بازگشت

ابن هشام نائب ابن قولويه قمي


نيز در خرايج راوندي است که: ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه روايت نموده که در سنه سيصد و هفت 307 بعزم حج بيت الله وارد بغداد شدم و آن سالي بود که قرامطه [1] حجر الاسود را بجاي خود برگردانيده بودند بزرگترين سعي من اين بود که امسال را بحج بروم و به بينم چه کسي حجر الاسود را در جاي خود نصب ميکند. زيرا در خلال بعضي از کتابها ديده بودم که نوشته بود: حجر الاسود را ميربايند و مجددا امام آن عصر در جاي خود نصب ميکند، چنانکه در زمان حجاج بن يوسف امام زين العابدين عليه السلام آنرا در جاي خود نهاد و بهمان حال ماند. ولي در بغداد بيماري سختي پيدا کردم، بطوريکه جان خود را در معرض خطر ديدم و نتوانستم شخصا بحج بروم. ناچار شخصي بنام ابن هشام را نائب گرفتم و نامه سربسته اي بوي دادم که بحضرت امام زمان نوشته و از مدت عمر خود و اينکه در اين مرض ميميرم يا نه، سوال کرده بودم بابن هشام نائب خود گفتم: تمام مقصود من اينست که اين نامه را بدست کسي براسني که حجر الاسود را در جاي خود ميگذارد و جواب گرفته بياوري، و من هم ترا فقط براي اينکار ميفرستم. وقتي ابن هشام برگشت، نقل کرد که چون وارد مکه شدم، و مردم قصد کردند حجر الاسود را بجاي خود نصب کنند. من مبلغي پول به عده اي از خدام حرم دادم تا راه باز کنند و من بتوانم آنکس که حجر الاسود را در جاي خود ميگذارم به بينم. پس چند نفر از خدام را با خود نگاه داشتم که ازدحام جميعت را بيکسو زنند و بدينگونه بنزديک محل رسيدم



[ صفحه 797]



هر کس حجر الاسود را برداشت که در جاي خود نصب کند قرار نگرفت، تا اينکه جواني گندم گون و زيبا روي آمد و آنرا برداشت و در جاي خود گذارد، بطوري که گوئي اصلا کنده نشده بود. در اينموقع صداي شادي حاجيان از هر سو برخاست، سپس جوان مزبور از يکي از درهاي مسجد خارج شد، من هم برخاستم و از هر طرف مردم را متفرق ساختم و بدنبال وي شتافتم: مردم هم بمن راه ميدادند و مرا ديوانه مي پنداشتند، ولي من در آن گير و دار چشم از او بر نميگرفتم تا اينکه از ميان جمعيت بيرون آمدم. من با سرعت پشت سر او ميدويدم، و او آهسته راه ميرفت، معهذا باو نميرسيدم وقتي بجائي رسيدم که جز من کسي او را نميديد، ايستاد و بمن نگريست و گفت: آنچه با خودداري بياور من هم نامه را باو دادم. بدون اينکه در آن بنگرد گفت: بگو از اين بيماري وحشت مدار که بعد از سي سال ديگر خواهي مرد در اين وقت گريه ام گرفت و چندان گريستم که قدرت هر گونه حرکتي از من سلب شد در همين حال مرا گذاشت و رفت. ابن قولويه گفت: اين داستان را ابن هشام بعد از مراجعت نقل کرد. چون سال سيصد و شصت و هفت 367 رسيد، ابن قولويه مريض شد و بامور خود پرداخت و تهيه لوازم قبر ميديد، وصيت خود را نوشت، و در اين باره سعي بليغ مبذول ميداشت. باو ميگفتند اين همه ترس براي چيست؟ اميد است خداوند سلامتي بدهد، ترس ندارد. ولي ابن قولويه ميگفت: اين همان سالي است که قبلا وعده مرگ مرا داده اند و بالاخره در همان بيماري رحلت فرمود. مولف: ابن قولويه استاد شيخ مفيد است [2] : شيخ طوسي در کتاب رجال



[ صفحه 798]



نوشته است: وي بسال 368 وفات کرد. وفات او در اوائل سال شصت و هشت بوده و در اينخبر که شصت و هفت است مقدار کسري را معتبر ندانسته اند، بخصوص که اسقاط کمتر از نصف هم در حساب شايع است.


پاورقي

[1] قرامطه همان اسماعليه بودند که در آنروزگار سر بشورش برداشتند. رئيس آنها ابو طاهر قرمطي بوده قرامطه حجر الاسود را از جا کنده و به بحرين مسکن خود بردند و مدت بيست و دو سال نزد خود نگاهداشتند.

[2] شيخ اجل اقدم ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسي قولويه قمي، از مفاخر دانشمندان شيعه است. مولف در فصل دوم مقدمه ي بحار مي گويد: کتاب کامل الزياره تاليف ابن قولويه از اصول معروفه است که شيخ طوسي در کتاب تهذيب و ساير محدثين در آثار خود از آن استفاده کرده اند.

نجاشي در رجال مي نويسد: وي در جلالت قدر و ثاقت و تبحر در فقه و حديث مورد اتفاق همه دانشمندان ماست. پدرش متحمد بن قولويه ملقب به مسلمه از برگزيدگان شاگردان سعد بن عبد اله اشعري بوده. استاد ما شيخ مفيد علم فقه را از وي جعفر بن قولويه فرا گرفت.

هر چه مردم درباره ي فقه او و خوبيهاي وي بگويند او بالاتر از آنست.

ابن حجر عسقلاني دانشمند سني در لسان الميزان مي نويسد: جعفر بن قولويه از بزرگان شيعه و علماي مشهور آنهاست... حسين بن عبيد الله غضائري و محمد بن سليم صابوني در مصر از وي استماع حديث کردند.

شيخ طوسي نيز در فهرست مي نويسد: ابن قولويه بعدد ابواب فقه کتاب نوشته است ابن قولويه در حرم کاظمين (ع) و پدرش در باغ ملي قم مدفون است.