفت: من عقيده شما را تصديق نمي کنم مگر اينکه صاحب شما مهدي بيايد و مرا از اين مرض شفا دهد. اينسخن را مکرر از وي ميشنيديم. در يکي از شبها موقع نماز عشاء که همه در يکجا جمع بوديم ديديم پدرمان فرياد ميکشد و ما را بکمک ميطلبد. با شتاب بسوي او رفتيم، وقتي ما را ديد گفت: برسيد بصاحب خودتان که الساعه از پيش من رفت. ما همه بيرون رفتيم ولي هيچکس را نديديم. سپس برگشتيم پيش پدرمان و جريانرا از وي پرسيديم. پدرم گفت: شخصي نزد من آمد و گفت: اي عطوه گفتم: تو کيستي؟ گفتم: من صاحب فزرندانت ميباشم آمده ام که تو را از اين بيماري برهانم. آنگاه دست برد بموضع درد و آنرا فشار داد و رفت. وقتي دست بردم اثري از ورم سابق در آن نديدم. سيد باقي ميگفت: پدرم بعد از اين واقعه همچون آهو سر حال و چابک بود و ديگر از درد بيضه رنج نميبرد، اين داستان در همه جا مشهور گشت. من از ديگران غير از فرزندش هم پرسيدم، و آنرا اعتراف کردند. سپمس اربلي ميگويد: اينگونه اخبار و اطلاعات از حضرت در اينباب بسيار است مانند جماعتي که در راه مکه از کاروان وامانده بودند و حضرت آنها را نجات داد و به کاروان و مقصد رسانيد که اگر به درازا نمي کشيد، قسمتي از آن را نقل مي کردم ولي همين دو حکايت که نزديک به زمان ما به وقوع پيوسته کافي است.



[ صفحه 809]